بیگمان آنچه در مدارس قم و سپس سایر شهرستانها با مسموم کردن دخترکان معصوم به وقوع پیوست از جنبهی انسانی جنایت و از جنبهی حمکروایی فاجعه بود. هر چند تا روشنشدن موضوع نمیتوان هیچ گروه و جریانی را محکوم کرد لیکن، کسانی که اندک آشنایی با مسالههای سیاسی و امنیتی داشتهباشند بهراحتی میتوانند تشخیص دهند که چنین اقدامهایی نخست آنکه سازمانیافته هستند و بهصورت اتفاقی و فردی رخ نمیدهند و دیگر آنکه با توجه به تکرار و به درازاکشیدهشدن آنها، قاعدتا اشخاصی در درون سیستم با عاملان آنها همدست میباشند. و گرنه، کشف سریع سازمان آنان برای دولت کار سخت و طاقتفرسایی نیست.
یافت نشدن عامل و یا عاملان اسیدپاشی پس از گذشت هست سال قرینهای بر این مدعااست. این دو جریان از حیث جریان و نحوهی عمل بسیار شبیه هم هستند. روشن نشدن سرنوشت سرقت مجسمههایی با وزن بین70 تا 700کیلو پس از 12 سال معمای دیگری است. برچیدن، جابجایی وحمل مجسمههای چندصدکیلویی بدون داشتن جرثقیل و ماشینالات لازم امکانپذیر نیست. این نیز قرینهی دیگری بر امکان همدستیها عاملان با برخی اشخاص درون سیستم است. البته کل سیستم این جنایتها را نکوهش کرده و نمیپسندد.
نکتهی مهمی که در این هیاهو مورد غفلت قرار میگیرد، بنیان اندیشهای است که این گونه اقدامها را برای عاملان آن زیبا و یا حتی عبادت و به مثابهی امر به معروف و نهی از منکر ترسیم میکند. و همچنان در جامعه ایران نه تنها مشروعیت دارند که مبنای مشروعیت هستند و همهروزه از سوی رسانهی ملی مورد و دولت رسمی مورد تایید و ترویج قرار میگیرند. تا این بنیانها شناسایی و برچیده نشوند، این جریان هر روز به شکلی نمود پیدا میکنند. اصل داستان باز میگردد به انحراف از دین مبتنی بر فطرت الهی و توحید و تقدیس دین آیینی و مسلکی و آلوده به شرک به عنوان دین برگزیده. و تحویل فهم و خردورزی به شور و پیروی از اشخاص مسلکی. اگر هزار سال پیش مدارس نظامیه تحت عنوان توسعهی دانش، جمود، خشکمغزی و اشعریگری را ترویج کردند و سبب رخوت جریان اندیشیه و رشد علمی و فلسفی در جوامع اسلامی شدند، مدارس جریان پایداری در روزگار فعلی همان نقش را ایفا کردند. مانع جریان اندیشه در جامعه ایران شدند. شبهعلم را بر علم غلبه بخشیدند و نظام تدبیر ملی را مختل کردند و ملت ایران را گرفتار وضع موجود ساختند.
مدارس نظامیه نیز در زمان خود در رقابت با الازهر مصر که اسماعیلی و مروج معتزلیان بودند تاسیس شدند تا در پشتیبانی از خلفای عباسی قرائت خاصی از اسلام را به عنوان راه و رسم درست اعلام کند و دیگران را منحرف و کژکردار بخوانند. مدارس جریان پایداری نیز شکل گرفتند تا نهاد دانشگاه مدرن را از کار بیندازند، جریان اندیشه را متوقف و استادان دانشور را بدنام سازند. شوربختانه، بسیاری عالمان که به فرمایش حضرت رسول (ص) موظف بودند که بههنگام ظهور بدعتها علمشان را اظهار کنند، دریغ کردند و جامعه در چنین وضعیتی گرفتار آمد.
آنچه که ما در جریان فاجعه مدارس شاهدیم با رفتار خوارج تفاوت چندانی ندارد. به قول شهید مطهری خوارج حامل یک شیوهی تفکرند و ربطی به جهان اهل سنت ندارند. چه بسا ما شیعه خارجی داریم. یعنی کسانی "ممکن است شیعه باشند و طبیعتا خارجی، این قاعده هم در مورد افراد صادق است و هم در مورد امم". زمانی که علی علیهالسلام عبدالله بن عباس را در جنگ نهروان به سمت خوارج فرستاد، او با گروهی مواجه شد که پیشانیهاشان از درازای سجده جراحت برداشته و دستهایشان چون دستوپای شتران پینه بستهبود. گروهی خشک مغز و قشری که هرکه چون آنان فکر نمیکرد مشرک میپنداشتند و در راه خدا کمر به قتل او میبستند و از علی (ع) میخواستند که در جریان حکمیت به شرک خود اعتراف کند. آنان خود را مجتهد میپنداشتند و آمادهی فداکاری بودند و اگر زخمی به یکی از آنان وارد میشد، میگفت که خدایا به سوی تو شتاب کردم که خرسندی تو را بهدست آورم. یعنی همانکاری که عاملان ترورهای انتحاری القاعده و طالبان میکنند و اینان نیز بر همین راه وروش هستند و دخترکان معصوم را مسموم مینمایند. آیا دولت هیچ اندیشیده است که آثار مخرب این اتفاق بر روح و روان فرزندان و پدران و مادران ایران تا چه حد است؟ و یکروز تعلل و یا تاخیر چه آثار غیر قابل جبرانی دارد؟ بیگمان، حوزهی دینی در محکوم کردن این جریان باید پیشگام باشد. اگر بساط آنان برچیده نشود، هیچ معلوم نیست که گام بعدی آنها چیست.
علی (ع) در نامهای که به محمد بن ابیبکر مینویسد به گفتهای از حضرت رسول (ص) استناد میکند که فرمود -البته نقل به مضمون، من بر امت خود از مومنان و مشرکان نگران نیستم. من از کسانی نگرانم که منافق و عالمانِ زبانی هستند. سخنان شایستهای میگویند که شما نیز شایسته میدانید. لیکن عملی انجام میدهند که نکوهیدهاست و شما نیز نکوهیده میپندارید. که مرحوم مطهری تعبیر احمق را در بارهی آنان بکار میبندد. و از آنان باید گریخت همچنانکه عیسی گریخت و مولوی چه خوب صحنهی گریز او را به تصویر کشیده است:
عیسی مریم به کوهی میگریخت شیرگویی خون او میخواست ریخت
آن یکی در پی دوید و گفت خیر در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر
...
از کی این سو میگریزی ای کریم نه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم
گفت از احمق گریزانم برو میرهانم خویش را بندم مشو
پرسشگر ادامه میدهد که مگر تو همان عیسی نیستی که دمت بر هر چیز کارگر میافتد و او میگوید: آری. لیکن،
گفت رنج احمقی قهر خداست رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاست
و مولوی نتیجه میگیرد که
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت صحبت احمق بسی خونها که ریخت
اندک اندک آب را دزدد هوا دین چنین دزدد هم احمق از شما