امروز ۲۸ مارچ 2024 که فکر کنم هفته اول فرودین باشه حوصله ندارم تاریخ ایران رو چک کنم...
۱۱ ماه گذشته افتضاح ترین روزای عمرم رو سپری کردم روزایی که به وضوح آرزو مرگ میکردم و مدام توی ذهنم بالا و پایین میکردم که خودمو راحت کنم یا نه... ولی فکر به پدرم و مادرم و کسایی که دوستم دارم این اجازه رو بهم نمیداد ؛دلم نمیخواست کسی ذره ای بخاطر من آسیب ببینه!
من آدم ضعیفی نیستم اصلا! گاهی فکر میکنم کاش بودم شاید اینطوری یسری حق ها رو راحتر به خودم میدادم.
۳۲ سالم شده و هنوز نمیدونم چی شد که به این عدد رسیدم فقط میدونم احساس میکنم که به اندازه ای سنی که ازم گذشته از زندگیم استفاده نکردم. حسرت خیلی چیزا رو دلم مونده که حقشون را دارم و داشتم و به ناحق بهم داده نشد و بدترین بخشش اینکه دیدیم چیزی که حق من بوده جای دیگه ای چندین برابر خرج شده.
میگن رنج و بحران تو زندگی همه آدمها هست؛ منم قبولش دارم اما احساس میکنم ظرف من یکی دیگه لبریز شده!
خودم رو دیگه نمیشناسم. این آدمی که جلوی من توی آیینه هست هرکی هست من نیستم.
اون دختر پر شور و انرژی و سرخوش رو گم کردم یه زن ۳۲ ساله با کلی حسرت جاشو گرفته...
از اونجایی که عادت به باختن ندارم هی تقلا میکنم هی پا میشم هی یه فکر جدید راه جدید پیدا میکنم اما هر لحظه ای که احساس میکنم از این منجلاب دارم یکم میام بیرون ؛ یه چیز جدیدی تو زندگیم به وجود میاد که محکمتر من رو برمیگردونه عقب تر!میدونی اینکه هی پاشی بعد دوباره از یجا دیگه بخوری زمین خیلی سختره از اینکه همونجا بی حرکت بمونی...
خلاصه ماجرا اینکه خستم و داغون و ولی هنوز از رو نرفتم و هنوز هر روز صبح پامیشم و یه راه جدید رو میرم بلکه تجربه متفاوت بشه و این منجلاب در بیام!