آنگاه که زنان معلول با مردان معلول مقایسه میشوند، باز هم تحت تاثیر تبعیضات جنسیتی از شرایطی نابرابر رنج میکشند.
کلیشههای تبعیض جنسیتی در زندگی زنان معلول بسیار تاثیرگذار بوده و آنان معلولیت را با ماهیتی متفاوت از مردان تجربه میکنند. نگرشها و کلیشههای اجتماعی در خصوص افراد معلول در جامعه، دارای ماهیت بسیار پیچیدهای است؛ نگاه مردم به آنان همواره با آمیزهای از ترس و دشمنی همراه است.
از آنجایی که سلامتی جسمانی به عنوان عاملی مثبت در جامعه تلقی میشود لذا هنوز مردم نسبت به افراد معلول دارای نگرشی ترحمآمیز بوده و خواهان دوری از آنان هستند. افراد معلول اغلب نیازمندانی وابسته به نظر میرسند که در مراودات اجتماعی روزمره قادر به فعالیتهای بارآور و ثمربخش در زندگی اقتصادی خود نمیباشند.
در مجموع تلقیات پیچیده نسبت به افراد معلول؛ منجر به جداسازی و انفکاک آنان از نقش فعالشان به عنوان یک کنشگر اجتماعی میشود. آنان در سطوح مختلف اجتماعی و از سوی افراد غیرمعلول همواره در معرض انگ خوردن بوده و معمولاً برچسبهایی نظیر: غیرفعال، ضعیفالنفس، وابسته، بیکفایت، کمهوش و... به آنان زده میشود.
تحقیقات مربوط به «برچسب» زدن به معلولین نیز مانند تحقیقات در زمینه کلیشههای اجتماعی مربوط به آنان، نسبت به تفاوتهای جنسیتی بیتفاوت بوده است. در چارچوب تصورات کلیشهای در مورد ایفای نقشها و تقسیم وظایف میان دو جنس، زنان به عنوان افرادی غیرفعال، کمارزش و احساساتی بهشمار میآیند، در حالی که از مردان انتظار میرود که افرادی فعال، جسور و مفید باشند.
کلیشههای تبعیض جنسیتی نهتنها در مورد زنان معلول بلکه در مورد زنان غیرمعلول نیز اعمال میشود و زنان به دلیل آسیبپذیری، ضعف و وابستگی از سوی «گروه مردان سلطهگر» کنار گذاشته میشوند. نتیجه این تعارضات منجر به نوعی تفوق در معلولیتهای مردانه است که میکوشد مردان معلول را افراد موفقی توصیف کند که شجاعانه علیه آسیبپذیری و ضعفهایشان میجنگند، اما در مورد زنان معلول، کلیشههای مرسوم مربوط به معلولیت همراه با کلیشههای جنسیتی منجر به انزوای اجتماعی و فرهنگی آنان میگردد.
بهراستی چه عواملی باعث میشود که علیرغم وجود گروه عظیمی از زنان معلول در جوامع، آنان به انزوا کشیده شوند؟ برای بررسی و بحث در مورد معلولیت اشاره به تعریف سازمان بهداشت جهانی(1993) در خصوص معلولیت به شناخت بیشتر این موضوع کمک میکند.
زنان معلول جسمی بهطور ذاتی فاقد توانایی در انجام امور شخصی، فامیلی و یا مسئولیتهای اجتماعی هستند. به عبارت دقیقتر این موضوع حاصل کنش متقابل مابین محدودیتهای جسمانی با عوامل محدودکننده اجتماعی، محیطی و فرهنگی است. در واقع این محدودیتهای محیطی، تبعیضات و تعصبات اجتماعی است که معلولیت را ایجاد میکند.
