ویرگول
ورودثبت نام
دکتر محمد عزیزی
دکتر محمد عزیزینویسنده، پژوهشگر و محقق تاریخ مشروطه. دکتر محمد عزیزی پژوهشگری است که تاریخ را نه برای موزه‌ها، بلکه برای شهر، جامعه و انسان معاصر می‌خواند و می‌نویسد.
دکتر محمد عزیزی
دکتر محمد عزیزی
خواندن ۲۳ دقیقه·۱ روز پیش

یادداشت‌های روزانه حاج میرزا آقا فرشی

هر ملتی در طول تاریخ پر فراز و نشیب خویش، نقطه‌عطف‌های سرنوشت‌سازی دارد که به منزله نردبان ترقی برای آن عمل می‌کنند. شکی نیست که بروز حرکت مشروطه‌خواهی در طهران رخ داده است، اما آن‌که این حرکت را عمق و معنا بخشیده و به آن رنگ و بوی نوینی داده و آن را به زیستن در جامعه‌ای آزاد و برابر و به‌دور از اختلافات طبقاتی و مبتنی بر مساوات مبدل کرده است، یقیناً ایالت پر استعداد و زرخیز آذربایجان است.

پس از رخداد مشروطه در طهران، مردم آذربایجان با ایجاد انجمن ملی تبریز که بعدها تحت عنوان انجمن ایالتی آذربایجان در تاریخ معاصر ایران به نهادی مردمی، مدنی و ماندگار تبدیل شد، این رخداد تاریخی ملت ایران را به حرکتی تأثیرگذار در بطن جامعه ایرانی بدل کردند. در این بین، آنچه عمق این حرکت را در آذربایجان نشان می‌دهد، انتخاب و اعزام وکلای ملت به اولین دوره مجلس شورای ملی در طهران است و این همان نکته بارز تفاوت تفکر و شیوه نگرش مردم آذربایجان نسبت به سایرین است، زیرا آذربایجان تنها ایالتی است که در این دوره به‌طور منظم، منسجم و برنامه‌ریزی‌شده اقدام به اعزام وکلای خویش به مجلس شورای ملی کرده است.

خط سیر این اولین وکلای ملت در مجلس شورای ملی که از تبریز، جلفا، نخجوان، ایروان، تفلیس، باکو، لنکران، انزلی، رشت، قزوین و طهران عبور کرده‌اند، آنان را با جهان سیاست و نیز منطقه ناآرام و مخالفین استبداد تزاری آشنا ساخته و از آن‌ها مدافعینی راستین برای آزادی و عدالت ساخته است. بر اساس قانون اساسی مشروطیت که در آن جامعه ایرانی به شش طبقه موسوم به طبقات سته تقسیم شده بود و هر طبقه‌ای می‌بایست وکیلی را از بین خود انتخاب می‌کرد، لذا بر این اساس یکی از این وکلای ملت، حاج میرزا آقا فرشی بود که با ۳۶ رأی از سوی طبقه تجار به وکالت انتخاب شد. ایشان از این سفر پربار و دور و دراز خویش و همراهانش (حاج میرزا ابراهیم آقا، اولین شهید مجلس، مستشارالدوله، شرف‌الدوله کلانتر، شاهزاده هدایت‌الله میرزا، آقا میرزا فضل‌علی آقا مولوی) خاطره و سفرنامه‌ای مختصر و دقیق و مشتمل بر نکات ریز و بسیار جالب توجه ترتیب داده است که این مطالب تا به حال در هیچ منبعی در تاریخ مشروطیت ایران به قلم درنیامده است.

این یادداشت که به‌صورت روزانه و مختصر و مفید، با خطی مناسب به رشته تحریر درآمده است، شامل وقایع اتفاقیه این هیئت اعزامی از طرف مردم، از زمان حضور وکلای ملت در انجمن مقدس، یعنی روز سه‌شنبه ۲۳ ذی‌قعده ۱۳۲۴ هـ.ق ـ که محل اعزام و قسم یاد کردن آن‌ها بوده است ـ تا رسیدن آن‌ها از مسیر یادشده به شاه‌آباد در نزدیکی طهران می‌باشد. ولی افسوس و حیف که شرح ورود این هیئت به طهران و استقبال مردم طهران از آن‌ها و نیز اقدامات ایشان در همکاری صمیمانه و مستحکم با انجمن اتحادیه آذربایجان در طهران و شرح رخدادهای دارالخلافه طهران نیامده است، ولی از آن‌جایی‌که این رخداد حائز اهمیت بوده و از سویی نیز تمام جریانات مشروطه در طهران از آذربایجان رصد می‌شده است

می‌توان شرح این ماجرا را به‌صورت مشروح در روزنامه انجمن، سال اول، نمره چهل و هفتم، سه‌شنبه سیزدهم محرم‌الحرام ۱۳۲۵ هـ.ق، صفحه سوم مشاهده و ملاحظه نمود. این نسخه در دفترچه‌ای به خط خوش مؤلف تحریر گردیده است. قطع دفترچه ۱۲/۵ × ۱۹/۵ می‌باشد که شامل ۲۵ ورق است. متأسفانه میرزا آقا به عللی که بر ما شناخته نیست، این یادداشت را ناقص می‌گذارد. اگرچه این یادداشت‌ها کامل نیستند، اما از ارزش تاریخی آن‌ها هیچ‌وقت کاسته نمی‌شود.

امید است که این سعی مختصر، مقبول طبع یاران تاریخ‌پژوه و اساتید فن قرار گرفته و کمی‌ها و کاستی‌های آن را ببخشایند، زیرا با تمام سعی و اهتمام و ریزبینی که در قرائت این یادداشت‌ها به کار رفته است، باز هم خالی از اشتباه نتوانسته باشد. باشد که توانسته باشیم گوشه‌ای تاریک از تاریخ پر رمز و راز دیارمان را اندکی روشنایی بخشیم.

ذکر نکته‌ای که نباید از ذهن دور بماند این‌که، به دلیل مفقود شدن بخشی از این یادداشت‌ها که شامل حرکت وکلا از تبریز تا رسیدن آن‌ها به صوفیان می‌باشد، مطالب مربوطه را به جهت جلوگیری از شروع ناقص و ناتمام این سند باارزش، از یادداشت‌های میرزا ابراهیم‌خان شرف‌الدوله کلانتر خواهیم آورد و سپس به اصل مطلب خواهیم پرداخت. مطالب نقل‌شده از روزنامه خاطرات میرزا ابراهیم‌خان شرف‌الدوله کلانتر در بین گیومه مشخص می‌باشد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم

از منزل عازم انجمن ملی مقدس شدم. عموم آقایان علما و مجتهدین و تجار و اعیان و امرا و تمام اصناف و کسبه تبریز به انجمن مقدس تشریف آورده بودند. اتاق‌ها و حیاط انجمن و کوچه‌ها پر از جمعیت مشایعت‌کنندگان بود، به‌طوری‌که تردد امکان نداشت. جناب حاج مهدی آقا (کوزه‌کنانی) و سایر اعضای انجمن، وکلا را دعوت کردند به اتاق دیگر که اعتبارنامه‌ها را تمام کرده و تسلیم نمایند. جناب آقا شیخ سلیم آقا قرآن آوردند و وکلا را مکلف ساختند. با حالت رقت تمام قسم خوردیم که از ما وکلا به ملت خیانت نخواهد شد. بعد به اتاق عمومی آمدیم و از آقایان وداع نمودیم. شاگردان مدرسه رشديه با رئیس و اعضای خودشان در انجمن آماده بودند و مرتب در اتاق ایستاده بودند. عموم اهالی از شوق گریه می‌کردند و وکلا هم با حالت گریه و رقت در جواب آن‌ها نطقی کردند. از اتاق حرکت کرده به حیاط آمدیم. یک نفر عکاس حاضر شده بود و خواهش کرد عکس بردارد. ملت و وکلا قدری معطل شدیم تا عکس برداشت. پیاده حرکت کردیم. عموم ملت همراه وکلا آمده بودند، به‌طوری کثرت و ازدحام شد که برای وکلا حرکت مقدور نشد. اهالی با شوق و میل خاطر دکان و بازار را بستند. هرچه خواستند ملت را در بستن دکان‌ها مانع شوند، سودی نبخشید.

در چندین جا چون حرکت به جهت کثرت جمعیت امکان نداشت، قدری ایستاده سپس حرکت کردیم. در آخر چون دیدند به هیچ‌وجه حرکت برای وکلا امکان ندارد، آقایان علما و سادات دست به دست هم داده از دو طرف ما را به قطار انداختند و به همان شکل حرکت کردیم. تمام پشت‌بام‌ها و سردرها و کوچه‌ها پر از مرد و زن بود. بعضی گریه می‌کردند، بعضی دعا می‌کردند. حال غریبی بود. در توی کوچه محله امیرخیز که جای بسیار وسیعی است و یک اصله درخت نارون دارد، منبری گذاشتند. جناب شیخ سلیم قرآن به کف رفته، در آخرین پله منبر ایستاده و وکلا را در پله‌های پایین جای داد. تمام ملت منتظر بودند که جناب شیخ چه نطقی خواهد کرد. خطابه خوبی قرائت کردند و با حالت رقت و گریه فرمودند که این وکلا از مردمان نجیب و قدیم تبریزند که از جان و مال گذشته، در راه ترقی ملت و مملکت دست از راحتی زندگی خود برداشته و بر حسب انتخاب شما به سمت وکالت به تهران می‌روند. شما بگویید ببینم در مقابل این همت چگونه و به چه درجه حاضر به فداکاری هستید و اگر صدمه و آسیبی به وکلا برسد، رفتار شما چگونه خواهد بود؟

