اوایل دهه هشتاد در یک شرکت قطعه سازی در شهریار مشاور بودم. یک مدیر استخدام کردند که مذهبی و حسابی بود. حلال و حرام هم سرش میشد طوری که یک روز یک برگ پرینت داشتم که شخصی بود نگرفت که مدیون نشود با اینکه شرکت خصوصی و صاحب شرکت هم قطعا راضی بود!
از آنکار خارج شد و به ساخت و ساز در همان محدوده پرداخت. روابط دوستی ما هم ادمه پیدا کرد. در ملکی که در حال ساخت داشت به من پیشنهاد سرمایه گذاری داد و من سه دانگ آپارتمانی در تهران را فروختم و با بیست میلیونتومان در سال ۸۴ یک مغازه خریدم.
از آن جایی که دوست داشتم پیشرفت کند دوستان زیادی هم به سفارش من آنجا واحد مسکونی خریدند و من به اعتمادی که داشتم مغازه خریدم با قیمتی که در آن سال در آن منطقه هنوز هم عجیب به نظر میرسد.
امروز برای دریافت سند المثنی به آنجا مراجعه کردم. دیدم هنوز هم راه نیفتاده و تعطیل است. شانس یاری کند شصت تومان میخرند!
دوستان شما که به شما حس امنیت میدهند و افرادی که به نظرتان آدمهای خوبی میآیند، وحشتناکترین طرفهای معامله هستند!
چون آنها قادرند چشمان شما را به راحتی به روی دروغهایشان ببندند.
وفتی کارشان راه افتاد هم اهمیت نمیدهند هنوز دوستشان باشید و هنوز در نظرتان آدم خوبی باشند.
مهم اینست آفتی که در وجودشان بوده را هم به شما منتقل میکنند.
ممکن است دیگر به راحتی نتوانید کسی را دوست بدارید و به راحتی به دیگران اعتماد نکنید.
آنان هم سارقان مال شما هستند هم دزدان حس اعتماد و امنیت شما!
? آموزه رفتاری
دوستانی را در پیرامون خود داشته باشید که در بده بستان و داد و دهش انصاف داشته باشند و با همان دوستان هم تجارت و معامله نکنید!
پ ن؛ نظر شما چیست؟ آیا تجربه مشابهی داشتهاید
?باشگاه منش با بودش
@drraftari