شکست اگر در یک مسیر حرکت کنیم سود هست نه وقتی شاخه به شاخه میپریم!
اگر شکست رو هزینه دادن بابت یادگیر تعریف کنیم فقط وقتی این تعریف درست هست که بعدا این یادگیری در دفعات بعدی تکرار سودی بیشتر از اون هزینه خلق کنه (سود خالص) یا از پیش امدن مجدد این هزینه جلوگیری کنه (سود حاصل از ضرر نکردن) مگر نه شما هزینه بدی که یک چیز هم یاد بگیری که بعد کلا اون مسیر و جاده رو ببوسی بذاری کنار این دقیقا چطور سودی هست؟! نهایتا بشه این سود رو اگر کسی حاضر بود بابتش پول پرداخت کنه به شخصی که دوباره میخواد این مسیر رو بره بفروشی یا اگر یکی از افراد نزدیکت خواست تکرار کنه آگاهش کنی تا اینطور شاید بخشی از ضررت مادی یا معنوی جبران بشه!
شاید بگید خب شاید همین که دست میکشیم از ادامه اون مسیر غلط سود هست چرا اینطور میگی! چون آزموده را آزمودن خطاست! مثلا یکی بیاد معتاد بشه اونم در حالی که این همه تجربه ثابت شده در غلط بودن شروع کردن این راه موجود هست اونم با این منطق که، نه! من اینطوریم که حتما باید خودم تجربه کنم اعتمادی به تجربه بقیه ندارم شاید اونا خوب معتاد نشد، من بلدشم میدونم چطور بکشم که هم فضا رو لمس کنم و هم حال کنم و زندگی کنم و زندگیم به فنا نره!
حالا گفتم اعتیاد ولی همین الگو رو خیلیها برای خلق کسب و کارهای به اصلاح رویایی و خلاقانه ولی در حقیقت احمقانه هم استفاده میکنن! یا برای شروع کارهایی که قبلا خیلیها تجربه کردن و دیدن این مسیر اخر و عاقبت نداره ولی این با منطق این که من یه ایده جدید دارم و اونا بلدش نبودن و من متفاوت هستم وارد میشن و یک تابوت به تابوتهای دیگه اضافه میکنن!
بله خیلی از این شکستخوردههای با تجربه هم هستن که این تجربه شکست رو عمومی نکردن و نمیدونیم یا در خیلی از موارد هست که تجربهای که ازش حرف میزنیم اصلا مثل تجربه اعتیاد اخر و عاقبت نداره اونقدر عمومی نیست که شما یه گوگل بزنی پیدا کنی! در این طور موارد باید خودت استین بالا بزنی و بگردی و خودت شخص با تجربه رو پیدا کنی و در مواردی اصرار کنی و هزینهای داره بپردازی تا نهایتا وقت بذاره و بهت بگه!
به هر جهت وقتی یک مسیر جدید رو شروع میکنید مخصوصا وقتی که اندکی بزرگ، پرهینه یا طولانی مدت محسوب میشه قبل از هر اقدامی باید از تجربههای عمومی شده استفاده کنید و ریسک شروع رو بسنجید و اگر چیزی پیدا نکردید خودتون بگردید و ادمی که ممکن هست این مسیر رو رفته باشه رو پیدا کنید و از اون تجربه رو بکشید بیرون و ریسک اقدام رو بسنجید و اینطور هم نباشه که حرف های یکی رو شنیدیم پس کافیه یا بگید گشتم کسی نبود من که میگم این ایده من خاص و جدیده فقط یکی بود یه چیزایی در مورد فلان میگفت ولی خیلی به درد نمیخورد! نه اتفاقا باید این مرحله رو اینقد جدی بگیرید و وقت بذارید که به شکل محسوسی بشه گفت روی جمع آوری تجربهها وقت گذاشتید چون نمیشه صرفا با تایید یا رد یک شخص نتجیه بگیریم باید نمونهها کافی باشه تا اماری قابل اعتماد کشف بشه و دوتا تلاش هم کردید و کسی نبود سریع بیخیال نشید و خودتون رو بابت خلاقانه و بدیع بودن تشویق کاذب بکند!