تمام ملت یکدل و یک‌زبان به صدای بلند جواب دادند که ما با جان و مال در راه آن‌ها ایستاده و نمی‌گذاریم سر مویی به آن‌ها صدمه وارد شود. از وسط شهر الی یک میدان اسب، به طرف پل آجی‌چای، کوچه و بازار و پشت‌بام‌ها پر از کثرت و ازدحام بود. در کوچه و معبرها و پشت‌بام‌ها مردم دوش به دوش ایستاده بودند. گمان ندارم تا حال کسی به این طرز مشایعت شده باشد، زیرا این مشایعت اهالی به میل قلبی و حرکت و جوشش ملی بود، بدون این‌که کسی آن‌ها را وادار نماید، به میل طبیعی حاضر و احترام می‌کردند. باری، از عموم محترمین که با درشکه به این طرف و آن طرف آجی‌چای تشریف آورده بودند، وداع نموده حرکت کردیم. چون روز به آخر رسیده بود و شب نزدیک بود، نتوانستیم از صوفیان عبور کنیم و شب را در صوفیان ماندیم.]

........ جناب مستشارالدوله و شرف‌الدوله در تلفن‌خانه منزل کردند. می‌رفتیم به تلفن‌خانه، از قضا راه را گم کردیم. یک ساعت از شب رفته تا ساعت چهار، در میان باغات و رودخانه سرگردان بودیم. یک سویی می‌گرفتیم تا به یک نفر مصادف شویم و راه را به ما نشان دهد. رفتیم منزل خودمان. از تلفن‌خانه آدم آمد که از تبریز سه ساعت است که تأکیداً شما را می‌خواهند. دوباره رفتیم تلفن‌خانه. جناب حاج مهدی آقا و جناب آقا موسی آقا و آقا مهدی هر یک از خانه خودشان سؤال و جواب و اظهار تأسف از مفارقت نمودند. بعد با جناب آقا ثقه‌الاسلام از منزل خودشان صحبت رفت. من نیز با خانه از آقا رضا و آقا سید رضا احوالات خانه را استفسار نمودم. مراجعت به منزل کرده، صبح بیست‌وچهارم ماه در ساعت سه از دسته گذشته عازم مرند شدیم. جناب حاج جلیل آقا با جناب حاج رحیم آقا و حاجی میر محمدعلی یک روز قبل یکسره به مرند رفته‌اند. بعدازظهر وارد مرند شدیم. جناب شجاع‌نظام با چند سواره استقبال نمود. جناب آقا میرزا فضل‌علی آقا سوار درشکه ایشان شدند. اهالی کلاً استقبال کرده بودند. در این روز صبح علما و طلاب استقبال کردند. جناب آقا مهدی آقا خواست برود، ولی گفته شد نمی‌رویم و شب هم معاریف و اعاظم مرند تشریف داشتند. در ساعت سه از شب دو طغرا تلگراف رسید. دومی از تهران از طرف وزارت تلگراف به این مضمون: عموم رؤسای تلگرافخانه، اعلیحضرت محمدعلی میرزا شاه شد. و نامه نخست این‌که از تبریز از آقای ثقه‌الاسلام به این مضمون، ممهور به مهر خاصه، بعد از عرض تعزیت و تسلیت، جلوس اعلیحضرت محمدعلی شاه را تبریک می‌کنم. معلوم است جنت‌مکان مظفرالدین شاه مرحوم شده و اعلیحضرت محمدعلی شاه در بیست‌وچهارم ذی‌قعده جلوس کرده‌اند. از وفات مرحوم مظفرالدین شاه عموم جمیعاً متأثر و متأسف شدیم. خداوند رحمت فرماید. در آخر عمر خود یادگاری در تاریخ عالم گذاشت و اسم خودش را تا ابد زنده نمود و عماقریب از اثرات عدالت و آزادی، مجسمه او را باید ملت از طلا تراشیده و درست نمایند.

در ساعت چهار تلگرافی از جلفا رسید از شاهزاده هدایت‌الله میرزا که در مرند نمانده و یکسره به جلفا رفته بودند. تلگرافی کرده بود که فردا باید خیلی زود حرکت نمایید که از سرحد عبور شود تا قبل از حرکت ترن حاضر باشیم. صبح بیست‌وپنجم ماه، صبح زود قبل از طلوع حرکت کردیم. در اثنای راه، اهالی زنوز که قدری کنار از راه است، در سر راه با علما و سادات پیشواز نمودند. پیاده شده، در قهوه‌ای که در کنار راه است توقف نمودیم. پاره‌ای تظلمات راجع به مالک و حکومت داشتند. قرار بر این شد صبر نمایند تا قانون اساسی برسد. از آن‌جا یکسره راندیم به جلفا. در دره دیز، اهالی گرگرچای حاضر کرده بودند و استقبال نمودند. پیاده شده، یک استکان چای صرف کرده، ایشان هم از دست نایب‌الحکومه شجاع‌نظام متظلم بودند. قرار شد عرایض و تظلمات خودشان را به انجمن مقدس، انجمن ایالتی آذربایجان، بنمایند. در ساعت چهار و نیم به غروب، خداحافظی کرده سوار شدیم. در یک فرسخی جلفا، جناب آقا میرزا محمدحسین تاجر‌باشی با برادران نجف‌اوف و امین تذکره و چند نفر از تجار استقبال کردند. با دیدن ایشان و همراهی ایشان رسیدیم به جلفا. در ساعت سه به غروب وارد شهر شده با شاهزاده هدایت‌الله میرزا ملاقات کردیم. ناهار را مهمان جناب آقا میرزا محمدحسین تاجر‌باشی بودیم.

