همیشه قبل نوشتن یه مطلب برای هر بخشی از فضای مجازی دغدغه اینو دارم که چرا میخوام بنویسم؟ مگه به نوشتن من نیازی هست؟ اگر من ننویسم ممکنه یک نفر دیگه هم به این موضوع فکر کنه و دغدغه ذهنش باشه؟ خب اینجوری میشه که در بیشتر مواقع من بیخیال نوشتن میشم، نمیتونم تو جنگ و جدل ذهنم پیروز بشم
درست همین روزها که با ذهن خودم کلنجار میرفتم همراه با تعدادی از دوستانم شروع کردیم به خواندن کتاب «بنویس تا اتفاق بیفتد»، یکی از اولین مواردی که در کتاب به آن اشاره میکند «آگاهی نسبت به خواسته» است؛ و حالا میدانم که خواستهام نوشتن است ولی…
خب اصلاً معلوم نیست که چی میگم! هنوز درگیر این هستم که کدام نکته برایم اولویت دارد، کدام حرف و تجربهام میتواند کمکی برای دیگران باشد، اصلاً لازمه چیزی رو بنویسم که مفید باشه؟
دقیقاً تو چند مرحله از زندگی خودمون شروع میکنیم این سوالات رو پرسیدن؟ در مورد هر حرکتی که میخواهیم داشته باشیم.خوب که فکر میکنی موقع خرید یه جوراب ساده هم ممکنه که این سوالات رو داشته باشی! اینکه رنگش جلف هست یا نیست؟ با چه کفشی میشه پوشید؟ کسی بهم نمیخنده؟ برا فصل گرما خوبه یا سرما؟ و جالب اینجاست که بدون فکر کردن به جواب همه این سؤالها خریدت رو میکنی و خوشحالی! البته خیلی از افراد هم با فکر کردن دائم به این حرفا نه خرید میکنن نه خوشحالن!
دغدغه بزرگ من اینه که کی قراره این مطالب رو بخونه؟ همیشه با خودم میگم اصلاً مهم نیست که مطالبم خونده میشه یا نه، اما ناخودآگاه چک میکنم و منتظرم تا مثبت یا منفی نظر افراد رو بشنوم. همه ما بهطور غریزی دنبال تأیید افراد دور و نزدیکمون هستیم، کم یا زیاد اما درگیریم. شاید همین حس برتر خواهی گاهی باعث میشه که دست به انجام کارهای مورد علاقمون نزنیم. یه خودسانسوری درونی که باعث میشه از انتقاد افراد بترسیم و روی دلمون پا بذاریم.
حتی همین الان منتظرم ببینم چند نفر از شما ممکنه این مطلب رو بخونید؟ چند نفر حس مشابه من دارید؟ آیا حاضرید بیخیال انتقادات اطرافیانتون بشید و بنویسید؟ بکشید؟ بخونید؟ من شروع کردن تا در برابر تمام قضاوتها بایستم، از نکاتی که ممکنه بهم گوشزد بشه استفاده کنم و کارم رو روز به روز بهتر کنم. یکی از بهترین کمکها کتاب «راه هنرمند» هست که باعث میشه دست از خودسانسوری بردارید. منتظرتون هستم…