گَر دانی که من در مهر تو غلت خوردهام، در روی تو روی گردان شدهام چهمیکنی؟
مانند ماری که نداند ارزشش به چیست.
نداند که بمیرد ارزش پیدا میکند!
نداند که قصههای زندگی کردهی او یکطرفند و مرگش یکطرف...
آنچنان به من ارزش بخشیدی که چو مرگم را در راز درازای یک عمر تلف کردهای
مرا اینگونه بین، ای آه من در پریشانیِ تو...
سید حسین واحد
گروه ایدهپروران!