گفتم ریسک! خود این سنجش ریسک بحث بزرگی هست ولی اینجاش به این مطلب ما مرتبط میشه که در منطق عقلانی بحث مدیریت ریسک مرسوم هست که میگن اعداد محدود شدهای رو میگن مثلا شخص نهایتا باید روی ۳۰٪ دارایش ریسک کنه و برای ۷۰٪ دیگه باید قدمهایی برداره که اگر بدون ریسک هم نیستن ولی بسیار کم ریسک هستن.
این یعنی وقتی شما میخوای فلان زبان برنامه نویسی رو شروع کنی تا برنامه نویس بشی، یا فلان مقدار پولت رو در فلان بازار سرمایگذاری کنی یا بری کسب و کار بزنی یا حتی مواردی مثل خرید لباس از یک منطقه خاص در یک شهر غریبه باید اول بری تجربهها رو جمع آوری کنی بعد نسبت ریسک به سود رو محاسبه کنی و بعد به میزان شدت این ریسک اقدام کنی حالا اگر شکست خوردی میشی یک تجربه جدید که خود این کلی ارزشمند هست چون قبلا گشتی و کسی این رو نداشته و دوما چون این مسیر اساسش درست بوده و اینطور نبوده که مثل اعتیاد همون اول همه بگن کلا این مسیر خراب هست نرو پس بعدا هم تکرار میکنی این تجربه تو رو نسبت به بقیه جلوتر میندازه و ادم قویتر و پختهتری ازت میسازه.
مثلا شخصی سالها شاگرد طلا فروشی بوده و میخواد طلا فروشی بزنه و طی بررسی مسیر که همون زدن طلا فروشی هم هست واسه این شخص مثبت ارزیابی شده و از اون طرفم ریسکهای که این کار داره مثل نوسانات ارز و اونس، احتمال تقبلی بودن و ... رو هم از واکشی تجربه دیگران و هم از تجربه فعالیت خودش لیست کرده حالا از لیست کردن اونها ریسک نهایی رو ارزیابی میکنه و اقدام میکنه و با کمترین دردسر کارش رو پیش میبره! میگذره و سالها بعد یک نوع خاصی از زیورالات جدید راهی بازار میشه که طرفدار هم پیدا میکنه و این هم روی الگوی قدیمیای که یاد گرفته بوده که هر وقت بازار سمت محصول جدیدی رفت قدیمیها رو برای این که هم نمونه هم بشه از این ترند سود کرد با اجرت پایینتر و در صد سود کمتر بده بره شروع میکنه به حراج کردن قدیمیها و بعد اونها رو تبدیل میکنه به مدل های جدید! اما بعد مدتی میفهمه این طلاهای جدید بخاطر شرایط ساخت خاصی که دارن بعد چند ماه تغییر رنگ میدن و تیرهتر میشن و چون از فلان نگینهای خاص هم استفاده شده امکان اسیدشویی نیست و با رنگ جدیدش باید کنار امد!
این یک شکست هست! از اون طرف کلی طلای قدیمی رنگ ثابت که ۳ سال هم میموند کاریش نمیشد و اگرم میشد یه اسیدشویی میکردی عین روز اولش میشد رو طرف داده و اینا رو گرفته از این طرفم وقتی ۶ ماه بگذره کسی نخره تیره میشه و وقتی هم تیره بشه دیگه کاریش نمیشه کرد مگر این که بره دست طلاساز و با کلی اجرت بازسازی بشه و از اون طرفم مشتری تیرهها رو نمیخره! این تجربه رو نه کسی داشت و نه هم میشد پیش بینیش کرد چون هیچ وقت تا حالا چنین اتفاقی رو کسی تجربه نکرده بوده!
این میشه شخص یاد میگیره از این به بعد چون احتمال داره طلاهای جدید مشکلاتی عجیب داشته باشن اول مقدار کمی از اونها رو بیاره تا هم از بازار جا نمونه و هم ببینه ایا اینها واقعا گزینه خوبی برای خرید عمده و بردن فعالیت به این سمت هستن یا نه! این میشه یک شکست ارزشمند و اون هزینهای هم که داده به شکل سود حاصل از عدم تکرار هزینه به شخص چون مسیرش رو ادامه میده بر میگرده. اینجا این هم فرض شده که شخص میدونسته نهایتا باید ۳۰٪ طلاهای قدیمی رو تبدیل به طرح جدید کنه و نهایتا ۳۰٪ ضرر کرده و اونقدر ناشیانه رفتار نکرده که کلا نابود بشه و امکان ادامه دادن مسیر ازش گرفته بشه.
چون تجربهها هزینه دارن اغلب افراد مخصوصا کسایی که هزینههای سنگین دادن میل ندارن اون رو رایگان در اخیتار بقیه بذارن و این مسئله عدم اشتراک تجربه بین افراد قدیمیتر و بازاریهای کلاسیک بیشتر هم هست چون همون طور که توضیح دادم یه جورایی برگ برنده حساب میشه! اما خوشبختانه در شغلهای جدید و اونهایی که امکان دسترسی به فضای مجازی واسشون مقدور هست در سالهای اخیر بیشتر شاهد اشتراک تجربه هستیم و شرایط خیلی بهتر شده ولی همچنان نباید صرفا به گوگل و جستجوی سطحی در اقدامهای اساسی مثل انتخاب رشته، انتخاب مسیر شغلی، زدن کسب و کار و ... بسنده کرد و باید خودتون استین بالا بزنید و مو رو از ماست بیرون بکشید و اگر جایی لازم به هزینهای جزئی نسبت به هزینه احتمالی نهایی از دادن این هزینه فرار نکنید چون بعدا به احتمال زیاد مجبور خواهید شد به شکل و در جای دیگری با رقم بالاتری این هزینه رو بپردازید.
شکست مادامی سود هست که هزینه حاصل از وقوع اون به آدم برگرده و نون این شکست رو بشه خورد مگر نه هزینهای بیش نیست که بی دلیل داده شده و ما رو در زندگی به جای جلو انداختن به عقب پرت میکنه. کلا همه شکست خوردنها عقب افتادن جزئی از ذاتشون هست پس باید با جمعاوری تجربههای دیگران اونم با حجم و تعداد قابل قبول یک تحلیل آماری درست از ریسکها بدست اورد و بعد با رعایت اصول ریسک و محدودیتهای اقدام بر اساس نسبت ریسک به سود کار رو شروع کرد تا وقتی شکست خوردیم و به عقب پرت شدیم اینقدر پرت نشیم که بمیریم و از بازی حذف بشیم بلکه فقط شناختی نسبت به جاده پیش رو به ما بده تا دفعه اول اگر از راست رفتیم و به عقب پرت شدیم اینبار حداقل دوباره در اون موقعیت سمت راست نریم و چپ رو امتحان کنیم. حالا اگر در رفتن به سمت چپ هم شکست خوردیم چون این شکستی جدید و بدیع بود و کسی تجربه نکرده بود بشه برگ برنده ما نسبت به بقیه و نهایتا هم دفعه بعدی میدونیم علاوه بر راست چپ هم نریم و بالا رو امتحان کنیم و اینبار اگر موفق شدیم هزینه تلاشهای قبلی رو جبران کنیم و به چنین شکستهای میگن شکستهای موفقیت آمیز و ارزشمند.
محمد ابراهیمی اول
۱۴۰۲/۱۰/۰۹