به نام خدا
ابتدا تعریف هنر را که از یک پایان نامه کارشناسی ارشد هنرمربوط به آقای مجتبی مطهری الهامی پیدا کرده ام را با اختصار می نویسم :
از دیدگاه حافظ و مولانا، عرفان نوعی علم ذوقی و هنری است و هنر نیز نوعی الهام و اشراق است و هنرمند هم از ذوق اشراقی بیبهره نیست. اکثر اندیشمندانی که درباره تعریف هنر به تأمل پرداخته و یا اظهار نظر نمودهاند، از حل رموز آن فرو ماندهاند. در واقع، غالب سخنان زیبا و دلنشین درباره هنر که گوش آدمی را نوازش میدهد، به غیر از ابهام و ادراکناپذیری آن، از حیث اندیشه در فضای محدودی سیر میکنند؛ چرا که این تعاریف، هر کدام از زاویهای خاص، هنر را توصیف کرده و نوعی بینش خاص را تداعی میکنند که گاهی، معنای کلی و روشنی از نفس هنر نمیانجامند.(2) هگل در این باره میگوید: تعریف هنر اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است.
الف. هنر، انعکاس تخیل و تصور هنرمند است.
ب. هنر، آفرینش زیبایی است به نیروی دانایی.
پ. هنر، گزارش و ترجمهای است از روح هنرمند
ث. هنر دعوتی است به سوی سعادت. (شیلر)
ج. عنوان هنر را بایستی به چیزهایی اعطا نمود که با آزادی به وجود آمدهاند. (امانوئل کانت)
چ. هنر، گل زندگی است و هنرمند دوستدار واقعی بشر.
ح. هنر، فعالیتی است طبیعی در قلمرو حیوانیت و از امیال جنسی سرچشمه گرفته است. (اسپنسر انگلیسی)
خ. هنر، لذت و شوری است که عینیت یافته است.
د. هنر، تشبیهی از جهان است که ما از آن لذت میبریم.
ذ. هنر، بیان آرمانی است که هنرمند توانسته در قلمرو آن، به اشیاء صورت تجسمی بخشد
ر. هنر، کوششی است برای ایجاد زیبایی و عالم ایدهآل.
ز. هنر، شکل دادن به تجارب انسان است که ما بدان مینگریم و از آن لذت میبریم.
ژ. هنر، نوعی شهود خداست در ظهور جمال. (کروچه)
از نظر وی، هنر فعالیت انسانی است که انسان آگاهانه و به یاری علایم ظاهری، احساسات تجربه شده خود را به دیگران انتقال دهد، به طوری که آنها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از مسیر حسی و خیالی که هنرمند از آن گذشته است بگذرند. هنر وسیله کسب لذت نیست بلکه وسیله ارتباط با انسانها جهت سیر به سوی سعادت فرد و جامعه انسانی است.
در تعریف تولستوی از هنر به سه نکته اساسی اشاره شده است:
الف. عامل خودآگاهی؛ ب. عامل انسانیت و ج. عامل هدفمند بودن. زمانی که این سه عامل را با یکدیگر در نظر بگیریم، جلوه نازل یک هنر سنتی را عرضه میکند که میتوان آن را هنر انسانی به شمار آورد. از مجموعه اندیشههای تولستوی درباره هنر، این گونه به دست میآید که وی نفس هنر حقیقی را الهی و انسانی میداند، هر چند توصیف وی از هنر، صورت متعالی و قدسی از آن ترسیم نمیکند.
در میان تعریفهای هنر از زبان متفکران غربی، تعریف بندیتو کروچه، پژوهشگر ایتالیایی به نفس هنر نزدیکتر است. وی، ماهیت هنر را نوعی شهود میداند که در واقع، تجربهای درونی جهت کشف جمال الهی است.
عشق به حسن و جمال از فطرت الهی انسان سرچشمه میگیرد که روانشناسان، امروزه از آن به نام حس زیبایی و جمال دوستی در روح انسان یاد میکنند. این حس، زیبایی ذاتی است و این نمود زیبا که برای انسان زیبا جلوه میکند، بازتاب حس درونی است. به قول مولانا
:آوازه جمالت از جان خود شنیدم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدم
اندر جمال یوسف گر دستها بریدند
دستی به جام ما بر، بنگر چهها بریدم
در این تعریف رشتههای هنری مانند آبی شفاف و زلال هستند که از شهود سرچشمه میگیرند و به صورت خوش آهنگی در دشتهای حسن، صوت، خط، رنگ، اصوات و یا اشکال هندسی جاری میشوند، همانطور که مولانا میفرماید: «تشنگان را آب حیات بخشند و جسمها را جان»؛ در چنین حالی است که هنر انعکاس زیبایی از آفرینندگی شراب و شهود است.
از مهمترین تعاریف در مورد هنر در میان متفکران شرقی، سخن علامه اقبال لاهوری است که به قول شکیب ارسلان وی از بزرگترین متفکرانی است که فرهنگ اسلامی در طی چند قرن به خود دیده است. اقبال در تعریف هنر می گوید:
مقصود از هنر، اکتساب حرارت و نشاط ابدی است. ملتها نمیتوانند بدون معجزه قیام کنند. هنری که خاصیت عصای موسی(ع) و یا دم عیسی(ع) در آن نباشد چه فایدهای بر آن مترتب خواهد بود.
این سخن وی از آنجا نشأت میگیرد که او فلسفه حیات را در شور و نشاط و سیر حرکت به جانب لقای الهی میداند
اقبال همچنین میگوید: «مقصود از علم و فلسفه، کشف حقیقت است و هدف از هنر، تجلی و تمثل حقیقت است.
به هر حال، توصیف اقبال از هنر، تداعیکننده هنر دینی و سنتی است و با پژوهشهای جدید در مورد هنر دینی سازگاری دارد.
توصیف تولستوی متفکر برجسته روسی در بین تمام تعریفهای هنر، از ظرافت و عمق و دقت خاصی برخوردار است. نکته مهم این تعریف این است که تولستوی به زبان و طرز بیان در هنر نیز توجه نموده است. همچنین وی از تجربه در وجدان هنرمند یاد میکند که نوعی دریافت شهودی و ذوقی را به خاطر میآورد و شرقیها در هنر از آن به «سلوک باطنی« و غربیها به «تجربه درونی» یاد میکند.(22) نکته مهمی در اینجا وجود دارد و آن اینکه نوعی همدلی میان هنر و عرفان مشاهده میشود. نظریه محیالدین عربی در عرفان این است که:
عرفا نمیتوانند احساسات و تجارب خویش را مستقیماً به دیگران انتقال دهند و تنها از طریق زبان راز و رمز، تجربهها، و احساسات خویش را منتقل می نمایند.
اگر سخن محیالدین عربی را با سخن تولستوی در کنار هم قرار دهیم، پیوند میان هنر و عرفان و نیز همزبانی در میان آندو را مشاهده میکنیم، و اینکه زبان هنر و عرفان زبان رمزگونه است.
برای شناخت دانش هم به تعریف مختصری از آن می پردازیم
به طور کلی برای نمایش جایگاه دانش از یک سلسله مراتب یا ساختار هرمی استفاده می کنند.
در این ساختار هرمی پایین ترین سطح را داده (Data) تشکل می دهد (سطح یک)و سطح دوم را اطلاعات(Information) و سطح سوم دانش (knowledge)می باشد. وسطح چهارم هوش قرار دارد.
این سلسله مراتب نشان دهنده نحوه به دست آمدن هر سطح را بیان می کند.به عبارت دیگر ابتدا از داده ها ، اطلاعات به دست می آید و از تحلیل و آنالیز اطلاعات ، دانش به دست می آید.
داده : داده را چیزهایی میدانند که بود و نبودشان به خودی خود ، هیچ فرقی نمی کند.و ساختار آنها هر ساختار ممکنی میتواند داشته باشد.به عنوان مثال : 20و18وحسن و نمره ، چند داده می باشند
اطلاعات:به مجموعه ای از داده ها می گویند که معنی دار شده اند به این صورت که روابطی بین آنها برقرار شده است.این معنی می تواند مفید باشد. به عنوان مثال اینکه نمره حسن 18 می باشد ، یک بخش از اطلاعات است.
دانش:مجموعه مناسب و مجموعه ساخت یافته ای از اطلاعات را گویند که حتما مفید و مورد استفاده می باشد. به کسانی که دانش را در اختیار دارند افراد خبره می گویند یعنی شاید بتوان به هر متخصص در یک زمینه خاص یک فرد دارای دانش گفت.
هر چه به سمت سطوح فوقانی این هرم پیش می رویم کار سخت تر می شود و پیچیدگی کار بیشتر.