اجزای گمرک و تذکره و حضرات مستقبلین به دید آمدند. در ساعت دو به غروب، سوار کشتی شده از سرحد گذشتیم به ممالک روسیه. در گمرک ایران و گمرک روسیه اشیای ما را معاینه می‌کردند و اعضای گمرک روس خیلی احترام نمودند. جناب آقا میرزا سید حسین و بیوک‌خان که در گمرک بودند، به طرف روس آمده، جناب نجفقلی آقا و برادران نجف‌اوف و ناخوانا، با کمال پذیرایی ما را از گمرک‌خانه روس گذرانده، شب را در مهمانخانه سپری کردیم و جناب تاجر‌باشی هم تشریف داشتند. سراسر شب با بنده مقداری صحبت‌ها دایر بر مأموریت‌مان می‌کردیم. جناب آقا مشهدی اصغر اردوبادی که فدایی وطن است و منزل کرده در اردوباد است، با ترن شب به اتفاق دو پسرش وارد شدند که با ملاقات ایشان صحبت مفصلی کردیم. بعد مشهدی اصغر رفت. من و جناب تاجر‌باشی خوابیدیم، چون واگون صبح در ساعت هشت و نیم حرکت می‌کرد. پس صبح زود برخاستیم، رفتیم دو استکان چای خورده، اشیا را بردند. حضرات رفقا عموماً برای خودمان اتاق درجه دوم گرفته و برای نوکرها درجه سوم گرفتیم. در واگران، یا ایستگاه راه‌آهن، جناب تاجر‌باشی و نجفقلی آقا و نجف‌اوف‌ها و بیوک‌خان و سایر همشهری‌ها وداع کرده، در ساعت هشت و سه‌ربع واگون حرکت کرد. از جلفا حرکت کرده، در ساعت هشت و سه‌چهارم روز در استاسیون نقرام توقف کرده، سه‌چهارم ساعت بعد وارد نخجوان شدیم، ساعت تقریباً یازده روز. قرار بوده بیش از یک ساعت توقف کند. جناب آقا میرزا فضل‌علی آقا فرمودند هرگاه به یک قهوه‌خانه رسیدیم، یک چای میل کنیم و نماز را به‌جا آوریم. رفتیم و در خارج واگران که تقریباً دویست قدم راه بود، دو استکان چای صرف شد و جناب آقا میرزا فضل‌علی آقا مشغول نماز شدند. یک‌دفعه واگون حرکت کرد، سوار شدیم. وقت ظهر، بیست‌وهشتم ماه، روز یکشنبه، در واگران آمدیم به شهر و در مهمانخانه اسلام که صاحبش آقا یوسف است منزل کردیم. آن‌ها که ماندند، من بودم با ملا حسین و حاجی میرزا ابراهیم و مشهدی حسینقلی و جناب آقا میرزا فضل‌علی آقا با آقا میرزا تراب‌خان.

اشخاص معروفی که در نخجوان ملاقات شد، به قرار ذیل است: جناب حاجی مهدی آقا، جناب آقا کریم، میرزا علی‌بیگ بکتاش، میرزا نصرالله، مشهدی حیدر محمداُف، آقا محمدعلی صدقی‌زاده، اقبال‌السلطان ماکویی، مشهدی کریم‌بیگ قدیم‌اُف، حاجی حسن‌علی آقا قربانُف، مشهدی هاشم، برادر حاجی حسین ایرانی.

روز یکشنبه بیست‌وهشتم ذی‌قعده، حرکت از نخجوان در ساعت دوازده ترن حرکت کرده و در ساعت هشت شب به استاسیون اولوخانلو رسید. جمعی از اهالی ایران، ساکنین ایروان، استقبال کرده بودند و اصرار داشتند که باید برویم ایروان. هرچه عذر آوردیم که از رفقا نگران هستیم، لابد باید برویم؛ قبول نکردند. ناچار شب رفتیم ایروان. در واغران ایروان عموم همشهری‌ها با ازدحام جمع و استقبال کرده بودند؛ در حقیقت خیلی مهربانی کردند. شب دوشنبه، بیست‌ونهم ماه، از ایروان حرکت کرده و روز سه‌شنبه قبل از ظهر وارد تفلیس شدیم.

