در گذشته های دور،زمانی که هنوز انسان های مدرن کنونی پا به عرصه وجود نگذاشته بودند، بنابر برخی یافتههای علمی، آنچه که از انسان آن زمان در ذهن اندیشمندان نقش بسته بود، انسانی است که با توجه به برخی تغییرات نه چندان مهم از نسل شامپانزهها فاصله گرفته بود و به نحوی آرام از دل جنگل به درون غارها خزیده بود.
تغییر دیگر که بسیار مشهود بود، قامت راست او بود که بعد از قرن ها از حالت حیوانی به انسان کنونی تغییر یافته بود.
ولی هیچ کدام از تغییرات بارز یا غیر بارزی که یاد شد، باعث جدایی انسان از حیوان نشد و تنها چیزی که سرنوشت کنونی را برای او رقم زد، تجهیز او به قویترین سلاح دنیا بود؛یعنی حرف زدن.
سلاحی که به واسطه آن قادر بود هر تعداد افکاری را که از ذهنش تراوش میکرد،با حرف زدن در ذهن مخاطب خود بگنجاند؛ بدون درد و خونریزی و بدون اعمال جراحی و صرفا با چند حرکت و صدای ساده که از درون او نشأت میگرفت (حرف زدن و صحبت کردن)
اگر دقت کرده باشید من و شما در منزل از لوازمی استفاده میکنیم که در مورد بعضی از آنها با توجه به نوع کارکردشان ابزاری در اختیار ما قرار گرفته که به شیوهای راحتتر مورد بهرهبرداری قرار گیرند.
از جمله آنها تلویزیون است. به این صورت که «ریموت» یا «کنترلی» در اختیار ماست که از طریق آن حتی قادریم به داخل تلویزیون نفوذ کنیم و آنچه در نظر داریم را از آن بیرون کشیده و استفاده کنیم.
زبان نیز چنین کارکردی دارد؛ به این صورت که با استفاده از قابلیتی ( حرف زدن) که خداوند با یک ماهیچه چند گرمی در محیط دهان انسان قرار داده، کارهایی بسیار بزرگ و باورنکردنی صورت میگیرد.
اگر چند صد سال به عقب برگردیم، شاهد انسانی خواهیم بود که باوجود شباهت بسیار زیاد به ما و انسان کنونی، توانایی حرف زدن و بهرهبرداری از ماهیچه مورد اشاره را نداشته و به همین جهت مجبور بود مشکلات بسیار زیادی را تحمل کند چون قادر به حرف زدن نبود .
این مشکلات بعضا نیز حل نمیشد و تا پایان زندگی گریبان گیر او بود و حتی مانع پیشرفت او میشد؛زیرا یاد نگرفته بود حرف بزند ؛ چرا که با وجود تجهیز شدنش به دستگاه تکلم، بعضی از اندام گفتاری سر جای خود قرار نگرفته بود که توانایی ایجاد صوت و گفتار به معنای کنونی( حرف زدن) را داشته باشد؛ لذا ناگزیر بود مثل سایر حیوانات سروصدا کند و از اندام و زبان اشاره برای بیان مقصود خود استفاده نماید که با وجود وقتگیر بودن این پروسه در بیشتر اوقات آنچه که مقصود او بود نیز به مخاطبش انتقال نمییافت و بعضا هم باعث درگیریهای خونین میگردید.
با توجه به تفکرات قبیلهای و عشیرهای، به طور مقطعی ولی زیاد، موجب درگیری ها و همچنین از بین رفتن افراد زیادی میگردید که پس از بحث و بررسی پیرامون چرایی و علت وقوع حادثه به اشتباه خود پی میبردند، ولی «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت» چرا که افراد از دست رفته برنمیگشتند.
رفتهرفته با توجه به نیاز انسان به بهرهبرداری از زبان و حرف زدن و تلاش چندین نسل در این ارتباط و با توجه به ژن های جایگزین که از تکرار جایگزین ناشی میشد.
(به طور معمول ژن انسان از نسلی به نسل دیگر بدون تغییر منتقل میشود، ولی در برخی نسل ها با توجه به کارکرد جدید و دگرگونی و دگردیسی اوضاع و شرایط ،نسل حاضر شده که شاهد مثال آن را در کارکرد و پیشرفت مغز انسان میبینیم؛ چرا که مغز بشر از ابتدا دارای حجم و توانایی فعلی نبود.
با این توضیح که مغز انسان با توجه به بهره برداری های زیاد از آن در نسل های گذشته، حجیم و بزرگتر شده و همین حجم و توانایی به نسل بعد نیز انتقال یافته و نسبت به زبان نیز به همین کیفیت است.)
لذا ضمن تقدیر و تشکر از زحمات نسل های گذشته که شرایط را با توجه به تربیت این عضو برای ما آسانتر نمودند، لازم به ذکر میدانم که ما هم به نوبه خود رسالت بزرگی داریم و آن یافتن و پرورش کارکردهای جدید این عضو موثر است تا بتوانیم بهتر و شیوا سخن بگوییم.
این عضو، زندگی را علاوه بر خود،برای نسل های بعد از خود نیز آسانتر نموده و ضمن شناسایی چرایی و فلسفه این عضو برای خود و نسل های بعد از خود، آن را به گونه ای رشد دهیم که حتی باعث تعجب آیندگان شود و از نسل کنونی به عنوان نسلی عقب مانده در عرصه زبان و حرف زدن و کارکرد آن یاد نکنند.
انسان های راست قامت (هوموآرکتوسها) به جهت بالا بودن دستگاه تولید صدا (حنجره) قادر به حرف زدن نبودند و همچنین است «نئاندرتالها» که در منطقه خاورمیانه کنونی زندگی میکردند، ولی با توجه به نیاز شدید به این توانایی، نسبت به تربیت و پرورش آن اقدام کردند و آن را در اختیار ما گذاشتند.