«نخستین رمان ریچارد آزمن، نویسنده، مجری و تهیهکننده معروف تلویزیون است که تنها در عرض سه روز، 45 هزار نسخه از آن به فروش رفت..»
این کتاب ، داستان چهار دوست عجیب است که در یک دهکده آرام وخلوت، هر پنجشنبه دور هم جمع میشوند تا با هم درباره پروندههای جنایی حل نشده، صحبت کنند و این جلسات خود را باشگاه قتل پنجشنبه مینامند. الیزابت (مامور مخفی بازنشسته)، جویس(پرستار بازنشسته)، آبراهام(روانپزشک بازنشسته) و ران (رئیس بازنشسته اتحادیه) که همگی بالای هفتاد سال سن دارند، اعضای این باشگاهند. این ماجرا ادامه دارد تا یک قتل واقعی در دهکده آنها اتفاق میافتد که منجر به قتل دیگری در نزدیکی منزل آنها میشود. اعضای این باشگاه تخصص، نظرات و انرژی خود را به کار گرفته و به دو بازرس به نامهای دوتا و کریس کمک میکنند. این شش نفر، تیم تحقیقات را تشکیل میدهند. آیا این تیم باهوش و جذاب میتوانند قاتل را به دام بیندازند؟
این داستان، آمیختهای از دسیسه، شوخی و ترحم است . در این داستان، علاوه بر روایت پر راز و رمز قتل و جنایت، با غمها، افسوسها و مشکلات سالخوردگی هم آشنا میشویم. هریک از اعضای باشگاه، همسر، فرزند، شغل یا سلامتیشان را از دست دادهاند اما همین از دست دادنهاست که روابط میان آنها را مستحکمتر میکند.
ریچارد آزمن در مصاحبهای درباره نخستین کتابش چنین میگوید:
وقتی میخواستم «باشگاه قتل پنجشنبه» را بنویسم، میدانستم که ایده داستانم را دوست دارم اما میترسیدم نتوانم به خوبی بنویسم.
پس از مدتی تصمیم گرفتم یک ماه اصلا به تردیدها و دودلیهایم توجهی نکنم و فقط بنویسم. خودم را مجبور میکردم هر روز، دوساعت بنویسم. در این دو ساعت میتوانستم نزدیک به 1000 کلمه بنویسم. نوشتههای دیروزم را نمیخواندم و بازنویسی نمیکردم فقط مینوشتم. در آن ماه بیست هزار کلمه نوشتم و صادقانه باید بگویم که بعد از پایان یکماه دیگر نمیتوانستم از راهی که شروع کردم، برگردم.
داستانم داشت شکل میگرفت.شخصیتهایش وجود داشتند. داستان را ادامه دادم و به هیچکس جز نزدیکانم چیزی نگفتم. همانطور که کار پیش میرفت وقت بیشتری را برای ویرایش، مرور و اصلاح نوشتههایم میگذاشتم، تعداد کلمات به آرامی زیاد شد و بعد از حدود 18 ماه به نود هزار کلمه رسید، یک کتاب واقعی. اگرچه نوشتهام شبیه آثار اتکینسون و رنکین نبود، ولی به این نتیجه رسیدم که شاید بهتر است که شبیه آنها نیست. من سبک خودم را دارم. این کتاب، یکی از پر افتخارترین و دشوارترین دستاوردهای زندگیم است ولی با روزی دوساعت و هزار کلمه به دست آمد و «باشگاه قتل پنج شنبه» خلق شد.