ویرگول
ورودثبت نام
دکتر محمد عزیزی
دکتر محمد عزیزینویسنده، پژوهشگر و محقق تاریخ مشروطه. دکتر محمد عزیزی پژوهشگری است که تاریخ را نه برای موزه‌ها، بلکه برای شهر، جامعه و انسان معاصر می‌خواند و می‌نویسد.
دکتر محمد عزیزی
دکتر محمد عزیزی
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ روز پیش

فتنة شيخ عبيدالله کُرد

از اتفاقات مهم دورة ناصري در آذربايجان، مي‌توان به فتنة شيخ عبيدالله کُرد در صفحات جنوبي و غرب آذربايجان اشاره کرد. ملک آراء دربارة ريشة اين فتنه در آذربايجان مي‌نويسد: «طه»، از اعاظم صوفية نقشبنديّه بود و محمد شاه رعايت حال او را مي‌کرد و چند قريه به او داده بود. با فوت او، پسرش شيخ عبيدالله به‌جاي او نشست و در جنگ روس و عثماني مقداري اسلحه به‌دست آنها افتاد.[1]

نادر ميرزا مي‌نويسد: «شيخ عبيدالله رشتة علايق گسسته و برسجادة عبادت نشسته و در قرية نحري يا نوچه در سرحدّ عثماني سُکني داشت. او به‌عشاير غارتگر و قطاع‌الطريق سر حدّ ايران و عثماني رئيس است و تسلط تامّ برآنها دارد.»[2] او داراي چندپاره ديه در مَرگور[3] بود و در جنگ عثماني‌ها با روس‌ها، با عثماني‌ها همکاري کرده و به‌همراه پسرش صديق، طرف توجه عثماني‌هاست. ازطرف‌ديگر شيخ به‌دليل اقدامات شجاع‌الدوله يوسف خان، در غارت چند پارچه ده در مَرگور، ناراضي از دولت ايران بود اما اقبال‌الدوله با او مدارا کرده و چندپاره ديه در محال اشنويه و دشت بيل و صوماي و مرگور را به‌تيول او داده بود.[4] برخي، مهم‌ترين هدف وي را تأسيس کردستاني مستقل عنوان مي‌کنند.[5] البته از آنجايي که دراين‌دوره عثماني‌ها از «مجمع اتفّاق مردم کرد» حمايت مي‌کردند تا مسئله ارمني‌ها را از رونق و سکّه بياندازند، اين مسئله چندان هم دور از ذهن به‌نظر نمي‌رسد.[6] برخي روايات از شيخ عبيدالله کرد، حاوي نکات جالبي است.

نادر ميرزا مي‌نويسد: «شيخ، به شهبندر عثماني و موسيو سولومون مي‌گفت: من مي‌خواهم ايران و توران و خاک عثماني را به‌حيطة تصرف در بياورم، اول ايران را متصرف مي‌شوم و سپس به عثماني مي‌پردازم. شيخ خواهان تسليم اروميه بدون جنگ است ولي مي‌گويد که دربارة مسيحيان حمايت و رعايت را مضايقه نخواهم کرد.[7] اما عثماني‌ها مايل به تنبيه و سياست اشرار نيستند و مي‌خواهند که اين فتنه دير خاموش شود؛[8] زيرا بعداز شکست شيخ و پسرش عبدالقادر، از ايالت عثماني به قائم مقام رَواندوز، حکم مي‌رسد که از عبور شيخ و همراهانش به‌خاک عثماني مانع شوند.[9] شيخ عبيدالله درمقطعي از زمان نيز، به عباس ميرزا ملک آراء پيشنهاد همکاري مي‌دهد؛ زيرا اين شاهزاده از طرف مادر نسب کُردي داشته است.[10]

به‌هرحال، به‌نظر مي‌رسد که واگذاري حکومت ساوجبلاغ به‌يکي از اطرافيان مظفرالدين ميرزاي وليعهد، سبب بروز اين فتنه شده باشد. واگذاري حکومت به کشيکچي باشي، سبب نارضايتي حمزه آقا منگور، از دولت ايران شد؛ چون لطفعلي ميرزا مشهور به آقا شاهزاده، پسر طهماسب ميرزا مؤيدالدوله کشيکچي باشيِ وليعهد، به اکراد منطقه سخت گرفت.[11] آقايان مُکري، دراثر سياست و اقدامات شاهزاده از وي ناراضي بودند و اين‌کار چنان گسترده شد که در تبريز، حمزه آقا مطرود شد[12] و حکومت آذربايجان محمدحسين خان بختياري را با محمدصادق خان آجودانباشي و رحيم خان چلبيانلو، مأمور ساوجبلاغ کرد تا حمزه آقا را دستگير نمايند.[13] حمزه آقا به‌نزد شيخ عبيدالله رفت و شرح تعديّات عجم‌ها را به اکراد مکري و سنّيان بازگو کرد و شيخ نيز که از تعديّات حکام رنجيدگي داشت، حکم کرد که پسر شيخ مسمّي به شيخ عبدالقادر با مريدان قدم در ميدان محاربه گذارد.[14]

با اتحاد بين حمزه آقا و شيخ عبيدالله، تمام ايلات کرد به استثناي محمد آقا مامش در حلقة شيخ قرار گرفتند.[15] قراپاپاق‌ها که دشمنان خوني حمزه آقا منگور بودند درخدمت حاکم ساوجبلاغ بودند اما او نتوانست از کار شيخ مطلع شود؛ زيرا به‌نظر مي‌رسد «مسيو رهالي» آمريکايي در اروميه نيز از شيخ حمايت مي‌کند. شاهزاده با عدم اتکاء به نيروهاي خودش مانند قادر آقا، فيض الله بيگ، محمد آقاي مامش، کلابي آقا، عثمان آقا، خضرآقاي کورک، خان باباخان، سواران بختياري، چاردولي، بيوک خان قراپاپاق و چلبيانلو، مدام از تبريز کمک مي‌خواست؛ درحالي‌که در تبريز استعدادي نبود.[16] با تسليم محمّد آقا و قراپاپاق‌ها، اغلب حاميان شاهزاده از وي روي بر مي‌گردانند و شاهزاده با اغواي اکراد از ساوجبلاغ به مياندوآب فرار مي‌کند و شيخ‌زاده و حمزه منگور وارد شهر مي‌شوند.[17]

اول خيال شيخ‌زاده تسخير افشار و خاک سقّز بوده است، اما با عريضة چندپاره ديه سيلکي، در‌آن‌طرف مياندوآب که در دهات مراغه سکني داشتند، مبني‌بر‌اينکه عجم‌هاي اطراف، ريشة ما را برخواهند کند، نقشه عوض شد. سليم خان چاردولي، محمّد حسين خان بختيار و علي خان حاکم مراغه با مقاومت اندکي شکست مي‌خورند و شيخ عبدالقادر، به‌دليل کشته شدن ميري بيگ، خالوي خود، دستور قتل‌عام در مياندوآب مي‌دهد؛ آنها دراين قتل‌عام به پيروجوان رحم نمي‌کنند و حتي سرهاي برخي ملّايان از جمله ملّا محمّد جعفر را به‌همراه چند ملّاي ديگر با عمّامه بر نيزه مي‌زنند.[18] اهالي مياندوآب از کرماني و ترک به‌دستور شيخ‌زاده قتل‌عام مي‌شوند. با شيوع خبر اين قتل‌عام به دهات ديگر، اغلب اکراد براي غارت غلّه و دوابِ مياندوآب به‌سمت شهر مي‌آيند و تا مدت ده‌روز اين غارت ادامه يافت و شهر به آتش کشيده شد. دراين‌مدت هشتصد مسلمان، بيست و نه ارمني و پنجاه يهودي به‌قتل رسيدند. اين‌واقعه هنوز هم در بين مردم مياندوآب با نام واقعة شيخ گلدي معروف است.[19]

قتل‌و‌غارت مياندوآب باعث تفرقة اردوي شيخ‌زاده شد و اگر نمي‌شد، باعث خرابي کارها مي‌شد.[20] اکراد با غارت مياندوآب به‌سمت بناب حرکت کردند، اهالي محلّات ثلاثه، شامل سراجو، بناب و ديزج‌رود از تمام داروندار خود چشم پوشيده و به کوه‌ها و درّه‌ها و يا تبريز و هشترود گريختند و در مراغه نيز با رسيدن آوارگان مياندوآبي به شهر و بيان فجايع آن شهر به‌دست اکراد، باعث شد تا مردم بيشتر وحشت نمايند.[21]

نادر ميرزا با بيان اوضاع آن‌روزها مي‌نويسد: «هزاران‌هزار از‌هر‌طرف پيشدستي کرده به‌خاک آذربايجان هجوم‌آور شدند و به‌قدر مقدور از تاخت‌و‌تاز و نهب‌و‌غارت کوتاهي نکردند و به‌قدر ده‌هزار نفر از عدم آذوقه به‌اطراف تبريز و به‌طرف ييلاق سهند و قراچمن و راه طهران و اردبيل تجاوز کرده غارت مي‌کردند. سپس لشکر شيخ‌زاده دسته‌دسته به‌سمت دهات مراغه روي‌آوردند و ملک‌کندي را غارت کردند و اين خبر در دهات مراغه و مياندوآب و بناب و ساير دهات انتشار پيدا کرد و مردم فراري شدند و اکراد به بناب رسيدند و در «کهريزه بازار» در نيم فرسخي بناب اردو زده و از آنجا، از روي تپه‌هاي کوچکِ دور‌و‌اطرافِ بناب، بر سر بناب بناي يورش مي‌گذارند. اکراد سواره‌و‌پياده در کوچه‌باغ‌ها و محلات بيرون شهر، از دست آقا شيخ علي، قاضي بناب معروف به سيف‌العلماء و اهالي بناب کشته مي‌شدند.[22] دو شبانه‌روز جنگ ادامه يافت و در آخر شيخ‌زاده به کهريزکندي و ملک‌کندي عقب‌نشيني کرد و نتوانست به‌سمت مراغه برود. سيصدنفر از اکراد در بناب کشته شدند و اهل بناب و دهات پايين عجب‌شير جمع شدند و استحکام درست کردند.[23]

دراين‌زمان، حسنعلي خان اميرنظام گروسي با افواج گرّوس و شاهسون به مراغه رسيد که قادرآقا مامش نيز همراه او بود. مردم مراغه، قادرآقا را به شهر راه نمي‌دهند و او در يکي از دهات مراغه اقامت مي‌کند و حسنعلي خان در شهر، مورد استقبال واقع شده و روز بعد به بناب وارد مي‌شود. با تقويت اردوي دولتي توسط فرضي خان و نجفعلي يورتچي از تبريز، آنها بدون اجازة اعتمادالسلطنه دست به‌ قتل‌و‌غارت در دهات مُکري، مانند برفوان و قوسقولان و قزلجه مي‌زنند و مي‌گويند دستور اين‌کار از تبريز صادر شده است. شاهسون‌ها داوطلب مي‌شوند تا بر سر شيخ‌زاده و حمزه آقا بروند که اعتمادالسلطنه اجازه نمي‌دهد. مقاومت مردمي با حمايت نيروهاي دولتي که در بناب مستقر شده بودند از‌يک‌طرف و نارضايتي برخي از هم‌پيمانانِ اکراد از قتل‌و‌غارتِ مياندوآب ازطرف‌ديگر، سبب شدند تا ايلات قره پاپاق و ماماش و گلابي و دهبکري، از فرزند شيخ عبيدالله بريده و به اراضي خود بروند و يا به نيروهاي دولتي بپيوندند.[24]

شيخ علي آقا قاضي بناب

همه، آقا علي را خلاص دهنده و منجي لقب کرده و مي‌گفتند که اگر او نبود، بناب از‌دست رفته بود؛ چون قاضي مردم را به‌مدافعه و نگاهداري شهر تشويق مي‌کرد و يک‌هفته تمام با پسرش محمّد آقا شهر را حفظ کرد؛ الحق که چنين عالمي به‌ندرت پيدا مي‌شود.[25] با شدّت گرفتن فتنه، آقا علي، قاضيِ بناب و حاجي صدرالدوله با ارسال نامه‌هايي به تبريز، عمق فاجعه را براي مظفرالدين ميرزا، بازگو مي‌کنند.[26] اما ميرزا احمد، منشي باشيِ مظفرالدين شاه تا پايانِ قتل‌عامِ مياندوآب و حصر بناب، اجازه نمي‌داد که خبري به مظفرالدين ميرزا برسد. شاهزاده حاکم ساوجبلاغ، نامه‌هاي آقا علي را به تبريز مي‌فرستد که با بي‌اثر شدن آن نامه‌ها، آقا علي به مجتهد تبريز نامه مي‌نويسد. دليل اين‌که منشي مظفرالدين ميرزا اين مسئله را کم اهميت مي‌دانست و التفاتي به آن نمي‌کرد، اين‌بود که مي‌گفت شيخ عبيدالله از اين قسم خيالات ندارد، به ما نوشته و اطمينان داده است. شيخ‌زاده قبل‌از رسيدن به بناب، اسمعيل آقاي قره پاپاق را به‌نزد آقا علي فرستاد تا او را اغواء نمايد اما آقا علي گفت: «من با تبعة خود، درمقابل عبيدالله خواهم ايستاد و جنگ نکرده تمکين نخواهم کرد».[27]

بي‌نظمي اردوي دولتي و ورود ميرزا حسين خان سپهسالار به بناب

ده قراچبوق که چسبيده به بناب است، به حملة اکراد مقاومت کرده و چندان ضرري هم نديد ولي از تطاول عسکرِ بناب رهايي نيافت. اعتمادالسلطنه مي‌گفت فرض کنيد اردوي بلبلاس به‌شما تاخته است که با تهديد آقا علي مبني‌بر‌عزيمت از بناب، اعتمادالسلطنه اردو را آرام کرد.[28] مظفرالدين ميرزا، در تلگراف اول ذي قعده 1297 ه. ق به تهران درخواست مي‌کند تا در تهران و استانبول مذاکراتي در‌باب قلع ريشة فتنة شيخ عبيدالله به‌عمل بيايد.[29] ناصرالدين شاه دراثر اصرار وليعهد، با اعزام ميرزا حسين خان سپهسالار مشيرالدوله به تبريز، درصدد کنترل اوضاع برآمد. اهميت سفر مشيرالدوله به آذربايجان و تبريز تا به آن حدّ بود که حتّي وليعهد نيز تحت‌نظر او قرار‌مي‌گيرد. ميرزا حسين خان در‌حال اعزام به آذربايجان و تبريز مي‌نويسد: «مي‌دانيد مرا کجا مي‌فرستيد؟ مملکتي خراب و مغشوش که اهاليِ آن، از نظم طبيعي افتاده‌اند. پارسال صدمة قحطي کشيده و امسال هم آثار قحطي يا لقلا سختي مديد است. طرق و شوارع از امنيت خالي است راه‌ها نهايت اغتشاش را دارد. نصف مملکت را کُرد مستولي شده است و نصف ديگرِ مملکت، موقوف به ترحّم شاهسون است»[30] و با اين اوضاع، سپهسالار در چهاردهم ذي حجه به بناب و خانة حاجي علي قاضي وارد مي‌شود.[31] اکراد شيخ عبيدالله، بعدازاين عدم موفقيت در بناب به‌سمت اروميه برمي‌گردند که مقاومت مردم اروميّه دربرابر آنها به فرماندهي اقبال‌الدوله سبب شکست آنها مي‌شود. با رسيدن تيمور پاشاخان، سردار ماکو به اورميّه، موضع مدافعين تقويت مي‌شود و شکست سنگيني متحمل مي‌شوند.[32]



[1] - شرح حال عباس ميرزا ملک‌آراء، با مقدمه: عباس اقبال، به کوشش: عبدالحسين نوايي، تهران: بابک،1361.، ص 153.

[2] - نادر ميرزا.، تاريخ و جغرافي دارالسلطنة تبريز، مقدمه، تصحيح و تحشيه: غلامرضا طباطبايي مجد، تبريز: ستوده، چاپ اول، ، ص 425.

[3] - منتهي اليه غرب آذربايجان و قسمتي از مرز ايران و ترکيه.

[4] - نادر ميرزا.، همان، ص 427.

[5] - فتنه شيخ عبيدالله کُرد (گزارش حمله اکراد به صفحات آذربايجان در دوره قاجار)، مقدمه و تصحيح: يوسف بيگ باباپور و مسعود غلاميّه، تهران: کتابخانه و موزه و مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي، چاپ اول، 1390.، ص 15.

[6] - فتنه شيخ عبيدالله کُرد، ص 18.

[7] - نادر ميرزا.، تاريخ و جغرافي دارالسلطنة تبريز، ص 472.

[8] - نادر ميرزا.، همان، ص 460.

[9] - همان، ص 478.

[10] - شرح حال عباس ميرزا ملک آراء، ص 157.

[11] - همان، ص 154.

[12] - نادر ميرزا.، همان، ص 419 تا 421.

[13] - همان، ص 424.

[14] - شرح حال عباس ميرزا ملک آراء، ص 155.

[15] - نادر ميرزا.، تاريخ و جغرافي دارالسلطنة تبريز، ص 428 تا 429.

[16] - نادر ميرزا.، همان، ص 430 تا 431.

[17] - فتنه شيخ عبيدالله کُرد، ص 24. و نادر ميرزا.، همان، ص 434.

[18] - فتنه شيخ عبيدالله کُرد، ص 25. شرح حال عباس ميرزا ملک آراء، ص 155.

[19] - نادر ميرزا.، همان، ص 438. شرح حال عباس ميرزا ملک آراء، ص 155.

[20] - نادر ميرزا.، همان، ص 455.

[21] - فتنه شيخ عبيدالله کُرد، ص 38.

[22] - نادر ميرزا.، تاريخ و جغرافي دارالسلطنة تبريز، ص 449 تا450.

[23] - نادر ميرزا.، همان، ص 451.

[24] - فتنه شيخ عبيدالله کُرد، ص 37. و نادر ميرزا.، تاريخ و جغرافي دارالسلطنة تبريز، ص 454.

[25] - نادر ميرزا.، همان، ص 464.

[26] - فتنه شيخ عبيدالله کُرد، ص 28. نادر ميرزا.، همان، ص 440.

[27] - نادر ميرزا.،همان، ص 465 تا 466.

[28] - همان، ص 467 تا 468.

[29] - فتنه شيخ عبيدالله کُرد، ص 75.

[30] - فتنه شيخ عبيدالله کُرد، ص 29. شرح حال عباس ميرزا ملک آراء، ص 156.

[31] - نادر ميرزا.، تاريخ و جغرافي دارالسلطنة تبريز، ص 464.

[32] - فتنه شيخ عبيدالله کُرد، ص 42.

فتنهآذربایجانشاهعثمانی
۱
۰
دکتر محمد عزیزی
دکتر محمد عزیزی
نویسنده، پژوهشگر و محقق تاریخ مشروطه. دکتر محمد عزیزی پژوهشگری است که تاریخ را نه برای موزه‌ها، بلکه برای شهر، جامعه و انسان معاصر می‌خواند و می‌نویسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید