یه نگاهی که توی چند سال گذشته توم پررنگ شده اینه که آدما از هر جهت و به طور کلی موجودات به شدت ک*شری هستن.
کسایی که نمیدونن کجا هستن و به کجا میخوان برن.
توی حافظه و تصمیمگیریشون باگهای جدی وجود داره.
ساختارها و روابطی که شکل دادن بسیار بههمریخته و درهموبرهمه.
بخش بزرگی از کارهاشون رو با دروغ و گنده*وزی و فریب پیش میبرن.
توی تمام خروجیهاشون گند و کثافت و فساد دیده میشه.
در زمان کوتاهی میشه کلی تناقض رو درشون تشخیص داد. مخصوصا اینکه در برهههای مختلف زندگی گویا انسانهای متفاوتی میشن از جهت ارزشها و ادعاها و داستانهایی که به خودشون و دیگران میگن.
این نگاه باعث شده اعتماد به نفسم توی کار بالاتر بره، چون فهمیدم همه مثل من موجودات ضعیف و پرنقصی هستن.
تسلیبخش بوده برام، چون فهمیدم «خفن» وجود نداره. همه، حتی در جنبههایی که قوی هستن ضعیفن.
(به قول امام حسین تو دعای عرفه:
اِلـهى اَنـَا الْفَقیرُ فى غِناىَ فَکَیْفَ لا اَکُونُ فَقیراً فى فَقْرى اِلـهى اَنـَا الْجاهِلُ فى عِلْمى فَکَیْفَ لا اَکُونُ جَهُولاً فى جَهْلى
خدایا، در عین توانگری تهیدستم، پس چگونه در تهیدستى تهیدست نباشم، خدایا در عین دانایى نادانم، پس چگونه در عین نادانى نادان نباشم.)
باعث شده به مفهوم سیگنالینگ بیشتر توجه کنم. بفهمم که در بسیاری از روابط اجتماعی، آدما خودشون رو باد میکنن برای جلب اعتماد یا انتقال حس قدرت یا .... (واقعا اون اندازه بزرگ نیستن.) این کمکم کرده آدما رو کمتر جدی بگیرم، و گاهی خودم رو مهمتر از چیزی که هستم جا بزنم.
از «دنیا» مایوسم کرده. قهرمانهام رو ازم گرفته. دنیای پنج سال و ده سال پیشم خیلی خوشگلتر و سرراستتر و تر و تمیزتر بود. اهدافم مشخصتر بودن، جوابِ سوالهام واضحتر بود.
الان گاهی احساسم اینه که ۸ میلیارد کیسهی گوشتی هستیم که داریم توی کثافت میلولیم. نه معنایی، نه هدفی، نه زیباییای، نه بالایی، نه پایینی.
دلم برای اینجا تنگ شده بود. (این روزا توی یه کانال خصوصی تلگرام و یه اکانت توییتر انگلیسی فعالتر هستم. چون فعلا برنامهای برای عمومی کردنشون ندارم لینکشون رو نمیتونم بذارم. امیدوارم توی ماههای آینده به مدلهای عمومیتری برای حرف زدن در فضای دیجیتال برسم.)
توی این روزای سخت مراقب خودتون باشین.
اگه امر یا عرضی داشتین میدونین که ایمیلم edris.mirveysi روی جیمیل هست.