تا به حال با کسی مواجه نشدم که بگوید داستان برای برند یا داستان برند مهم و موثر نیست. از طرفی هم افرادی که از داستان یا برند یا هر دو بیخبرند را بسیار دیدم. و پانصدهزار نفر در لینکدین مدعی مهارت داستانگویی برای برندها هستند. مردم چه میگویند را تا جایی که شنیده، خوانده و دیدهام در اینجا مینویسم. چون مثل هر جستار که بهتر بگویم هر جستارکی (Short Essay) در این نوشته هم یاد داستان فیل و اتاقی تاریک میافتم که همه در حال لمس و تجربهی بخشی از فیل هستند. هر کسی از منظری به ماجرا نگاه میکند. هر کسی روند ساخت و روایت داستان برند را از منظر خودش بیان میکند.
تا جایی که دیدهام هر کسی در دنیای برند و بازاریابی با روشها و مدلهای مختلف درباره داستانسرایی و داستانگویی برند حرف میزند. با آوردن نمونههای موفقی از برندهای مطرح یا اعتبار خودش به عنوان طراح یا سازنده برندهای مطرح یا اعداد و دادهها جلب توجه می کنند.
خیلیها داستان برند را روندی از اتفاقات میدانند که برای برند یا توسط برند افتاده است. البته پر بیراه هم نیست. چون بالاخره اگر در داستان برند، برندی حضور نداشته باشد که ربطی به داستان برند نخواهد داشت. در جاهایی مانند مدل SB7 دانلد میلر گویندهی قصهایی را برنده میداند که قهرمان داستانش را مخاطب و مشتریان برند انتخاب کند.
روال داستانها اینطور است: «قهرمان یا دستهای از قهرمانها در زندگی خود با اتفاقی روبرو میشوند و تعادل شرایط زندگی به هم میخورد. عامل این اتفاق شخصیت یا موضوعی است که به آن ضدقهرمان گفته میشود. قهرمان در کشمکش با ضدقهرمان است که داستان را میسازد. به نقطه اوج بحران میرسد و راهی برای رهایی پیدا میکند. راهی که معمولا مرشدی پیش رویش میگذارد.»
این بالا و پایینها همان ماهیت «درام» است. رازی که قرنهاست مردم کنجکاو را به خود جلب کرده. حتی در این عصر پر از هیاهو و حواسپرتی. این مهم است که ذات داستان برای مردم جذاب است و توجه را به خود جلب کند مهمتر این است که داستان اگر در ذهن مردم نماند و تاثیری بر روی انتخاب آنها و به سمت برند نشود این جلب توجه بیفایده خواهد بود. هر چند بدون این تمایز و توجه هم تبدیل به یک برند شدن در این آشفتهبازار تبلیغات گران و نشدنی است.
برندها چه آگاهانه و چه ناخودآگاه ماموریتی را برای خود انتخاب میکنند. این «ماموریت» به سادگی در عملکرد آن برندها پیداست. این همان حضور آنها در داستان برند است. یکی از مشهورترین داستاننویسان که با وجود سنوسال بالا نسل جدید را به خوبی میشناسد روایت جالبی در این مورد دارد. نکتهی جالبی که نبض داستان را کنترل میکند.
امروزه مردم دیگر مخاطب بیصدا نیستند. میتوانند اگر کسی ادعایی کرد و به قولش عمل نکرد درست یا نادرست، بلد یا نابلد شروع به نقد او بکنند. این همان قلب تپنده داستان هر برند است: «وعده برند»
برند برای اینکه در بین مردم حضور داشته باشد خود را به عنوان ماموری برای کاری مطرح میکند. وقتی کارش را به خوبی انجام میدهد مردم هم درباره حُسن کارش در شبکههای اجتماعی حرف میزنند. اگر خُلف وعده کند کارش را همین مردم میسازند و داستانی که برای برند میسازند نتیجه عکس برای برند دارد و او را سریعتر به قهقرا میبرد.
پس برند باید حواسش به ماموریتی که میخواهد به عهده بگیرد، باشد. هر نقشی چه قهرمان داستان چه مرشد و چه عاشق اگر برند میخواهد داستانی پررنگ خلق کند انجام ماموریت مهم است. در نتیجه خلق این داستان در موفقیت و بالاتر رفتن ارزش بسیار موثر خواهد بود.