کار معلولان به ویلچرفروشی رسید!
رویا بابایی خبرنگار حوزه معلولان
ویلچرم را برای تهیه پول پیش خانه فروختم و حالا در 60 سالگی مجبورم سنگینی بار معلولیتم را روی عصاهای فرتوتم بیاندازم. پس از شصت سال، داشتن یک اتاق اجارهای برایم آرزوست، در تمام عمر به خوردن نان خالی قناعت کردم. پس آن همه مدیر و مسئول خدمتگزار با آن همه شعار و وعدههای رنگین کجایند که ببینند من در سفرهام نان خالی هم ندارم؟
اینها را مریم سادات میگوید. زنی سالخورده و رنجور که درست در شرایطی که باید مورد حمایت اجتماعی قرار بگیرد به حال خود رها شده و جامعه چشمهایش را به روی او و امثال او بسته است.
مریم سادات که ستون نحیف آشیانه سست و کوچکش است، میگوید: بارها از بهزیستی برای تهیه پول پیش خانه کمک خواستم. مددکارها چند بار از خانهام بازدید کردند، لیست اسباب خانهام را گرفتند و گزارش رد کردند اما باز هم دل کسی به رحم نیامد. گفتند بودجه نداریم. در نهایت از سر ناچاری ویلچرم که حکم پاهایم را داشت 4 میلیون تومان فروختم و دادم به صاحبخانه و ماهی چهارصد هزار تومان هم باید اجاره بدهم.
وی بیان میکند: خانهای که اجاره کردهام خانه نیست، فقط یک اتاق است. آشپزخانه و حمام و دستشوییاش در حیات است و با شرایط معلولیت من اصلا جور نیست اما چارهای نداشتم. با پولی که من داشتم همین اتاق هم به زحمت پیدا شده است.
او در حالیکه با دستهای لرزان اشک را از گوشه چشمهایش پاک میکند، بریده بریده توضیح میدهد: امسال ویلچرم را فروختم اما برای سال بعد نمیدانم چه کنم. دیگر نمیدانم به چه کسی رو بیاندازم!
او که چند سالی است ساکن یکی از محلات قدیمی شمیرانات است، ادامه میدهد: همسرم اعتیاد داشت. هیچوقت مرد زندگی نشد، آخر سر هم 11 سال پیش یکبار برای همیشه از خانه رفت و دیگر برنگشت. حالا سالهاست که سرپرست خودم و پسر 18 سالهام هستم. هیچ حامی دیگری ندارم و پسرم را تنهایی بزرگ کردهام.
مریم سادات توضیح میدهد: پس از رفتن شوهرم، چون جایی را نداشتم 8 سال در یک خیریه نگهداری از سالمندان در یک اتاق زندگی کردم. تا اینکه پسرم افسردگی گرفت. دکتر گفت شرایط پسرت بخاطر محل زندگیتان است. باید آن را عوض کنی. همان موقع چند خیر، یک خانه کوچک برایم اجاره کردند و الان چند سالی است در این محل ساکنم.
مریم میگوید: در تمام این سالها با درست کردن مربا و توشی و پاک کردن سبزی خرج زندگی را درآوردهام اما با آمدن کرونا که بازارچههای فصلی را به تعطیلی کشاند همین آبباریکه را هم از دست دادم و با گرانیهای اخیر دیگر مثل سابق نمیتوانم وسایل ترشی تهیه کنم.
این مددجوی بهزیستی شمیرانات که دو سال پیش به عفونت لگن دچار شده و دوره بیماری سختی را گذرانده، توضیح میدهد: سالهاست در لگن و مثانهام پلاتین دارم، ویتامینها و داروهایی نیاز است تا از عفونت آن جلوگیری کند اما من قادر به تهیه آن نیستم. دو سال پیش لگنم عفونت کرد و زخم بستر گرفتم. با دست خالی دوا درمان میکردم. آنقدر به بیمارستان رفت و آمد کردم تا بالاخره بهتر شدم. در این مدت بارها به بهزیستی رفتم و شرایطم را گفتم و گفتم از عهده هزینههای رفت و آمدم برنمیآیم، حداقل کرایه آژانس را به من بدهید اما هیچ اعتنایی به شرایطم نکردند.
وی اذعان میکند: مدتهاست نمیتوانم مواد غذایی تهیه کنم. الان شرایطم طوری است که هرچند ماه اگر کسی پیدا شود و برایم مقداری برنج یا مرغ تهیه کند میتوانم چنین غذایی بپزم. مدام آنتیبیوتیک مصرف میکنم، بدنم ضعیف است اما چارهای نیست. با مستمری بهزیستی که نمیتوان روزگار گذرانید. بهزیستی قبل از کرونا سالی دوبار ارزاق میداد، الان فقط یکبار آن هم با منت میدهد. دفعه آخر وقتی رفتم ارزاق بگیرم آنقدر برخوردشان بد بود که از خجالت مردم.
این مادر سرپرست خانوار میگوید: رشته تحصیلی پسرم مکانیک است و مخارجش بالاست. اما دلم میخواهد درس بخواند. او وقتی کوچک بود در آتشسوزی خانهمان آسیب دید و هنوز آثار سوخنگی در بدنش وجود دارد. هرچه دستم بیاید برای تحصیلش انجام میدهم، خیلی سخت است اما من همه تلاشم را میکنم تا او به سرنوشت من دچار نشود.
این فقط صدای یکی از هزاران مادری است که در همین نزدیکی اما زیر پوست تزئین شده جامعه، درست زیر سایه مدعیان کار برای مردم؛ بار سنگین فقر و نداری را تنها به دوش میکشند و چه بسا روزی هزار بار زیر آن کمر خم میکنند.
بهزیستی تنها نماینده دولت در رسیدگی به امور معلولان است و این «رسیدگی» تعریف خود را دارد. اگر این سازمان به وظایف خود آگاه نیست و یا آن را با نگاه سرسری و رفعتکلیف محور هممعنا میداند؛ صراحتاً اعلام کند. شاید دولت سیزدهم توانست و جایگزینی برای آن پیدا کرد!