بیست روز پیش دربارهی ناوال راویکانت چند خطی نوشته بودم،
دربارهی اینکه چند وقتیه درگیر افکار و ایدههاش شدم و به نظرم آدم جذابی میاد،
آدمی که احتمالا چند ماه یا چند سال در سایهی افکارِ خودش و دوستانش زندگی خواهم کرد.
«وقتی به یه آدم گیر میدی یه مدت چه جوری بهش گیر میدی؟ آیا باعث ایجاد تعارض نمیکنه تو را با آدم قبلی که دنبالش می کردی و این تعارض چه شکلی حلش می کنی تا تبدیل به یادگیری بشه؟»
احتمالا سجاد چنین چیزی رو در ذهن داشته:
(البته این نقاشیها مربوط به ارزشها هست، ولی میتونه دربارهی افکار و ابزارهای ذهنی هم باشه.)
داشتم جوابش رو مینوشتم که دیدم داره طولانی میشه، گفتم اینجا منتشرش کنم:
(اگه نگارشم یکم سرسری هست به خاطر اینه که با گوشی و توی بخش کامنتهای اینستا داشتم مینوشتمش.)
بستگی داره، شاید چند هفته یا چند ماه یا چند سال.
گیر دادنم اینجوریه که همهجا دنبالش میکنم و بیشتر محتوای مصرفیم رو به اون اختصاص میدم، از وبلاگ تا کتاب تا پادکست تا یوتیوب ... همهجا سرچش میکنم.
همون بو کشیدنی که قبلا راجع بهش حرف زدم،
ردش رو جاهای مختلف دنبال میکنم و سعی میکنم یه دید کلی نسبت به مدل ذهنیش و گذشتهاش به دست بیارم.
اینا بیشتر یه سری مدل ذهنی بهم اضافه میکنن. از این آدما ابزارهایی برای فکر کردن و حل مسئله می گیرم که در مواجهه با مسائل مختلف دستِ ذهنم خالی نباشه.
درسته که ابزارها با هم متفاوت هستن، ولی خیلی وقتا جایی که استفاده میشن هم با هم متفاوته. برای همین تداخل زیاد به وجود نمیاد.
با نگاه علی صفایی خدا داره روزی میرسونه،
با نگاه ریچارد فاینمن ابرها طی یک سری فعل و انفعالات تبدیل به قطرات بارون میشن،
با نگاه رضا صادقی بازم دلم گرفته تو این نمنم بارون!
با نگاه یک کشاورز داره آب به محصولاتش میرسه،
و از نگاه موشها مثلا، خونهشون پر از آب شده.
اگه نمیتونستم ابهام رو تحمل کنم مجبور بودم یکی از این نگاهها رو انتخاب کنم و بقیه رو کنار بذارم،
ولی الان سعی میکنم از هر کدوم در جای خودش استفاده کنم.
خیلیها ازم میپرسن تو چطور خودت رو متدین میدونی و با تکامل مشکلی نداری.
بحثش طولانیه،
ولی اون فهمی که از این دوتا دارم اونقدرا با هم در تضاد نیستن،
ممکنه تکامل با بخشهایی از ظاهرِ قرآن در تناقض باشه، ولی من سعی میکنم به جای اینکه سریع یک کدومشون رو کنار بذارم اجازه بدم مدتی کنار هم زندگی کنن،
خیلی وقتا این همزیستی باعث میشه با هم کنار بیان،
مثلا تعریفم برای خدا تغییر کنه به طوری که تناقض از بین بره،
یا اینکه بخشی از قرآن برام علامت سوال بشه،
یا اینکه یک سری سوال جدید راجع به تکامل برام پیش بیاد.
شاید قبلاً گفته باشم،
بهتره به جای دنبال کردن جوابها، به دنبال سوالهای بهتری باشیم،
این همزیستیِ ایدههای مختلف قطعیت رو ازمون میگیره،
ولی ما رو به سوالهای بهتر میرسونه.
درسته ایدههای مختلف گاهی اوقات با هم دیگه کمی ناسازگاری دارن،
ولی خیلی وقتا توی یک زمینهی خاص فقط به یکیشون نیاز هست،
مثلا من وقتی دارم به دنیا از نگاه آمار نگاه میکنم بخشِ مذهبی یا احساساتی یا اقتصادی یا روانشناسیِ ذهنم رو خاموش (یا کمرنگ) میکنم.
اینطوری کارم توی اون زمینهی خاص راه میافته.
البته اگه با کمرنگ کردنِ بخشهای دیگه هنوز هم ناسازگاری جدی وجود داشته باشه اون موقع است که باید به فکر حل این اختلافها باشم.
در این جور مواقع هم تجربه بهم نشون داده که نیاز به دخالتِ مستقیمِ خودم نیست،
خود به خود ضعیفترین ایدهها توی ذهنم میمیرن و جسدشون خوراک بقیهی ایدهها میشه.
یه جورایی اگه وارد ذهنِ من بشین با همچین صحنهای مواجه خواهید شد: :)
پانوشت:
خدا به تیم اوربان خیر بده. :))