Amir Ali Ebrahim Zadeh
Amir Ali Ebrahim Zadeh
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

مورد عجیب رضا صادقی

دبیرستان‌مون تو مشهد اسمش هاشمی‌نژاد1 بود و یه نشریه داشت به نام افق که توش فعال بودم. این متن رو برای کانال تلگرامی نشریه نوشتم و گفتم از اونجایی که احتمالا کاراکترهای این داستان برای بچه‌های ریاضی و کامپیوتر و المپیاد آشناست، برای دوستان دانشگاه هم بفرستم :) امیدوارم براتون جذاب باشه.

مدال‌آوران المپیاد جهانی سال 74، مریم میرزاخانی و رضا صادقی هم هستند.
مدال‌آوران المپیاد جهانی سال 74، مریم میرزاخانی و رضا صادقی هم هستند.

مورد عجیب رضا صادقی

رضا صادقی کاراکتر افسانه‌ای دبیرستان هاشمی‌نژاد ۱ مشهد بود. دو مدال طلای جهانی ریاضی داشت و نابغه‌ای بی‌نظیر بود و حادثه ناگوار اتوبوس سال ۱۳۷۶ او را به همراه چند تن از دوستانش به کام مرگ کشاند. می‌گفتند همتای مریم میرزاخانی است، یکی نجات یافت و دیگری خوش‌شانس نبود.

به همراه تعدادی از دانش‌آموزان دبیرستان بودیم و به فکر یک ویژه‌برنامه برای رضا که قرار بود در شماره بعدی نشریه افق چاپ شود. مانده بودیم چه کنیم که به یاد دوستی قدیمی افتادم، ۱۲ سالی بود که او را می‌شناختم، همبازی بچگی‌ام بود، البته ۲۰ سالی از من بزرگتر بود ولی به یاد دارم که با والدین به خانه کوچک او می‌رفتیم و من با او از دایناسورها و آتش‌نشان‌ها صحبت می‌کردم و کتاب عکس‌دارم را نشانش می‌دادم. نامش ایمان افتخاری بود، سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ بود که به همراه خانواده ساکن شهر دانشگاهی بوستون بودیم و والدینم مشغول درس بودند و ایمان نیز دانشجوی دکترای ریاضی بود.

سال‌ها بعد از دوران معاشرت‌مان در بوستون فهمیدم ایمان یکی از مدال‌آوران المپیاد جهانی و برای خودش مخی بوده و از روی تواضع با بچه ۵ ساله بازی می‌کرد. خلاصه به دوستان افقی‌مان گفتم که این دکتر ایمان افتخاریِ قصه‌ی ما شاید رضا صادقی را بشناسد، با او تماس گرفتم و ایمان گفت که بله شاگرد رضا بوده، همچنین گفت که خودش نیز در حادثه اتوبوس حضور داشته و شدیدا آسیب دیده...

رصادقی
رصادقی


به ایمان گفتم درباره رضا صادقی و حادثه سال ۱۳۷۶ متنی بنویسد. قبول کرد و چیزی نوشت. کمی کوتاه بود، از شانس خوب من ایمان هفته بعد به مشهد آمد و در حرم یکدیگر را ملاقات کردیم. خودم شخصا با او یک دنیا حرف داشتم، درباره موضوعات علمی و آکادمیک و دانشگاه و ریسرچ و انتخاب رشته و همچنین علایق‌ و خاطرات‌مان حرف زدیم و در پایان هم مصاحبه‌ای یک ساعته با او داشتم درباره شخص رضا صادقی و خاطراتش از رضا و مریم میرزاخانی و اتفاقات قبل و بعد حادثه، صوت آن مصاحبه روی کانال موجود است و ماجرای آن ها واقعا برای من تاثیرگذار و جالب بود.

