از دانشگاه که فارغ التحصیل شده بودم حس می کردم در یک مسیر موازی با کسانی هستم که اصطلاحا کاسب هستند. یعنی ما آمدیم علمی و اصولی یک سری چیزها را یاد گرفتیم و اون طرف به صورت سنتی و غیراصولی دارند برای خودشون پول در می آورند. یه حس نه چندان خوبی نسبت به کلمه کاسبی داشتم خصوصا وقتی می دیدم افرادی که خیلی فرصت طلب بودند و یه مقدار هم از روش های عجیب غریب دلالی پول در میاروند را کاسب خطا می کردند.
وقتی یه مقدار جدی تر وارد کسب و کار شدیم و از بخش های ساپورت بیزینس مثل برنامه ریزی و PMO و سیستم ها و روش ها و .. بیشتر وارد هسته اصلی کسب و کار شدم و در دو سه تا پروژه با افرادی کار کردم که به میزان زیادی نگاه کسب و کاری خوبی داشتند و اصطلاحا Business-Oriented بودند متوجه شدم که شم کاسبی توانمندی جدی است که برای توسعه کسب و کار به شدت مورد نیاز است و اتفاقا در میان عمده فارغ التحصیلان دانشگاه کمتر وجود دارد.
منظورم از شم کاسبی توانمندی ترکیبی است که شامل حساسیت به رشد فروش (فروش محصولات فعلی به مشتریان جدید و عطش در بالا بردن فروش به مشتریان فعلی و جدید)، فرصت طلبی در بازار (شکار فرصت ها و ظرفیت هایی که می تواند منجر به درآمدزایی بیشتر شود) استفاده درست از نقدینگی (مدیریت بهتر نقدینگی و نگهداشت نقدینگی تا میزانی که به اعتبار شرکت لطمه نزند و بهره برداری از نقدینگی در جهت فعالیت های عملیاتی و غیرعملیاتی شرکت)، روش های تامین مالی ارزان، استفاده بهینه از دارایی های شرکت (کاهش هزینه های استفاده از دارایی های شرکت و مولد کردن دارایی ها) و کاهش هزینه های کسب و کار (برونسپاری عملیات غیر مولد، حذف هزینه های زائد با رویکردهای خلاقانه و ..) است.
این توانمندی هم از آن جنس توانمندی هایی نیست که در کتاب ها و مقالات یافت شود و یا یک کورس جامع برای تبیین ابعاد آن وجود داشته باشد. بلکه به نظرم در #تجربه_زیسته با #رول _مدل های خوب و در موقعیت ها شکل می گیرد و باید حتما در کف بازار و در داخل کسب و کار محک بخورد و آموخته شود.
فقدان این توانمندی سبب می شود نگاه به توسعه کسب و کار اصطلاحا نگاه غیرواقعی، ناقص و فانتزی باشد. این را خیلی دیدم که افرادی که در حوزه بازرگانی و فروش کار می کنند این بخش از سنسورهایشان بیشتر فعال است.
این مساله شاید یکی از مناقشه برانگیزترین اختلافات میان کارآفرینان سنتی با افراد دانشگاهی است که می خواهند کار مشترک کنند. در تیم اول اصالت با کاسبی و رشد کسب و کار است و دومی ها اصالت را به ساختاردادن و روش مند کردن کارها می دهند و حداقل من در سه چهار مورد این مناقشات را به چشم دیده ام. اوایل فکر می کردم کارآفرین ها اشتباه می کنند و به حرف های گرانقدر امثال ما گوش نمی کنند ولی هر چه جلوتر رفتم دیدم این بخشی از ضعف توانمندی ماست.
بعد از این بود که متوجه شدم که با حفظ همه چارچوب های اخلاقی و ارزشی، چه در مقام مشاور و چه در مقام مدیریت یک کسب وکار بایستی این مهارت را بیشتر آموخت و در موردش فکر کرد و آن را تجربه کرد. خیلی دوست دارم دیدگاهیتان را در این مورد بدانم.