من هر روز پشت میز خدمات نشسته ام، گوشی تلفن جلوی دستم، مانیتور روشن، و مشتریایی که با نگرانی زنگ میزنن.
مشکل ها معمولاً تکراری ان، ولی صداها فرق دارن.
«ماشین لباسشوییمون روشن نمیشه... هیچی! حتی چراغ هم نمیزنه!»
این جمله رو بارها شنیدم. ولی یک بار... یه بار خاص، از اون ور خط خودم بودم.
چند سال پیش، دقیقا همین مشکل تو خونه خودمون پیش اومد. موقعی که کلی لباس انباشته شده بود، خواستم ماشین رو روشن کنم، ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.
دکمه استارتو زدم... نه صدایی، نه چراغی.
انگار دستگاه مرده بود.
تا اون موقع فقط پای تلفن به مردم گفته بودم: «شاید پریز برق مشکل داشته باشه، در رو درست نبستید، یا میکروسوئیچ خرابه.»
ولی حالا خودم کنار دستگاه ایستاده بودم.
اول دوشاخه رو کشیدم و زدم توی یه پریز دیگه. خبری نشد.
در رو چند بار باز و بسته کردم. فایدهای نداشت.
اون لحظه بود که فهمیدم مشتریها وقتی تماس میگیرن، واقعا دنبال راهحل نیستن، دنبال آرامشن.
تکنسین اومد و بعد از بررسی، گفت برد دستگاه آسیب دیده.
ازش پرسیدم چرا؟ گفت شاید نوسان برق، شاید رطوبت، شاید هم همون صدای ریزی که دو هفته پیش شنیده بودید و جدی نگرفتید...
اون اتفاق خیلی چیزها رو تو ذهنم جا انداخت.
از اون به بعد وقتی کسی با نگرانی تماس میگیره و میگه لباسشویی روشن نمیشه، فقط راهکار نمیدم.
میدونم اون طرف خط یه نفر ایستاده که شاید درست مثل اون شب من، یه عالمه لباس نشسته و یک دنیای خستگی پشتشه.
چند تا نکته که اون موقع یاد گرفتم و حالا همیشه به مشتری ها میگم:
حالا، هر وقت کسی تماس میگیره و با صدای نگران میگه:
«ماشین روشن نمیشه!»
با لبخند میگم:
«میفهمم چی میگید... خودم تجربه کردم.»