در واغران تفلیس معرکه است. جناب مفخم‌السلطان با عموم هم‌وطنان تبریز، با رفقای ثلاثه، حاضر بودند و تقریباً یکصد فایتون از مستقبلین در ایستگاه حاضر بود. با جمعیت زیاد رفتیم به خانه جناب رضایوف که قبل از ورود ما به جهت جناب مستشارالدوله و شرف‌الدوله، شاهزاده (هدایت‌الله میرزا) حاضر کرده بودند. به مجرد ورود، عموم هم‌وطنان در اوطاق‌ها جمع شدند. از معاریف، جناب مفخم‌السلطان، جناب قاضی تفلیس فایق افندی و آقا میرزا جلیل، مدیران جریده ملانصرالدین، و سایر معتبرین شهر تشریف داشتند.

نطقی شامل بر تهنیت وکلای آذربایجان کرده شد. بعد فایق افندی هم نطقی کردند، شامل بر انتظار عموم مسلمین بر حقوق ایران که بعد از این، در اقدامات وکلای ایران، ان‌شاءالله عماقریب بروز خواهد کرد. بعد از آن تکلیف کردند جناب آقا میرزا فضل‌علی آقا هم در این خصوص باید تنفیذ فرمایند. مشارالیه هم نطقی فرمودند و بعد از ایشان جناب مستشارالدوله یک نطق کردند. معلوم شد که رسم قفقاز است که باید همه وکلا فرداً فرداً نطقی نمایند. نوبت به جناب حاجی میرزا ابراهیم آقا رسید؛ ایشان هم تنفیذ فرمودند. بعد از آن به بنده تکلیف نطق فرمودند. البته این مسئله واضح است که بنده نه از اهل منبر بوده‌ام و نه نطق کرده‌ام؛ آنچه به عقل بنده می‌رسید عرض کردم. جناب شرف‌الدوله و شاهزاده عذر خواستند.

یک خطابه مفصلی از طرف شعبه اجتماعیون عامیون خواندند که مقصودشان تا یک‌درجه تعیین تکلیف وکلا بود که چه‌ها بخواهیم و چه‌ها به ملت لازم است. بعد از فراغت، تکلیف شام کرده، از حضرات کسانی که شام خورده بودند عذر خواسته و رفتند. ما هم رفتیم سر شام، شام خوردیم. صبح زود باز حضرات تشریف آوردند و جناب مفخم‌السلطان فرمود که ایرانی‌ها انجمن خیریه تأسیس کرده‌اند و قرار است امروز عصر افتتاح شود؛ وقت عصر عموم وکلا در موقع افتتاح تشریف داشته باشند، خوب است. امروز ناهار به اتفاق اغلب دوستان و جناب آقا مشهدی محمدآقا به منزل رضایوف در تفلیس رفتیم. منزل مهدی‌بیگ مترجم را به جهت انجمن خیریه کرایه کرده‌اند. تمام معتبرین و محترمین شهر تفلیس حاضر بودند. بعد از انعقاد مجلس، مفخم‌السلطان نطقی کرده و به قرار شب گذشته باز هرکس از خطبا نطق کردند؛ از جمله یکی محمدآقا شاه‌تختینسکی و فایق افندی و آقا میرزا فضل‌علی آقا و مستشارالدوله و آقا میرزا ابراهیم آقا، هر یک نطق مختصری کردند. بعد از اتمام مجلس مراجعت به منزل کردیم. شب را جناب قونسول، اجزای قونسولخانه، و اشراف و سایر هم‌وطنان بودند. فردا رفتیم از قونسول دیدن کردیم.

شب سیم (سوم) ماه عازم بادکوبه شدیم و جناب آقا محمدآقا قید قرعه گذاشت در بین خودشان که یک نفر باید برنده شود؛ قرعه به اسم کربلایی جعفر در آمد که از اجزای انجمن خیریه باشد. شب چهارم ذی‌حجه در ساعت هشت فرنگی واغون حرکت کرده، صبح روز پنجم ماه در ساعت سه رسید به بادکوبه. قبل از حرکت از تفلیس چهار تلگراف از بادکوبه رسیده است که حرکت وکلا را خبر دهید که بعد از حرکت ما خبر داده بودند که در واغران بادکوبه با جمعیت زیاد، جناب آقا میرزا میرزا علی‌محمدخان قونسول و عموم هم‌وطنان محترم از قبیل حاج ملا حسین اشکریز، حاجی حسینقلی شریک حاج رحیم آقا بادکوبه‌ای، حسین‌خان مدیر کمال ـ که مدیر در مدرسه ایرانیان موسوم به مدرسه اتحاد است ـ و تمامی همشهری‌ها با فایتون در واغران حاضر بودند. با احترامات فوق‌العاده رفتیم به انجمن خیریه بادکوبه که از آثار جناب معاضدالسلطنه، قونسول سابق بادکوبه، بوده و در انجمن خیریه وکلا معین کرده‌اند. بعد از دو روز چند نفر از مشهورین بادکوبه آمدند، از جمله جناب علی‌مردان‌بیگ، طوپچی‌باشی‌اُف، جناب هاشم‌بیگ وزیراُف محرر جریده ارشاد، مدیر آقا یوسف طالب‌زاده و چند نفر از معاریف بادکوبه.