حال به رابطه هنر و جنگ و علم در حد بضاعت خود می پردازیم :هنر وقتی تجلی پیدا می کند که دل به لرزه در بیاید یعنی وقتی اثری هنری جاودان می گردد که دل هنر مند برای آن لرزیده باشد لذامی گویند کسی که چیزی را درک نکرده نمی تواند از آن اثری هنری بیافریند در جنگ نیز همین رویه است در واقع کسانی که در جنگ ها دلشان لرزیده است آن را بعنوان یک هنر می ستایند و آثار ادبی ،علمی،تاریخی، و... به جای می ماند و آنان که از آن دور بوده ویا دل آنان نلرزیده باشد آن را عملی خشونت آمیز و تهی از احساس و هنر می دانند براستی کسی می تواند جنگ را اداره کند که دارای دانش باشد و هرچند داشتن دانش شرط است الزام است اما کافی نیست در جنگ و در اجرای این امرفرمانده و سرباز بایستی با تمامی وجود خود آن را لمس کند و سرباز باید در جنگ عاشق باشد وگرنه عقل (به معنای ابزاری ان)به هیچ کس توصیه نمی کند که برو در جائی که مرگ می باردبجنگ و در واقع هنر فرماندهان در جنگ ایجاد عشق است و تجلی آن در وجود سربازان و فرماندهان و این عشق می تواند به شکل های گوناگون ظاهر گردد و هرچه عشق واقعی تر و پایدار تر باشد هنر جنگ آن نبرد ماندنی تر در صفین عاشقهای پول پایدار تر از عاشقان ولایت و در کربلا عاشقان ولایت پایدار ترازعشق به حکومت ری و زر و ... در واقع کسی که اصول جنگ را پیاده می کند با اصل هدف روبرو است که هدف تا آنجا مقدس می شود که حضرت زینب سلام ا.. علیها در باره عاشورا می گوید من به جز زیبائی در کربلا ندیدم ، ویا رزمندگان ما که در عملیاتهای گوناگون با دستاوردهای مختلف یاد جبهه ها را گرامی می دارند و سعی در ترسیم زیبائی های آن دارند کسی موافق خون ریزی و کشتار نیست و آموزه های دینی ما هم جایگاه قاتل را در جهنم برای ابد می داند اما جهاد را نیز بنا به فرموده امام حسین (ع) زندگی می داند که فرمودند زندگی عقیده و جهاد است . ما با آموزه های دینی و ملی و سربازان کشورهای دیگر با انگیزه های ملی ، قومی ،اعتقادی، نژاد پرستانه،به این میدان پای می گذارند و آن را آنقدر زیبا می دانند که قدیمی های ما برای نبرد های رستم اشک شوق و در شکست و کشته شدنش اشک غم می بارند ویا فیلم های سینمائی جنگی مربوط به هر کشور اشک و شور جنگ را به مردم آن کشور تلقین میکند و این تنها کار هنرمندان سینما نیست چراکه سخنی کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند جریان آن شاعر غزل سرا که می خواست یک حماسه جنگی بگوید کمان را به ابروی یارش تشبیه کرده ، هنر مندان می گویند راز جاودانگی هر اثر هنری در ترکیب و یکی شدن هنر مند با موضوع است و هنر را زیبایی شناسی هم می گویند بدین ترتیب زیبائی های جنگ که گاه با یک تاکتیک ،یک حماسه ،استراتژی مناسب،حرکات در رزم ،نبوغ فرماندهان و هزاران عامل دیگر ظاهر می شود در دل فرماندهان ،سربازان ، مردم ، باقی می ماند تا استاد شهریاردر ایران تحت تاثیر نبرد استالینگراد شعر بگوید.این نبردها هر چند با داشتن یک دانش بالا همراه بوده اما هنر مجریان است که العلمین ،بیت المقدس،فتح المبین،تمبره،کرنال،استالینگراد،جنگ 33 روزه را بوجود می آورد و چیز دیگری در این امر بایستی عنوان نمود مراد از دانش لزوما نمی تواند دانش آکادمیک باشد تجارب جنگی برای رده های پایین و سربازان بسیار می تواند کا ر آمد تر از کلاسهای آکادمی های نظامی باشد هرچند که بدست اوردن این تجارب گران است اما در دنیای فعلی عملا وجود دارد وبقول استاد رستمی وامیر جمالی : واژه هنر جنگ کاملا نزدیک به علم جنگ است و تفکیک این دو از یکدیگر بسیار مشکل است . در حالی که هدف از هنر بیشتر توانائی خلاق در عمل می باشد و هدف از علم معرفت (معلومات شناختی ) است.(تاریخ نظامی جهان و هنر جنگ)