دوز اسپویل این متن بالا هست... پس اول فیلم رو ببینید و سپس مطالعه بفرمایید :)
فیلم the devil all the time یک فیلم متشکل از بازیگران معروف است به کارگردانی آنتونیو کامپوس و نویسندگی آنتونیو کامپوس و پائولو کامپوس که این فیلم اقتباسی از رمان دونالد ری پولاک هست که از قضا نویسنده این رمان به عنوان راوی در فیلم حضور دارد. فیلم دو خط داستانی دارد، یکی خط داستانی خانواده شخصی به نام ویلارد که تازه از جنگ برگشته است و تشکیل خانواده داده است و یک پسر به نام اروین دارد و این خانواده مذهبی است و خط داستانی دیگه درباره یک زوج عجیب غریب به نام سندی و کارل است که به طرز عجیبی توی صنعت مدلینگ فعالیت دارند!
هرکدوم از این خطهای داستانی آدمهای عجیب غریب و اتفاقات اعصاب خورد کن خودش را دارد... از کشیشهای روانی فیلم بگیر تا پلیسی که از قضا با مافیا در ارتباط است! این شخصیتها روی کاغذ کلیشه به نظر میرسند ولی فیلم به نحو خوبی توانسته است جوری این داستان پرتنش و عجیب رو جلو ببرد و شما رو حدود دو ساعت میخکوب نگه دارد. نحوه شخصیت پردازی و تکامل شخصیتها تماما کلیشه است ولی فیلم این به خوبی از کلیشه استفاده میکند و تا حد متوسطی توانسته است این کاراکترها رو برای بیننده ملموس کند. بهترین شخصیت پردازی مربوط به شخصیت ویلارد و سپس اروین است که به خوبی تکامل یافتند و توانستند حس همذات پنداری مخاطب رو به دست بیاورند. ضعیف ترین مربوط به کلانتر لی بودکر است که نتوانسته شخصیتی باشد که همزمان حس نفرت و همدردی مخاطب رو به دست بیاورد.
فیلم از یک سد بزرگ گذشته است و آن فلش بک است. معمولا فیلم هایی که فلش بک زیاد میزنند مخاطب را خسته میکنند ولی این فلش بک ها نه تنها مخاطب رو خسته نمیکنند، بلکه اون رو غافلگیر میکنند که این یک پوئم مثبت برای فیلم است.
درمورد داستان فیلم و مفهومی که داره، اینه که اومده رو دو مسئله به شدت مقدس، یعنی مذهب و خانواده دست گذاشته. خط داستانی اروین هردوی اینها است و خط داستانی سندی و کارل و لی بودکر تنها خانواده را شامل میشود. فیلم به طرز جالبی آمده این دو موضوع رو مسخره کرده است! چطور؟ از اول شروع کنیم... شارلوت سرطان میگیرد و ویلارد به طرز افراطی شروع به دعا کردن میکند در حدی که سگشان، یعنی جک را به عنوان قربانی به خدا میدهد ولی نکته جالب این است که شارلوت میمیرد! سپس شخصیت لنورا است که موقعی که چند پسر دارند او رو اذیت میکنند و به جای مقابله دست به دعا میشود و حتی کشیش تایگاردین به بهانه خدا و چند شر و ور مذهبی با او رابطه جنسی برقرار میکند و حتی حاملهاش میکند! خود کشیش تایگاردین نمونه بارز شیطانی در لباس مقدس هست که این مقام رو نردبانی برای اهداف کثیفش کرده است. صد البته از خط داستانی فرعی روی هم نباید غافل شویم! کسی که به جنون رسیده و فکر میکنه خدا رو دیده و به بهانه این موضوع زنش رو به قتل میرسونه و سپس فکر میکنه که میتونه زندش کنه... بله مذهب میتونه این کار رو با آدم کنه و به جنون برسونتش و یا کاری با اون کنه که فکر کنه میتونه هر غلطی دلش میخواهد بکند!
موضوع دیگر که فیلم به آن پرداخته است، خانواده است. اروینی که از پدرش یاد گرفت که در زمان مناسب، عین سگ آن افرادی که خانوادهاش را اذیت کرده هست بزند! که خودم به شخصه از این حرکت لذت میبردم! این وجه مثبت قضیه بود ولی از آن طرف لی بودکر رو داریم که حتی وقتی فهمید خواهرش فاحشه است و شوهرش یک قاتل زنجیرهای، بازم حاضر شد از خواهرش دفاع کند. غیرتی که روی خواهر کوچکش داشت که در نهایت او را به باد فنا داد.
تیم بازیگری فیلم خیلی خوب است ولی عالی نه! بهترین بازیگر فیلم بلاشک تام هالند هست که نشان داد توانایی بازی در نقش آدمای کله خراب و عصبی رو دارد و بعد از آن هم، بیل اسکارسگاد هست که خیلی خوب توانست یک پدر مذهبی و خانواده دار رو به تصویر بکشاند. بدترین بازی فیلم متعلق به رابرت پتینسون است که میتواند شادتان کند! رابرت پتینسون حتی نتوانسته است آن حس نفرت را به مخاطب القا کند و تنها به خاطر خط داستانی ازش تنفر پیدا میکنیم نه بازیگری... بنابراین در این مورد فیلم شکست خورده است. چرا خنده دار؟ همهی بازیگرای فیلم لهجه خاص مردم ویرجینیای غربی رو دارن و همشون توانستن این لهجه رو داشته باشند و به نحو خیلی خوبی حرف بزنن ولی رابرت پتینسون... 22 jump streer رو به یاد دارید؟ سکانسی بود که چنینگ تیتیوم صدایش رو به طرز مسخرهای نازک میکند و میگوید: My name is jeff? رابرت پتینسون تمام دیالوگهایش را با این استایل انجام میدهد! و خیلی بد است. از بازی مریض و ترسناک هری ملینگ غافل نشیم که سکانس موعظه و عنکبوت، یکی از بهترین سکانسای فیلمای 2020 هست و هری ملینگ به نحو خفنی این سکانس رو بازی کرده است.
کارگردانی فیلم در سطح بالایی انجام شده و آن فضاپردازی و حس مریضی شهر رو به مخاطب القا میکند و میفهمیم که قرار نیست تو این شهر اتفاقات عادی بیافتد. فیلم برداری به شدت خوب است، به طور مثال سکانس موعظه روی که دوربین به صورت دستی کنترل میشود و این تنش را به مخاطب القا میکند. در سکانسی که لنورا دوان دوان به کلیسا میاید، دوربین از درون کلیسا به لنورا به آرامی زوم میکند و بازم این حس را به مخاطب میدهد که قرار است اتفاق بدی بیافتد!
در کل بخوایم بگیم، یک فیلم نسبتا خوب و جذاب رو شاهد هستیم که واقعا یک بار دیدنش میارزد و اگر هوس کردید هیجان زده شوید، یک فیلم به شدت خوب و خفن را پیش رو دارید.
نمره من به فیلم: 75 از 100