داستان ملانصرالدین در توالت هواپيما
ملانصرالدین برای سرکشی به مستقلاتش در پاریس و تورنتو و همچنین سرکشی به دو تا آقازاده اش که در در این دو شهر تحصیل می کنند، آمده بود.
چند روزی پاریس بود و الان هم تو هواپیما نشسته بود و راهی تورنتو بود.
این توالت فرنگی لعنتی هم که همش اشغاله، اگه ایران ایر بود، حتما ملانصرالدین با عصبانیت داد می زد: «قیچی کنید، مردم تو صفند».
وضعش خراب بود و به خودش می پیچید.
خانم مهمانداری که داشت از نزدیکش رد می شد، متوجه وضعیت اضطراری و اورژانسی ملانصرالدین شد. گفت:
«اشکالی ندارد اگر از توالت خانم ها استفاده کنید، به شرطی که قول بدید دست به دگمه هایی که تو توالت فرنگی هست، نزنید.»
ملانصرالدین که به توصیه پسرانش کلاس انگلیسی رفته بود، کمی انگلیسی هم می دانست ، منظور مهماندار را فهمید.
تو توالت فرنگی نشسته بود که متوجه دگمه ها شد. دگمه ها با حروف لاتین علامت گذاری شده بودند: «وی. وی» ، «وی.ای»، «پی.پی» و یک دگمه قرمز که رویش نوشته بود: «ای.تی»
ملانصرالدین که سبک شده بود، حس کنجکاویش تحریک شده پیش خودش گفت: «کی متوجه میشه من به دگمه ها دست زدم؟»
با احتیاط رو دکمه «وی وی» فشار داد. ناگهان آب ملایم ولرمی باسنش را نوازش داد. ملانصرالدین که داشت حال می کرد گفت: «چه احساس لذت بخشی. این همه هواپیما سوار شدم تو هیچ توالت مردانه اي چنین چیز خوبی ندیدم. حقشه به توالت مردانه بگیم مستراح».
بعد رو دگمه «وی ای» فشار داد. جریان آب ولرم قطع شد و به جایش هوا یا باد ملایم و نیمه گرمی شروع به وزیدن کرد و باسنش را خشک کرد. چه لذتی، ملانصرالدین اگه دستش بود ساعت ها حاضر بود تو توالت فرنگی بشینه.
بعدش ملانصرالدین دگمه «پی پی» را فشار داد. یه چیزی شبیه همانی که خانم ها با آن صورتشون را پودر مالی می کنند، شروع کرد به پودر مالی باسن ملانصرالدین و عطر خوب و خوشی هم توی فضای توالت پیچید.
ملانصرالدین که حسابی کیفور شده بود، پیش خودش گفت:
«چه احساس شیرینی. اما این توالت خانم ها هم عجب چیز محشریه ها. این که توالت نیست. اتاقی پر از احساس و عشق و محبته. برگشتم ایران حتما تو ویلای مرزن آباد میدم درست کنند.»
لبخند رضایت بخشی بر لبانش نشست و چشمانش را بست و بوی خوش پودر را با نفس عمیق بالا کشید. لحظه ای کوتاه یاد آن سال های خیلی خیلی دور افتاد. حدود بيست، سی سال پیش که تو هوای سرد زمستانی مجبور بود آفتابه را بر داره و بره آن طرف باغ از چاه آب برداره و بعد گوشه دیگر باغ بره توالت. توالت که نه، همان مستراح. ملانصرالدین چشم ها را باز کرد و این افکار و خاطرات ناجور را که می خواستند کیفش را کور کنند، از خودش دور کرد.
پودر مالی که قطع شد، ملانصرالدین به دگمه قرمز «ای تی» خیره شد و گفت: «هرچه بادا باد» و انگشتش را گذاشت رو دگمه و فشار داد .. !!!!
چشمانش سیاه شد و دیگه چیزی نفهمید. بعدا که تو بیمارستان تورنتو به هوش آمد و چشمانش را باز کرد، اولین چیزی که دید لبخند ملیح یک خانم پرستار بود. با انگلیسی دست و پا شکسته پرسید: چه اتفاقي افتاده؟ خانم پرستار گفت:
دگمه آخری را که فشار دادید، دگمه ای است که به طور اتوماتيك نوار بهداشتی خانم ها را بر می داره!!!
بعد یک کیسه نایلونی کوچکی که چیزی شبیه به یک تکه سوسیس تویش بود، را نشان داد و گفت:
آقا، مردانگی تان را می گذارم زیر متکایتان براي يادگاري!!!!