آرش
آرش
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

کچلیِ خودخواسته

من کلا تو زندگیم دو بار موهام رو با ماشین از ته زدم. دفعه‌ی اول- حدود چهار سال پیش-تصمیم گرفتم یه تغییر تو زندگیم ایجاد کنم و تنها چیزی که به ذهنم رسید، زدنِ موهام بود. حس می‌کردم اگه موهام رو از ته بزنم، جهان‌بینی‌ام هم تغییر کنه. یادمه همون روزا یه صدای دیگه‌ای هم تو سرم می‌پیچید و می‌گفت: «اون جهان بینی‌ای که بخواد با کوتاه کردن مو تغییر کنه به چه دردی می‌خوره؟ بعد موهات دوبار بلند شن چی؟ باز برمی‌گردی به روال سابقت؟ چرا اصلا کچل شدنت باید دلیل فلسفی داشته باشه؟» واقعا داشت این overthinking اذیتم می‌کرد و یک بار که خیلی شدید شد، همون موقع و بدون هیچ معطلی، رفتم ماشین اصلاح رو برداشتم و انداختم وسط موهام. ده دقیقه بعدش در حالی با چشمان خیس رو به آینه ایستاده بودم که با خودم می‌گفتم: «این چه کاری بود کردی؟» شده بودم نمونه‌ی فیک صفر کشکولی.

دفعه‌ی دوم همین فروردین 99 بود. موهام بلند شده بود و تو اوج کرونا جرئت نداشتم برم آرایشگاه. از طرفی هم حالش رو هم نداشتم بشینم اون حجم از مو رو با ماشین بزنم. شبیه تام هنکس شده بودم تو castaway (جدا افتاده) . تو همون برهه، یه بار که از اتاقم اومدم بیرون یکی داد زد: «خانوم حواست باشه! بگیرش نذار در بره» و بعد دیدم دو نفر دارن با سرعت میان سمتم. چون چند روزی بود از اتاقم بیرون نیومده بودم یه مدتی طول کشید تا یادم بیاد اینا که دارن میان سمتم مامان و بابامن. یه چند ثانیه‌ای هم لازم بود تا عصب‌های خسته‌ی من پیام فرار رو از مغز به ماهیچه‌ی پام ارسال کنن و متاسفانه قبل از پردازش این دو عملیات در سرم، مهاجمین به من رسیده بودند. من رو کشون کشون بردن و در حالی که لنگ و لگد می‌انداختم رو به قبله خوابوندنم رو زمین. منم اون زیر عین یک گوسفندِ رو به ذبح تقلا می‌کردم. زیر لب «بِأَيِّ ذَنْب» و «ایلی، ایلی، لَما سبقتنی» می‌گفتم. وقتی که بابام دستش رو گذاشت رو گردنم، فهمیدم که کار تمومه و شروع کردم شهادتین گفتن. چشمام رو بسته بودم و در حالی که منتظر بودم قوچی، بزی چیزی به همراه ندای «دست نگه دار!» از آسمون برسه، چیزی با صدای قییییژژژژژ اومد رو سرم و چند دقیقه‌ی بعد من، مَلِنا وار وسط خونه افتاده بودم و موهام دور و برم پخش شده بودند.


طنزکچل
برای دل‌خوشی خودم می‌نویسم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید