
در روزگاری که انسان بیش از نیمی از وقت بیداریاش را در مواجهه با صفحه نمایش میگذراند، شناختن و فهمیدن رسانهها دیگر یک انتخاب نیست؛ یک ضرورت است. از همان لحظهای که چشم باز میکنیم و به سراغ گوشی تلفنهمراه یا تلویزیون میرویم، تا لحظهای که شب، پلکها را آرام آرام میبندد، ذهن ما با انبوهی از پیامهای رسانهای درگیر است؛ پیامهایی که تنها برای اطلاعرسانی ساخته نشدهاند، بلکه گاه آمدهاند تا ما را شکل دهند، رفتارمان را عوض کنند، ترسها و امیدهایمان را هدایت کنند و حتی هویتمان را بازنویسی کنند.
سواد رسانهای در چنین جهانی، چیزی بیشتر از یک توانایی ساده است؛ این مهارت، مثل زرهی برای ذهن عمل میکند. اگر انسان امروز سواد رسانهای نداشته باشد، همانقدر بیدفاع است که انسانی در میدان جنگ بیسپر و بیسلاح باشد. شاید بهظاهر سالم بماند، اما هر لحظه ممکن است هدف قرار گیرد؛ ذهنش، باورهایش، تصمیمهایش، همه میتوانند توسط رسانههایی که او را نمیشناسند اما میخواهند کنترلش کنند، ربوده شوند.
سواد رسانهای یعنی فهمیدن پشتصحنهها؛ یعنی وقتی یک خبر میخوانی، فقط به ظاهر جمله نگاه نمیکنی. میپرسی این را چه کسی نوشته؟ چرا الان منتشر شده؟ چه چیزی را گفته و چه چیزی را نگفته؟ چه تصویری از دنیا میخواهد به من بدهد؟ کدام احساسات من را نشانه رفته؟ خشم؟ امید؟ ترس؟ احساس عقبماندگی؟ یا احساس برتری؟ رسانه با تو حرف نمیزند، با احساست معامله میکند. اگر این را بفهمی، دیگر نه ساده فریب میخوری، نه از همهچیز ناامید میشوی.
در عصر ما، دیگر رسانه فقط رادیو و تلویزیون نیست. حالا هر کاربر، خودش یک رسانه است. کسی که در اینستاگرام، توییتر یا تیکتاک پست میگذارد، دارد جهان را به شیوهٔ خودش روایت میکند. اما آیا همه واقعیت را میگویند؟ یا آن بخشی را که برایشان سود دارد؟ دروغ در رسانهها همیشه مستقیم نیست؛ گاهی با حذف یک واقعیت، گاهی با تاکید بیشازحد بر بخشی از حقیقت، گاهی با لحن، گاهی با تصویر، دروغ را پنهان میکنند.
مشکل اما آنجاست که مغز ما همهٔ اینها را بیچونوچرا باور میکند. مغز انسان برای تفکیک دروغ از واقعیت ساخته نشده، بلکه برای بقا ساخته شده. آنچه بیشتر تکرار شود، آنچه احساسیتر باشد، آنچه از طرف آدمهایی شبیه خودمان بیاید، بیشتر باورش میکنیم. همین است که شایعه مثل آتش در جنگل خشک پخش میشود. همین است که یک تبلیغ ساده میتواند ذهن میلیونها نفر را تغییر دهد. اگر سواد رسانهای نداشته باشی، نمیفهمی که بازی خوردهای. ممکن است تا سالها بر اساس یک تصویر اشتباه، قضاوت کنی، تصمیم بگیری، و حتی زندگیات را بسازی.
در جهانی که تصاویر بیشتر از کلمات قدرت دارند، درک رسانه فقط بهمعنای خواندن یک تیتر خبری نیست. یعنی توانایی خواندن بین خطوط. یعنی وقتی به یک ویدیو نگاه میکنی، بفهمی که موسیقی متنش، رنگهای تصویر، زاویهٔ دوربین، و حتی سکوتها، چه چیزی را به ذهن تو القا میکنند. یعنی بفهمی که رسانهها فقط خبر نمیگویند؛ آنها جهان را بازسازی میکنند، انگار که ما در یک تئاتر بیپایان نشستهایم و هر روز نقشها، لباسها و روایتها عوض میشود، ولی کارگردانش را نمیشناسیم.
اگر سواد رسانهای را بلد باشی، هر خبری را نمیپذیری. هر جملهای را باور نمیکنی. دنبال منبع میگردی، دنبال نیت، دنبال چرایی. میفهمی که هیچ رسانهای بیطرف نیست. چون رسانه محصول انسانهاست، و انسانها همیشه جهتدارند. گاهی سیاسی، گاهی اقتصادی، گاهی فرهنگی، گاهی هم شخصی.
و اگر بلد نباشی، اگر بیسواد باشی در دنیای رسانه، کمکم نگاهت به دنیا عوض میشود. نسبت به آینده میترسی، چون رسانهها ترس را میفروشند. احساس ناکامی میکنی، چون رسانهها زندگی دیگران را بینقص نشان میدهند. احساس ضعف میکنی، چون همه موفقتر، زیباتر، و خوشحالتر بهنظر میرسند. و تو، تنها هستی. یا دستکم اینطور فکر میکنی. و این دقیقاً همان چیزی است که رسانههای سطحی و منفعتطلب میخواهند.
سواد رسانهای، یعنی چشم باز کردن در خواب جمعی. یعنی بیدار بودن در زمانی که همه خوابند. یعنی جرئت پرسیدن، تحلیل کردن، و شک کردن. نه برای دشمنی با رسانه، بلکه برای درست مصرفکردن آن. همانطور که غذا را بیتأمل نمیخوریم، چون ممکن است مسموم بشویم، رسانه را هم نباید بیسؤال ببلعیمچون رسانه ها و مطالبی که در آن ها ارائه میشود غذای ذهن ما است و ما از آن تریق آگاهی خود را بدست می آوریم .
برای داشتن سواد رسانهای، لازم نیست استاد دانشگاه باشی. فقط باید اهل پرسش باشی. باید عادت کنی هر مطلبی را چند ثانیه دیرتر باور کنی. باید به جای واکنش، تعمق را انتخاب کنی. باید بدانی که واقعیت پیچیدهتر از آن چیزیست که در یک پست اینستاگرامی یا یک خبر فوری جای میگیرد.
و شاید مهمترین چیز این باشد که به نسل بعد، به بچهها، یاد بدهیم که چگونه رسانه را بفهمند. نه اینکه از آن بترسند، نه اینکه همهچیز را توطئه بدانند، بلکه بیاموزند که میان حقیقت و تفسیر، میان واقعیت و بازنمایی، تفاوتی هست؛ و فقط کسانی که این تفاوت را بشناسند، میتوانند انسان آزاد باقی بمانند.