در پایان دیدارمان از او درباره بازماندگان حادثه و آشنایان رضا پرسیدم، چند نفری را معرفی کرد. ایمیل‌شان را گیر آوردم و به تک‌تک‌شان ایمیل زدم، دکتر رویا بهشتی، دوست صمیمی مریم میرزاخانی هم بین‌شان بود که به کلی مرا ایگنور کرد :) یک نفر جواب ایمیلم را داد، نامش دکتر روزبه توسرکانی بود، حتی به من زنگ زد، پرسید تا کی باید متن‌اش را برساند؟ مشتاق بود. گفت دِینی به رضا صادقی دارد، فرصتی برای ادای دینش می‌خواست و گویا آن را یافته بود.

کمی درباره توسرکانی سرچ کردم، حدودا 50 ساله بود و در حادثه آسیب دیده بود و آن زمان دانشجوی دکترای ریاضی بود و امروزه نیز هیئت علمی علوم کامپیوتر پژوهشگاه دانش‌های بنیادی (IPM) است. نکته جالب درباره این کاراکتر، علایق شدیدا متنوع‌اش بود. روانکاوی، مطالعات ادیان، فلسفه، فیزیک و همه این‌ها را دوست داشت و چندین سلسله سخنرانی پیرامون این موضوعات انجام داده و اهل نوشتن هم بود. متنی را که وعده داده بود سر موقع تحویل داد و واقعا نوشته‌ی خوبی بود. در آن ذکر کرده بود که آخرین کسی‌ بوده که با رضا حرف زده، در پایان متن‌اش هم یک نقل قول از ابن‌عربی آورده بود که به نوبه خود جالب بود. پیشنهاد می‌کنم این متن را بخوانید.

خلاصه ماجرای ویژه‌نامه به پایان رسید، استقبال از آن کمتر از حد انتظار شخص من بود، این کمی مرا آزار داد و حتی ناامید کرد. امروز اما عادت کرده‌ام، کلا نویسنده‌ها و آن‌هایی که برای تولید محتوا زحمت می‌کشند هزار برابر خواننده برای آن محتوا ارزش قائل‌اند، و شاید فقط آن‌ها باشند که با محتوا ارتباط برقرار کنند، به وجد بیایند و آن را ارزشمند بدانند، نه خواننده. خلاصه، تابستان آن سال، که تابستان قبل اولین ترم دانشگاهم بود، رفتم تهران، پژوهشگاه دانش‌های بنیادی و تویسرکانی را دیدم. قراری گذاشته بودیم و 50 دقیقه سر اصرار یکی از دوستان برای استفاده از مترو دیر رسیدیم :) و شرمنده شدیم. با توسرکانی کمی درباره فلسفه و علوم کامپیوتر صحبت کردم، و فردی بود که می‌شد با او درباره مسائل عمیق صحبت کرد. نقدهای جدی‌ای به سنت تحلیلی در فلسفه داشت و با توجه به اینکه امروزه خودم را متعلق به سنت تحلیلی می‌دانم، دوست دارم دوباره با او رو در رو صحبت کنم و حال که بزرگتر شده‌ام کمی عمیق‌تر بحث کنیم.

در پایان دیدارمان درباره دِین‌اش به رضا گفت، گفت که پس از مرگ میرزاخانی خیلی جاها دعوت می‌شده و درباره میرزاخانی می‌گفته و همیشه سعی کرده بود بگوید که جوان گمنامی به نام رضا بود، همتای میرزاخانی که زندگی به او فرصت نداد، و بواسطه نشریه افق توانسته بود به تفصیل درباره رضا صحبت کند. در پایان، نسخه‌ای از ویژه‌نامه را به او دادم و خداحافظی کردیم.

با خودم می‌گویم اتفاقی است که شاگردِ اسطوره‌ی مدرسه‌ی آینده‌ام را، ده هزار کیلومتر دورتر از مشهد در دیار غریب و در کودکی ببینم و او واسطه ادای دِین دوست رضا شود؟ من که فکر نمی‌کنم اتفاقی باشد :)

دانشگاه شریفمریم میرزاخانی
دانشجوی کارشناسی کامپیوتر و ماینور فلسفه علم دانشگاه شریف :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید