درست ساعت ۲ شب است و من جوانی که خوابم نمیبرد و نگران و نگران به صفحه خاموش تلویزیون که خاموش بودنش بیشتر مطلعت میکند از روشن کردنش.
ارتباطمان با همه دنیا قطع شده
و اخبار زد و نقیضی از اطراف میشنویم.
فقط میدانم شب بسیار بدی بوده است همانند دوشب قبل.
چه برسر این سرزمین خواهد آمد
واقعا که چوب دوسرباختیم. زیرا سالهاست تن داده ایم و امشب که بیخبر و بیچاره مانده تازه دارد حالیمان میشود با خودمان چه کردیم.
وقتی ۲۰ و ۳۰ از بولیوی میگوید. و آرامش خیابان های ما، آن لحظه قلبم آشوب می شود.
امشب بسیاری از شهرها حالشان بد بود.
و بنزین که فقط نقش بنزین را نداشت کبریت هم بود ...