برخی از زنان معلول نقل میکنند که جامعه با زنانی که از صندلی چرخدار استفاده میکنند بیشتر از زنانی که از «بریس» استفاده میکنند احساس راحتی میکنند چرا که تصورات کلیشهای در خصوص اینکه آنان موجوداتی وابسته و نیازمند هستند، برای آنها کاملاً جا افتاده است.
به هر حال صندلی چرخدار میتواند مانعی در راه برقراری ارتباط باشد، چرا که باعث میشود قد استفاده کنندگان کوتاهتر به نظر آمده و موجب میشود مردمی که ایستادهاند بهراحتی بتوانند فرد معلول را نادیده بگیرند. بسیاری از معابر فیزیکی از جمله طراحیهای غلط و ناقص در معابر و وسایل حملونقل عمومی نتیجه تبعیضاتی است که علیه افراد معلول در جوامع وجود داشته و دسترسی آنها را به فرصتهای مناسب و برحقشان محدود میکند.
بسیاری از زنان معلول گرایش بیشتری نسبت به سایر زنان بر ماندن در کنار والدین و زندگی در خانواده دارند. این موضوع میتواند برنامه مثبتی باشد، زیرا آنها را از تجربههای تلخ دنیای بیرونی محافظت میکند، آنان نقل میکنند که اغلب با مادرانشان دارای پیوندهای قوی عاطفی هستند اما در بعضی موارد نیز دچار درگیری و تضادهای شدید با آنان هستند.
این نوع ارتباطات و وابستگیهای شدید آنان را در چرخهای انداخته که اغلب به عنوان افرادی ضعیف که محتاج به راهنمایی و مساعدت از سوی والدین، خویشاوندان و یا دوستان هستند، نگریسته میشوند و احساس میکنند که فرصتهای آنان برای داشتن یک زندگی مستقل و توأم با شادابی در جامعه محدود شده است.
این موضوع میتواند تا حدودی باعث «کودکانگاری زنان معلول» شود زیرا با آنان بهگونهای رفتار میشود که گویی کودکانی ضعیف هستند و همواره نیاز به کمک وراهنمایی والدین و یا دیگر افراد دارند. زنان معلول نقل میکنند که ما نهتنها به واسطه این کودکانگاری در زندگی خصوصی و به وسیله افراد فامیل مورد تعرض قرار میگیریم بلکه این اتفاق در مؤسسات پزشکی، مراکز بهداشتی، مدارس و سایر مکانهای عمومی نیز برایمان پیش میآید. زندگی با معلولیت یک تلاش پیچیده برای داشتن یک رابطه نسبتاً پایدار است. بستگان، دوستان، غریبهها، همکاران و همه افراد فامیل باید بتوانند با مفهوم ناتوانی و معلولیت رابطه برقرار کنند.
زمانی که افراد معلول و افراد غیرمعلول میخواهند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند هر دو از اینکه چگونه باید با پدیده معلولیت کنار بیایند و یا چگونه با یک فرد معلول و کاملاً وابسته دوستی برقرار کنند، دچار اضطراب میشوند، در واقع هر دو گروه بهخاطر نقشهایی که باید در این ارتباط بپذیرند دچار نوعی ترس میشوند.
در مصاحبههایی که با تعدادی از زنان معلول در مورد چگونگی دوستیهایشان و تاثیر معلولیت در این دوستیها انجام گرفت، آنان به موضوعات ذیل اشاره کردهاند:
همانطور که داشتن یک نوع معلولیت در ایجاد دوستی تاثیر میگذارد، بالطبع معلولیتهای بارزتر میتواند برقراری روابط دوستانه را دشوارتر نماید، که بطور قطع این موضوع به برخی مفاهیم غلطی که در خصوص معلولیت زنان وجود دارد، مربوط میشود و اینکه برخی افراد دچار این ترس میشوند که مبادا معلولیت یک بیماری مسری باشد.
