داستان واقعی کوتاه به نام
(( حاجی ))
اسامی واقعی است، داستان واقعی است
ظهر بود.........
همینطور نشسته بودیم و صحبت میکردم که ناگهان صدای اذان بلند شد، به دوروبرم نگاه کردم ببینم تلویزیونی رادیویی چیزی روشنه، دیدم نه.... صدا از گوشی موبایل یکی میومد، حاج ممد نگاهی به گوشی اش کرد و گفت دیگه وقت نمازه......
به شرکا کاری خودش گفت حاج علی پاشو نماز بخون، حاج ناصر پاشو نماز بخونیم و بعد نماز ادامه جلسه.....
تو دلم گفتم چه آدم های خوبی، یعنی میشه هنوز هم آدم خوب وجود داشته باشه.....
نماز رو خوندن و ادامه جلسه...... به توافقات رسیدیم، من که دیده بودم اینا چقدر مومن هستند چشم و گوش بسته گفتم همه چی اوکی......
روزگار سپری میشد، یک روز پس از روز دیگر.... قسم های حاجی ها این بود : به مکه ای که رفتم........
خب هر کاری زمان شروع داره و زمان پایان......
از اينجا داستان جالب میشه، بالاخره بعد حدود 4 سالی تصمیم گرفتم همکاری نداشته باشم، بهشون اعلام کردم و 2، 3 روز بعد حاج علی با چند تا از قماش خودش اومدن در خونه ما و خلاصه با تهدید و عربده کشی و سوء استفاده از یه سری دوست و آشناهای هم قماش خودشون شبانه راهی همدان شدیم، یادم رفت بگم حاجی های قصه ما همدانی بودن......
خلاصه آخر شب رسیدیم همدان و کمی استراحت کردیم و صبح رفتیم دفتر کارشون.
یه حاجی دیگه هم گفتم اوایل داستان به نام حاج ناصر ، حاج ناصر خیلی منطقی بود!!! از اونایی که با پنبه سر میبرن. خلاصه که تو یه ربع یه سری حساب کتاب دروغ و پر از اشتباه در آوردن و گفتن بفرما، شما حدود 5 تومان بدهکاری، قضیه مربوط میشه به سال 96......بعد هم گفتن چون اختیارات داشتی ما روال مون بر اینه که یه سری سفته امانت میگیریم و بعدا اگر جایی مشکلی پیش نیومد، عودت میدیم،ولی من که به این راحتی امضاء نمیکردم..... خلاصه که حاج ناصر که رئیس هیئت مدیره شون هم بود و منم باهاش خيلي راحت بودم گفتش، بیا داداش امضا کن قال قضیه بخوابه، امانت پیش من، مگه اعتماد نداری به منگفتم چشم، بله قطعا به تو اعتماد دارم......خلاصه که حدود دو سالی گذشت، حاجی ها تازه خودشون رو نشون دادن.....
حاجی ها سفته های امانتی رو به یه شرخر معروفی تو همدان به نام مجید فروخته بودن، مجید قصه ما خودش رو لر با اصالت معرفی میکرد ولی از اون حرامزاده ها بود..... سرتون درد نیارم که یه روز دیدم ابلاغیه اومد برام، چیه.... سفته و دادگاه همدان، سریع به حاج ناصر قصه مون زنگ زدم که گفت کار من نیست و حاج علی....
حاج علی که شرح اول داستان دادم، همون آدم ربا...... بهش گفتم علی تو که میدونی این سفته ها امانت بوده و اگر من پولی مجبور بشم بهت بدم حرام است، حرام ، اصلا این پول از گلوت پایین میره ..... گفت : میریم باغ مان و کباب میزنیم با این پول، خوبم میره پایین...... به هر زور و مشکلی بود پول سفته ها رو خورد خورد و طی چند نوبت واریز کردم به حساب دختر حاج ناصر ( طبق گفته خودش) خلاصه که وقتی تمام شد، تماس گرفتم آقا ناصر پول زور تون رو که گرفتید، رضایت بدین رو پرونده قال قضیه بخوابه.....
ولی رد تماس، رد تماس، رد تماس..... نگو نقشه شون این بوده که فقط تلکه کنند.
زنگ زدم بزرگتر و مومن ترشون، حاج ممد..... جواب نداد، پیام دادم جواب نداد.....
بله هر سه حاجی قصه ما ، تو زرد از کار در اومدند.....
توصیه به همه دوستان، به هیچ وجه سفته یا چک یا دستخط یا امضا به هیچ کسی تحت عنوان امانت ندین،،، به هیچ وجه،،،، حتما رسید بگیرید اگر هر سندی به هر کسی دادین، به هیچ کسی اعتماد نکنید خصوصا به حاجی ها...... حاجی یه لقب برای این جماعته که پشت نقاب حاجی دزدی کنن و کلاهبرداری کنن. نماز اول وقت طعمه است، روزه گرفتن شون ریا است تا طعمه های جدیدی گیر بیارن.
شاد و موفق باشید....
حاجی _ همدان _ هتل بوعلی همدان _ سفته _ خیانت در امانت _ کلاهبرداری