بخش نخست را اینجا و بخش دوم را اینجا بخوانید.
اما همچنان که اولمو سخن میگفت، و همچنان که آینور بر این فرتاب چشم دوخته بودند، [فرتاب] از ایشان گرفته شد و از نگاهشان پنهان گشت؛ و بر ایشان چنان مینمود که در آن دم چیزی جدید را دریافتند، تاریکی را، که تا آن دم جز در اندیشهشان آن را نمیشناختند. اما ایشان دلباخته زیبایی فرتاب و شیفته آشکار ساختن جهانی که به آنجا آمده بود تا هستی یابد شدند، و پندار ایشان از آن سرشار گشت؛ چه آن دم که فرتاب برگرفته شد تاریخ هنوز به فرجام نرسدیده بود و چرخههای زمان به درستی پرداخته نگردیده بود. و گروهی گفتهاند که فرتاب پیش از به انجام رسیدن چیرگی آدمیان و سترده شدن نخستزادگان ایستاد؛ از این رو، گرچه نوا فراگیر است، والار با بیناییشان دورانهای پسین و یا پایان گیتی را ندیدهاند.
آنگاه بیتابی در میان آینور بالا گرفت؛ اما ایلوواتار ایشان را فرخواند، و گفت: «من از آرزومندی اندیشه شمایان آگاهم که خواهان هستی آنچهاید که دیدهاید، نه فقط در اندیشهتان، همانگونه خود شمایانید، و به گونهای دگر. از این رو، میگویم: ائا! بگذار که اینان هستی یابند! و من شعلهٔ تباهیناپذیر را به درون نیستی به پیش خواهم فرستاد، و آن [شعله] در قلب گیتی خواهد بود، و گیتی هست خواهد شد؛ و آن گروه از شمایان که کامش باشد، بدانجا رود». و به ناگاه آینور نوری در دوردست دیدند، گویی که ابری با قلبی از شعله بود؛ و دانستند که این تنها فرتابی نیست، چه ایلوواتار چیزی نو آفریده بود: ائا، گیتی بدانگونه که هست.
و چنین شد که دستهای از آینور، فراسوی کرانههای گیتی، در کنار ایلوواتار کاشانه کردند؛ اما دیگران، و در میانشان بسیاری از بزرگترین و زیباترینان [آینور]، پیشگاه ایلوواتار را وا نهادند و بر آن [زمین] فرود آمدند. اما ایلوواتار [از ایشان] چنین پیمان ستاند، یا شاید از آن رو که [این پیمان] بایستگی دلدادگیشان است، که از آن پس توان ایشان باید در چارچوب گیتی و در آن کران گیرد، که تا روز پسین در اندرون آن بمانند، تا آن دم که [آراستن] گیتی یکسره گردد، چه ایشان هستی آنند و گیتی هستی ایشان. و بدان رو ایشان را والار، نیروهای گیتی، نام نهادهاند.
اما هنگامی که والار به ائا درآمدند در ابتدا سرگشته و سردرگم بودند، چه به گونهای بود که گویی هیچ از آنچه در فرتاب دیده بودند هنوز آفریده نشدهبود، و همه چیز در ابتدای هستی بود و شکل نایافته، و [گیتی] تاریک بود. زیرا نوای بزرگ تنها بالندگی و شکوفایی اندیشه در تالارهای بیزمان بود، و فرتاب تنها پیشنمایشی؛ اما اکنون ایشان در آغاز زمان به آن درآمده بودند، و والار دریافتند که گیتی چیزی مگر پیشنمایش و پیشسرودی نبوده و ایشان باید به آن دست یابند. بدین ترتیب تکاپوی بزرگشان در سرزمینهای سترونِ بیاندازه و کاوشنشده، و در زمانههایی بیشمار و فراموش شده، آغاز شد، تا آنگاه که در ژرفای زمان و در میانه تالارهای بیکرانه ائا، آن دم و جایگاهی که کاشانه فرزندان ایلوواتار آفریده شده، سر رسید. و در این کار، مانوه و اولمو و آئوله پرتکاپوترین بودند: اما ملکور نیز از ابتدا در آنجا بود، و در جملگی کوشش ایشان دستدرازی مینمود، تا شاید مگر آن را به خواسته و آرمان خود بگرداند؛ و آتشهای بزرگی برافروخت. از این رو، آنگاه که هنوز زمین جوان بود و آکنده از شعلههایی که ملکور بر آن افکنده بود، او به دیگر والار چنین گفت: «این [زمین] پادشاهی من خواهد بود؛ و من آن را به نام خویش خواهم نگاشت!»
اما در پندار ایلوواتار، مانوه برادر ملکور، و اسبابِ سرآمدِ پیرنگِ دوم بود، که ایلوواتار در برابر ناهمسازی ملکور برآورد؛ و او فروهران مهتر و کهتر فراوانی را به سوی خویش فراخواند، و ایشان بر سرزمین آردا فرود آمدند تا یاری مانوه دهند، مبادا ملکور به بار نشستن کوششان را جملگی باز دارد، و زمین پیش از شکوفایی، پژمرده گردد. و مانوه به ملکور گفت: «این پادشاهی را، به ناروا، از آن خود نخواهی کرد، چه، بسیار دیگران در اینجا نه کمتر از تو کوشیدهاند.» و میان ملکور و سایر والار ستیزه بود؛ و در آن روزگار ملکور واپس نشست و به سرزمینهایی دیگر رهسپار شد و در آنجا چنان کرد که خواهانش بود؛ اما سودای پادشاهی آردا را از دل برون نکرد.
اینک والار رنگ و رخساری به خود گرفتند؛ و از آن رو که ایشان به سبب عشقشان به فرزندان ایلوواتار، که به آنها امید داشتند، دلبسته گیتی شدند، پیکری به مانند آنچه در فرتاب ایلوواتار دیدند از برای خود گزیدند، با شکوه و فری فراوانتر. وانگهی رخسار ایشان از دانششان از جهان آشکار سرچشمه میگیرد، تا خود گیتی؛ و به آن [پیکر] نیازی ندارند، همانگونه که ما تنپوش را بهکار میگیریم، و اگر برهنه گردیم هستی و کیستیمان زیان نمییابد. از این رو والار چون اراده کنند، بیپوشش، راه رفتن توانند، و آنگاه الدار نیز به آن پی نتوانند برد، هرچند که در برابر ایشان باشد. اما آن هنگام که در آمدن به پوششان را بخواهند، به سبب ناهمسانی سرشتهاشان از آغاز هستی ایشان، گروهی از والار به پیکر مردان و گروهی به پیکر زنان در میآیند؛ که این پیکر فرآوردهٔ گزینش هر کدامشان است، و نه برآمده از گزینششان، همانگونه که ما مردان و زنان با تنپوشمان نمایانده میشویم اما از آن [پوشش] بر نیامدهایم. اما پیکرهایی که بزرگان [والار] خود را به آن میآرایند، همواره به مانند شَهان و شهبانوان فرزندان ایلوواتار نیست؛ چه گاهی آنها تنپوشی از اندیشهشان بر خود میپوشانند، که به سان شکوه و هراس است.
و والار همرهانی فراوان به سوی خود خواندند، گروهی کهتر، گروهی کمابیش به بزرگی خودشان، و ایشان با همراهی یکدگر در به سامان آوردن زمین و مهار آشوبهای آن کوشیدند. ملکور دستاورد ایشان بدید، و گام برداشتن والار بر روی زمین به مانند نیروهایی آشکار، پوشیده در تنپوش گیتی، و ایشان دوستاشتنی و شکوهمند به چشم میآمدند، و کامیاب، و زمین به بوستانی جهت سرورشان دگرگون میشد، چه آشوبهای آن مهار شده بود. آنگاه رشک اندرونش فزونتر گشت؛ و او نیز پیکری گرفت، اما به سبب سرشتش و بداندیشی که در او شعله میکشید، آن پیکر تاریک و دهشتناک بود. و او در توانمندی و شکوهی برتر از دیگر والار بر آردا فرود آمد، به مانند کوهی که در دریا گام بر میدارد و سرش بالاتر از ابرهاست و تنپوشی از یخ و افسری از آتش و دود دارد؛ و روشنایی چشمان ملکور به مانند شعلهای بود که با گرما میپژمُرَد و با سرمایی کشنده میخَلَد.
بدین سان نخستین نبرد والار و ملکور بر سر فرمانروایی آردا آغاز گردید؛ و از آن آشوبها الفها اندک میدانند. چه آنچه بازگوشده از [سخن] والار آمدهاست، که الدالیه (Eldalië) در سرزمین والینور (Valinor) با آنها سخن گفتهآند، و از آنها آموختهاند؛ اما والار از نبردهای پیش از فرارسیدن الفها همواره ناچیز سخن میگویند. با این حال در میان الدار گفته شدهاست، والار، با وجود ملکور، جهت فرمانروایی زمین و آمادهسازی آن از برای آمدن نخستزادگان تلاش بسیار نمودند؛ و ایشان سرزمینها پدی میاوردند و ملکور نابودشان میکرد؛ درهها میکاویدند و ملکور برمیافراشتشان؛ کوهها میتراشیدند و ملکور بر زمیننشان میزد؛ دریاها گود میکردند و ملکور سرریزشان میکرد؛ و هیچ آسودگی و یا رویشی پایدار نبود، چه همانگونه که والار تکاپویشان آغازیدند، ملکور نیز در وارونه کردن کار ایشان و تباه کردنش چنین نمود. و همچنان تکاپوی ایشان یکسر بیهوده نبود؛ و هرچند در هیچ جایگاهی و کرداری کامش و آرمانشان یکسره برنیامد، و همه آفریدههاشان رنگ و رخساری دگرگون از آنچه در آغاز دلخواه والار بود برگرفتند، زمین همچنان به آهستگی آراسته و استوار میگردید. و بدین گونه سرانجام کاشانه فرزندان ایلوواتار در ژرفاهای زمان و میانه ستارگان بیشمار برپاگردید.