زنان معلول مسئول آموزش مفهوم معلولیت به دوستان غیرمعلول خود هستند و زنان غیرمعلول مسئول آموزش این مفاهیم به دیگر زنان و در واقع به مثابه یک میانجی بین دوستان معلول خود و بقیه جامعه عمل میکنند، دوستی بین اینان در نهایت میتواند به یک تغییر نگرش اجتماعی منجر گردد، به خصوص وقتی که زنان و دوستان غیرمعلول در جایگاه نمایندگان دوستان معلول خود و مسائل آنها در جامعه قرار میگیرند و به آنان کمک میکنند تا تواناییها و کاراییهایشان را بطور کامل در جامعه بروز دهند.
در واقع این ساختارهای محیطی و اجتماعی سازمان یافته هستند که زنان دارای نقصهای فیزیکی را در کلیه جنبههای زندگی اعم از: پذیرش اجتماعی، رابطه دوستانه، آموزش، اشتغال، ثبات اقتصادی، روابط عاطفی، مسائل جنسی، مشارکت و نقشهای همسری و مادری ناتوان نشان میدهند. این موضوع باعث میشود که آنها حتی در زندگی عادی خودشان هم نتوانند جایگاهی داشته باشند.
در واقع زنان معلول در برابر عدم حضور اجتماعیشان تسلیم شدهاند، آنها نسبت به سایر افراد کمتر در انظار عمومی ظاهر میشوند، حتی وقتی که نقص جسمانی آنها چندان بارز نیست باز هم ترجیح میدهند دور از دید افرادی باشند که همواره از آنان دوری میکنند. چرا که آنان به عنوان یک گروه اقلیت نه تنها همیشه نادیده گرفته شده بلکه از سوی اکثریت مردم تحقیر میشوند.
بخشی از این نادیده گرفته شدن و عدم حضور اجتماعی به این واقعیت برمیگردد، که این زنان از وضع مخاطرهآمیز دوگانهای رنج میبرند، آنان همواره با دو دیدگاه منفی نسبت به موقعیت اجتماعیشان زندگی کردهاند: زن بودن و معلول بودن. در صورتی که مردان معلول حداقل مقام و منزلت مردانه خود را دارند و برای زنان غیرمعلول نیز ایفای نقشهای سنتی زنانه امکانپذیر است.
هر چند زندگی خانوادگی، داشتن همسر و فرزند برای زنان معلول نیز مانند سایر زنان بخشی از موجودیت آنها به شمار میرود و برای حفظ سلامتی جسمی و روانیشان اهمیت دارد. زمانی که آنان این نیاز خود را مطرح مینمایند، جامعه از اینکه این زنان چنین حقی را برای خود قائل هستند شگفتزده میشود. در صورتی که مردان معلول در این میان شانس بیشتری نسبت به زنان معلول برای ازدواج دارند.
ازدواج کردن برای زنان معلول با توجه به الگوهای اجتماعی/ فرهنگی و ذهنیتی که از نظر جسمی برای زنان وجود دارد مشکلتر از مردان معلول میباشد. زنی که به خاطر معلولیتش مجرد باقی میماند از نقش سنتی و جایگاه اجتماعی خود به عنوان یک همسر و مادر محروم میگردد. هنگامی که این محرومیت همراه با عدم کوچکترین استقلال مالی باشد وی تبدیل به موجودی میشود که فاقد هر گونه ارزشی در خانواده و جامعه میباشد.
اگر کسی بعد از مادر شدن معلولیت پیدا کند و یا بعد از معلول شدن دارای فرزند شود، این طرز تلقی وجود دارد که وی نمیتواند از فرزند یا فرزندانش مراقبت و نگهداری نماید. در چنین مواردی چون حق مادر بودن از زن معلول سلب میشود وی اعتماد به نفس خود را از دست میدهد و نمیتواند در زندگی از نظر روانی احساس رضایت نماید.
اشتغال از دیگر موضوعاتی است که زنان معلول در آن محدود و یا از آن محروم میگردند زیرا کلیشههای اجتماعی آنان را نسبت به سایر زنان کم قابلیتتر (ناتوانتر) به شمار میآورد. زنان در اشتغال بطور کلی با تبعیض روبهرو هستند و برای زنانی که معلولیت دارند این تبعیض خیلی بیشتر است. در شرایطی که بیکاری زیاد است، امکان اشتغال به بسیاری از کارها به شدت محدود میباشد. تخمین زده میشود که 65 تا 70 درصد از زنان معلول بیکارند. زنان معلول حتی زمانی که به عنوان یک نیروی کار مطرح میشوند باز هم در جوامع خود با کلیشههای مربوط به معلولیت در ارتباط با شغلشان مواجه شده و با افراد غیرمعلول مقایسه میشوند.
تعریف ناتوانی اغلب به انجام وظایف و نقشهای فرد در یک «کار درآمدزا» بستگی دارد، در صورتی که این تعریف شاخص ناقصی در ارتباط با زنان معلول است، چرا که مسئولیت انجام کارهای خانگی که «کار بدون مزد» هستند، نادیده گرفته میشود.
در مورد زنان معلول هنوز این تلقی وجود دارد که آنان به عنوان افرادی ناتوان قادر به انجام وظایف یک بزرگسال چه به عنوان «مزدبگیر» و چه «زن خانهدار» نمیباشند. تاثیر این وضعیت و نتیجه حاصل از این موقعیت اقتصادی برای زنان معلول با توجه به هزینههای گزاف درمانهای پزشکی و سایر هزینههای روزانه آنان میتواند بسیار زیانبار باشد.
تصورات کلیشهای در خصوص زنان معلول، بهعنوان افرادی فاقد میل جنسی گاه بدین شکل اظهارعلاقهای به ازدواج ندارند که این تصوراشتباه است. ًهر چند با تاکید به اعلامیهها و اسناد بینالمللی داخلی و خارجی، رسیدگی به وضعیت معلولیت غیرقابل انکار میباشند ولی در این میان زنان معلول به لحاظ شرایط خاص نیازمند توجه بیشتری میباشند که توجه به موارد ذیل میتواند تا حدودی راهگشای مسائل مربوط به آنان باشد:
* اجرایی شدن قانون حمایت از حقوق معلولان
* توجه به آموزش کلاسیک دختران معلول با گسترش آموزش فراگیر در کشور، در قالب آموزش اجباری (همانند سایر کودکان)
* لزوم بررسی و ایجاد راهکارهایی در خصوص آموزشهای حرفهای با تنوع بیشتر برای دختران و زنان معلول با در نظر گرفتن نوع معلولیت آنها
*حمایت از اشتغال زنان معلول در سطوح شهری و روستایی با تضمین خرید و بازاریابی برای اشتغالات خانگی بخصوص در مناطق روستایی.
* لزوم تحقیق و بررسی در خصوص تغییر نگرش جامعه نسبت به توانمندیهای زنان معلول و رفع دیدگاههای منفی جامعه در خصوص انجام وظایف زنانگی آنان از جمله همسری، مادری و... از طریق رسانههای عمومی
* بررسی و تحقیق در خصوص مسائل و مشکلات عاطفی و جنسی زنان معلول از طریق برنامههای پژوهشی و آموزشی
بررسی و تحقیق در خصوص ایجاد و گسترش تشکلهای زنان معلول در شهرها و روستاها با هدف توانمندسازی و مشارکت بیشتر آنان در سطح جامعه
* تاکید بر حفظ و حراست از حقوق زنان معلول با تصویب قوانین تکمیلی
* تلاش در جهت تدوین قوانین حمایتی از زنان معلول و زنان معلول سرپرست خانوار
* تلاش در جهت تدوین قوانین بیمهای مکمل با توجه به نیازهای گسترده درمانی در زنان معلول جسمی.
نویسنده:شهناز عباسنیا
منبع؛همشهری