شب دوم در انجمن، جهت ورود وکلا خیلی سعی و عزت کرده بودند. جناب حاج سید محمد آقا و جناب میرزا محمدعلی آقا اسکویی، خودمان که جهت تجارت باز چند ماه قبل آمده‌اند، تشریف داشتند. اوطاقی که جهت خودشان معین کرده بودند، شب خفتن آنجا را عذر خواسته، باتفاق جناب حاجی سید محمد آقا و حاجی میرزا محمد علی رفتیم به مهمانخانه اسلام، منزل چوبی که عبارت از دو اوطاق داشت؛ یکی را بنده و دیگری را جناب حاجی میرزا ابراهیم آقا گرفتند و سایر رفقا در انجمن تشریف داشتند.

شب، تلگراف از جناب حاجی میرزا عبدالرحیم طالب اوف رسید که ایشان هم عازم بادکوبه شدند. روز پنجم ماه، صبح زود ایشان هم تشریف آورده در مهمانخانه اسلام در همسایگی ما منزل نمودند. صبح رفتیم اوطاق ایشان ملاقات کردیم و تا روز عزیمت که روز هفتم ماه ذی‌حجه بود، از خدمت ایشان مستفیض بودیم. اصرار کردیم که متفقاً در خدمت ایشان عازم تهران شویم، ولی به واسطه گرفتاری زیاد که دارند، اظهار نمودند که همراهی ممکن نخواهد شد.

شب چهارشنبه، هشتم ماه، در ساعت هفت فرنگی، با کشتی تقی اوف موسوم به لنکرانسکی عازم انزلی شدیم. در داپور (اسکله) جمعیت زیاد به‌عنوان مشایعت تشریف آورده بودند. جناب تقی اوف جهت احترام، اطراف دو تخته پل را با الکتریک چراغان نموده است. عموم هم‌وطنان محترم حاضر بودند. جناب آقا میرزا محمدعلی‌خان قونسول هم تشریف داشتند. جناب تقی اوف یک دسته موزیکانچی در مقابل داپور حاضر کرده و مارش ایران را می‌زدند. در وقت حرکت کشتی با حضرات وداع شد و کشتی حرکت کرد. آن‌هایی که در وقت مشایعت تشریف آورده بودند و بنده می‌شناختم، به قرار ذیل است:

جناب حاجی زین‌العابدین تقیوف، هاشم‌بیگ وزیراوف، علی‌بیگ حسین‌زاده، آخوند یوسف طالب‌زاده، جناب میرزا علی‌محمدخان قونسول، آقا میرزا حسین کمال، میرزا ابوالحسن معلم مدرسه، حاج ملا حسین آقا تبریزی معروف به اشکریز، آقا مشهدی اکبر، آدم جناب رضایوف، حاجی حنیفه میربیگ، آقا میرزا عبدالحسین عمیدالتجار، حاجی سید مهدی اسکویی، حاجی میرزا محمد علی اسکویی، حاجی حسن آقا خرازی، آقا محمد جواد رشتی.

یک نکته در اینجا لازم است که ذکر شود: روز سه‌شنبه، هفتم ماه، در انجمن اهالی ایران، اعیان شهر بادکوبه را به نهار دعوت کرده بودند. قبل از نهار، مدیر مدرسه در مجلسی اظهار کرد که اگر میل امتحان شاگردان مکتب را دارید، بفرمایید. جناب حاجی زین‌العابدین مایل شد، جناب قونسول و اغلب حضار رفتیم به اوطاق درس. تمامی اطفال مبتدی بودند و خوب امتحان دادند. جناب تقیوف هزار منات و سه نفر هم که دو نفر هریک هزار منات و یک نفر سیصد منات، جمعاً دو هزار و سیصد منات اعانه دادند. بعد از استراحت، نهار حاضر بود.

در اثنای نهار، جناب قونسول نطقی فرمودند. چون در تبریز دو هزار منات اعانه به مصیبت‌زدگان قره‌باغ و… به توسط اینجانب ارسال داشته بودند، اعانه تبریز را اظهار داشتند و چون صدر مجلس اعانه جناب تقیوف بود، در همان مجلس به حضور ایشان تقدیم شد. این خود خیلی اسباب اتحاد مسلمانان قفقاز و ایران گردید و حقیقتاً عزیمت مبعوثین خیلی اسباب اتحاد شد، که سابقاً بر عکس این بود و کمال ضدیت و نفاق بود؛ بحمدالله همه رفع شد و بدل به اتحاد شد. حال برگردیم بر سر سیاحت.

از حضرات مشایعت‌چی‌ها وداع نموده، کشتی حرکت کرد. از باکو تا لنکران دوازده ساعت راه است. در ساعت هشت شب حرکت شد تا نه ساعت با کمال آرامی رفت. بعد از آن، دریا بنا به انقلاب گذاشت به درجه‌ای که موجب اضطراب عمله کشتی گردید؛ ناچار کشتی خودش را در آخر نفس انداخت به نیم‌جزیره ساری که اطرافش محاط است. در آنجا لنگر انداخت؛ دو شب و دو روز دریا منقلب و امواج مثل کوه روی هم متراکم می‌شدند. تفضل خداوندی شد که در موقع انقلاب پناهگاه نزدیک بود و الا در وسط دریا اسباب وحشت و احتمال خطر داشت. کشتی‌هایی که در آن اطراف بودند، در آخر نفس خودشان را رساندند و حتی دو قدمی هم نتوانستند بروند.

اجمالاً تا صبح روز عیداضحی، دهم شهر ذی‌حجه، در اینجا متحصن بودیم. صبح روز مزبور، از مقابل ساری (این ساری دخلی به ساری مازندران ندارد) که یک ساعت و نیم راه است تا لنکران، قبل از طلوع آفتاب حرکت کرده و یک ساعت از طلوع گذشته وارد شد. بار و مسافر داشت داد و یک ساعت هم معطل شد؛ به واسطه معطلی زیاد، آذوقه کشتی تمام شده بود. مجدداً آب شیرین و آذوقه گرفت.

حرکت روز جمعه، دهم ماه، در لنکران در ساعت دو بامداد بوده است. روز حرکت کرده، در نیم ساعت از ظهر گذشته رسید به بندر آستارا. اول در طرف روس به قدر یک ساعت بار داد، بعد از آن آمد مقابل استرای (آستارا) ایران. بعد از سکونت، جمعی از تجار استرای ایران و اجزای گمرک و تذکره آمدند. به کشتی، رفقا مایل شدند که به کنار روند، چون تا نصف شب کشتی در اینجا معطل خواهد شد. تجار استرا رفتند، حضرات مبعوثین هم بعد از آن‌ها رفتند.

بعد از آن‌ها رفتیم به استرا، در خانه، به صرف چای مهمان شدیم. شیرینی هم حاضر کرده بودند. در آنجا نماز خواندیم و قدری حضرات تجار از تعدیات حکومت و اجزای گمرک شکایت‌ها کردند. وقت غروب مراجعت کردیم به کشتی.

شب شنبه، یازدهم ذی‌حجه، در ساعت دوازده که نصف شب باشد، حرکت کرد. با کمال استراحت حرکت می‌کرد، حقیقتاً به درجه‌ای آرام حرکت می‌کرد که می‌توان گفت به مراتب از واغون راحت‌تر بود. این‌ دفعه تلافی حرکت اولی را کرد. در طلوع آفتاب وارد بندر انزلی شد. تا دم پل که در طرف قازیان است رفت، مقابل گمرک. خانه مامورین گمرک آمدند و پاسپورتها هم اجزای تذکره گرفتند. قرار است که هر مسافر باید از کشتی برود گمرک‌خانه و از آنجا با قایق و کرجی برود به انزلی، ولی اجزای گمرک در کشتی، ملاحظه احترام مبعوثین کرده، کشتی را اذن دادند که به طرف پل انزلی برود و در کشتی اشیاء را معاینه نمودند.

حضرات تجار انزلی و تبریز در کشتی استقبال نمودند و حاجی محمدآقا رشتی از رشت جهت استقبال به انزلی آمده بودند، ولی طوفان اثنای دریا که موجب بارندگی بود، برفی به قدر یک ذرع افتاده و راه رشت را بسته است؛ یعنی رودخانه یخ کرده و راه را برف گرفته و سه روز است تردد رشت مسدود شده است. اجمالاً تا راه باز نشود، باید توقف شود.

روز سیزدهم ذی‌حجه، جهت ملاحظه بعضی جاهای انزلی، با جناب حاج میرزا ابراهیم آقا و آقا میرزا باقرخان اول رفتیم به عمارت دولتی که قصری است پنج‌مرتبه، موسوم به شمس‌العماره، که قلم عاجز از شرح رسوایی دوائر دولتی است. از قرار، یک‌وقت تذکره نموده‌اند، سابق از چوب (آزرو یا آزار) بوده و خیلی هم محکم بوده است. مختصر محتاج تعمیر بوده و سردار منصورمنجوس منحوس هم حاکم بوده. آن‌وقت، بابت تعمیر اذن از دولت خواسته، تمامی ستون‌ها و تیرهای آن را فروخته به طومان یانس و روس و در عوض با چوب بی‌دوام از نو ساخته. تعجب این است که قیمت خراب کردن را هم از دولت گرفته، علاوه بر قیمت تعمیر. فعلاً عمارت جدید که روبه خرابی گذاشته، عن‌قریب منهدم خواهد شد.

سه روز در رشت اوطراق شد، چون از رشت تا طهران باید با کالسکه و فايتون حرکت کرد و راه شوسه در دست آقا باقرخان است و در آنجا بیش از چهار دستگاه اسب ندارند و هفت دستگاه برای وکلا لازم است و این هم غیرممکن است. با سه کالسکه حرکت کردند؛ باقی هم به فردا موکول شد.

روز هیجدهم ذی‌حجه که یوم عید غدیر است، از رشت حرکت شد. از رفقا، آن‌ها همراه بودند: جناب حاجی میرزا ابراهیم آقا و جناب مستشارالدوله. در کالسکه بنده با غلامحسین و جناب آقا میرزا ابراهیم آقا و جناب مستشارالدوله نشسته‌ایم. در دلیجان، دو نوکر مستشارالدوله و یک نفر آدم بنده، حاجی ابراهیم، و یک نفر آدم حاجی میرزا ابراهیم آقا است و جناب آقا باقرخان آقا همراه است.

روز بیستم ماه، طرف عصر وارد شدیم. یک فرسخ به شهر مانده، جناب آقا حسن آقا، پسر مرحوم حاجی علی آقا (شمسعلی) و جناب دبیر نظام حاجی صالح و یک نفر هم از بنی‌اعمام آقا حسن آقا به استقبال آمده بودند. معلم شد. در خارج شهر، از حضرات قزوینی‌ها جمعی حاضر بودند، چادر زده و منتظر ورود ما بودند. رسیدیم به چادر؛ جمعی از اعیان و علمای شهر تشریف داشتند. با جمعیت زیاد وارد شهر شدیم و در خانه مرحوم حاجی محمدحسین امین‌الرعایا منزل کردیم.

شب، جناب هدایت‌الله میرزا با محتشو دیوان بعد از شام عازم طهران شدند. جناب حاج سید علی ارباب و حاجی یعقوب ارباب صبح روز بیست و یکم به دیدن تشریف آوردند. خبر دادند که حضرات رفقا از رشت روز نوزدهم ماه حرکت کرده‌اند و امروز وارد خواهند شد و یقیناً مذکور شد که از طهران جناب حاجی محمد اسمعیل آقا مغازه‌ای که سه دفعه تلگراف نموده و خبر ورود وکلا به قزوین و عزیمتشان را سوال نموده، معلوم می‌شود که میل دارند حضرات وکلا سریعا وارد شوند؛ چون از قزوین تا طهران، در عرض راه آنقدر اسب نیست که همه وکلا را حرکت بدهد، حال باید باز متفرقا حرکت کرده، ولی چون میل حضرات و همشهری‌ها این است که وکلا باید متفقاً ورود نمایند، باید در عرض راه در جایی معطل شوند تا بقیه برسند. جناب حاجی یعقوب تلگراف کرد که جمعی از جمله میرزا علی آقا، از حضرات، سه نفر امروز عازم و سه نفر هم امروز وارد شوند.

فردا، روز چهارشنبه بیست و دوم ماه، در اداره راه حاضر باشید و حضرات عازمین از این کلی سوال و جواب دارند.

روز سه‌شنبه، بیست و یکم ماه، جناب حاجی مرتضی خان صدق‌الملک و جناب شریعتمدار آقا سید جمال (؟) و جناب میرزا صالح خان وزیر اکرم که حکمران گیلانات بود، شبی قبل از ورود ما به رشت معزول شده بودند. به واسطه بستن راه، نمی‌توانستند حرکت نمایند و از رشت، قبل از ما، یک روز حرکت فرموده، در قزوین تشریف داشتند. برای دیدن ما تشریف آورده بودند. نهار را هم تشریف داشتند، بعد از نهار حرکت کردیم. حضرات با کمال احترام تا دروازه شهر مشایعت نمودند. سه ساعت به غروب مانده، راندیم و شب را در مهمانخانه قشلاق ماندیم.

روز چهارشنبه، بیست و دوم ماه، چهار ساعت و نیم از دسته گذشته، وارد ینگی امام شدیم. صاحب مهمانخانه گفت جناب حاجی محمد اسمعیل آقا در تلفن حاضر است. رفتم پای تلفن. در این حین، از قزوین گفتند که حضرات درخواست و خواهش دارند در مهمانخانه شاه‌آباد توقف نماییم تا ایشان هم برسند.

بعد از طهران، جناب حاجی محمد و جناب حاجی سید مرتضی در تلفن تشریف داشتند و فرمودند فردا و پس‌فردا تا چهار ساعت به غروب مانده در آنجا، یعنی مهمانخانه شاه‌آباد، تشریف داشته باشید تا حضرات هم برسند.

روز بیست و سوم ماه، یک ساعت به غروب مانده، وارد شاه‌آباد شدیم. باد به شدت می‌وزید و پایان

قانون اساسیمشروطهیادداشتمشروطیت
۸
۰
دکتر محمد عزیزی
دکتر محمد عزیزی
نویسنده، پژوهشگر و محقق تاریخ مشروطه. دکتر محمد عزیزی پژوهشگری است که تاریخ را نه برای موزه‌ها، بلکه برای شهر، جامعه و انسان معاصر می‌خواند و می‌نویسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید