سریال جنایی Mindhunter، یکی از متفاوت ترین و بهترین سریالهای نتفلیکس محسوب میشود. سریالی که به واسطه حضور دیوید فینچر به عنوان کارگردان و تهیه کننده اجرایی، سر و صدای زیادی به پا کرد و وقتی که به عرصه آمد، زاویه جدیدی از ژانر جنایی را به مخاطب نشان داد. در سریال Mindhunter برخلاف سریالهای جنایی دیگر، نه اکشنی در کار است و نه اینکه صحنههای قتل به وضوح به مخاطب نمایش داده شود؛ تنها و تنها دیالوگها و اکتهای بازیگران است که سریال را میچرخاند و همین مورد آنقدر تمیز کار شده است که مخاطب را تا انتهای سریال میکشاند و هربار او را به ادامه سریال تشنهتر میکند. سریال بر محور دو بازرس بخش جنایی به نام هولدن فورد و بیل تنچ است که با کمک یک دکتر روانشناس به نام وندی کار، بر روی افکار و ذهنهای قاتلان سریالی معروف تحقیق میکنند و از گفتههایشان برای دستگیری دیگر قاتلان استفاده میکنند. در سریال با اد کمپر، دیوید برکویتز (پسر سم)، چارلز منسون، دنیس ریدر (BTK)، تکس واتسون، جری برودوس، ریچارد اسپک و... همراه میشویم. این سکانسها، از زمینه چینی تا اجرا، در حدی خوب درآمدهاند که هربار فورد، تنچ، کار و یا اسمیت سراغ یکی از این قاتلان میرفتند، انگار مخاطب به سراغ آنها رفته و دارد با آنها گپ و گفت میکند! یکی از این بهترین ملاقات، ملاقات با چارلز منسون است که مخاطب را به خوبی درگیر جریان میکند و حتی بعد از تمام شدن این گفت و گو، او را رها نکرده و کاری میکند این شخصیت، به خوبی به یکی از ترسناکترین و مخوفترین کاراکترهای Mindhunter تبدیل شود.
از همان فصل اول قسمت اول، سریال به چارلز منسون اشاره میکند. ابتدا از زبان استاد روانشناس در حوزه جرم و جنایت شنیده میشود که چارلز منسون یکی از انگیزههای او برای انتخاب این حرفه است. سپس در دقایق پایانی این قسمت هنگامی که چارلز منسون در صفحه نمایش نشان داده میشود، پلیسهای محلی اعلام نفرت کرده و میگویند در اولین فرصت او را میکشتیم. سپس فورد درمورد منسون اطلاعاتی به مخاطب میدهد که ما را بیشتر با این شخصیت آشنا کند. در قسمت دوم نیز این اسم توسط معاون شپارد، بعد از قضیه ملاقات فورد با اد کمپر، به زبان میآید که نشان دهنده اهمیت منسون و نیز خطرناک بودن مصاحبههای فورد و تنچ با قاتلان سریالی و تاثیر منفی احتمالی آن بر روی FBI است.
به فصل دوم قسمت پنجم میرویم. جایی که معاون گان به فورد و تنچ و کار میگوید قرار ملاقات با منسون را جور کرده است.
در این سکانس، سینگلشاتی از فورد میبینیم که ذوق زده شده است و کمی هم مضطرب شده است. سپس یک شات دو نفره که دوربین بر روی وندی کار تمرکز کرده و نگاهی عاقل اندر سفینه! (اینگونه بگویم به نظرم بهتر منظور را میرسانم) به فورد میاندازد و یک نمای از شانه از طرف فورد به تنچ که تنچ با خونسردی لعنت میفرستد و باز هم حضور فورد در این نما به مخاطب میفهماند که این مصاحبه چقدر برای فورد مهم است.
سریال همچنان زمینه چینی میکند و ما میبینیم که فورد و کار و اسمیت در حال گوش دادن به یکی از آهنگای چارلز منسون به نام Cease to exit هستند که این آهنگ و متنی که دارد، مخاطب را بیشتر با چارلز منسون آشنا میکند. زمینه چینی همچنان ادامه پیدا کرده و با بوجود آوردن یک گره جذاب تمام میشود: چگونه چارلز منسون توانسته کاری کند که چند جوان خوب و معمولی که بعضیهایشان افتخار خانواده، مدرسه و شهرشان بودهاند، دست به چنین جنایات وحشتناکی بزنند.
به دقایقی قبل از ملاقات میرویم. شکی نیست که محبوبترین قاتل زنجیره حاضر شده در سریال، اد کمپر است که ملاقات با او قبل از ملاقات با چارلز منسون، هیجان مخاطب را بالا میبرد! به هر حال او را از پایان فصل یک تا قسمت پنج فصل دو ندیده بودیم و قطعا باعث افزایش شور و اشتیاق مخاطب میشود. اد کمپر نیز اطلاعاتی تکمیلی درمورد چارلز منسون ارائه میکند. از پرحرفی گرفته تا کوتاهی قدش. سپس این سکانس تمام میشود و ما فورد و تنچ را مشاهده میکنیم که به سمت اتاقی میروند که ما را یاد اتاقهای تیمارستانی و ترسناک outlast و silent hill میاندازند. اتاقهایی با فضای سرد و بیرنگ و روح که بهترین محل برای ملاقات با یک روانی شرور است که هربار اسمش میآید، لرزه بر تن هر موجود زندهای میاندازد.
صدای باز شدن سلول میآید و صدای به هم خوردن غل و زنجیر. دوربین فورد و تنچ را نشان میدهد که فورد از شدت اضطراب و ترس از جایش بلند شده اما تنچ همانند دفعههای قبل خیلی آرام بر سر جایش نشسته است و نظاره گر است. آرام آرام این صدای مور مور کننده زنجیر زیاد میشود و سپس میبینیم یک نگهبان هیکلی قد بلند، یک موجود نحیف شلخته قد کوتاه را همراهی میکند؛ یعنی چارلز منسون! منسون وقتی فورد و تنچ را میبیند زبانش را در میآورد که این کار باعث خنده فورد میشود.
سپس منسون بر روی لبه صندلی مینشیند. از همینجا شخصیت پردازی منسون دقیقتر و جزئیتر میشود. شخصی که میخواهد در هر موقعیتی برتر به نظر برسد. این برتری منسون با استفاده از زاویههای low angel و گاهی High angel همراه با نمای از شانه (OTS) به مخاطب نشان داده میشود. در این نماها چارلز منسون همانند یک پادشاه به نظر میآید که دارد به حرفهای رعیتهایش درمورد وضعیت بد زندگیشان گوش میکند و جوری رفتار میکند که انگار این حرفها را هزاران بار شنیده است و جوابهای قانع کنندهای نیز برای آنها دارد. هربار تنچ از منسون سوالاتی میپرسد، منسون جوابهایی میدهد که باعث میشود زوایای دید جدیدی برای مخاطب پدید بیاید. منسون میگوید که من فقط به آنها میگفتم هرکاری که عشقشان میکشد انجام دهند. به آنها با روش "بیافت زمین و راه رفتن را یاد بگیر" کمک کرده است و گاهی اوقات آنقدر خودش را مظلوم و بیچاره نشان میدهد که مخاطب را به شک میاندازد که دقیقا چارلز منسون کیست! حرفهای منسون مخاطب را به این نتیجهگیری میرساند که او مسئولیت کارها و حرفهایش را قبول نمیکند. هرچه بود را گردن یک فرد دیگر میانداخت و کاری میکرد که آن افراد باورد کنند آنها این کار را انجام دادهاند. بدین ترتیب یک تصویر مات و مبهوت از منسون شکل میگیرد. همانقدر که سریال سرنخ میدهد منسون چگونه و با چه استدلالهایی این کارها را میکرد، همانقدر از اینکه این تصویر آنقدر شفاف شود که مخاطب بتواند به درستی تصویر منسون را ببیند جلوگیری میکند و مات نگه میدارد. این تصویر نه چندان مات و نه چندان شفاف، سبب میشود مخاطب را همچنان کنجکاو نگه دارد.
یک نکته جالب دیگر، شخصیت بیل تنچ و بازخورد او نسبت به چارلز منسون است. در یک سکانس شاهد یک کلوز آپ از چهره مصمم و پیروز منسون و سپس چهره عصبی و درمانده تنچ هستیم که نشان میدهد تنچ، که هربار در برابر قاتلان زنجیرهای مصمم و بیاضطراب بوده است، اینجا به شدت عصبی شده و نمیتواند همانند بازرسیهای قبلی با منسون حرف بزند و رفتار کند. در آخر او عصبی شده و به فورد دستور میدهد که وسایلشان را جمع کنند و بروند.
در نهایت، این سکانس با عصبانیت تنچ و امضای منسون بر روی کتاب Helter Skelter و گرفتن عینک آفتابی فورد تمام میشود. منسون با آن عینک آفتابی یک ژست پیروزی مانند و بامزه به خود میگیرد که به مخاطب میفهماند که او واقعا آزاد است! کسی است که خیلی راحت زندگی میکند، با دقت جواب میدهد و میفهمد چگونه یک فرد را دیوانه یا شیفته خودش بکند.
نه! همینجا تمام نمیشود! از اینجا به بعد، شخصیت منسون عجیب و عجیبتر میشود. نگهبان عینک آفتابی فورد را به او برمیگرداند و میگوید که منسون این عینک را از او کش رفته است! چاخانی که منسون میکند تا خودش را بین زندانیان خفن و کله شق نشان دهد. در ادامه مخاطب میفهمد یکی از دلایل علاقه منسون به زندان انفرادی، همین ترسناک و خفن نشان دادن خودش است. یک بازی روانی عجیب. سپس ما میرویم و با تکس واتسون همراه میشویم. واتسون درمورد منسون توضیح میدهد که چگونه به کمک مواد مخدر و سخنرانیهای هیجان انگیز و تا حد زیادی منطقی و جذاب، چگونه آنها را مجاب به کشتن افراد بیگناهی همچون شارون تیت و جنینش کرده است. مخاطب میفهمد که منسون واقعا حرف از Helter Skelter میزد و دست ردی به حرف منسون خطاب به فورد و تنچ که میگفت این Helter Skelter یک حرف من در آوردی از طرف دادستان است، میزند. از طرفی دیگر واتسون میگوید که چگونه منسون این ایدهها را در ذهن آنها میکاشت و کاری میکرد که آنها باور کنند هرکاری میکنند، همان کاری است که آنها عشقشان میکشد بکنند! حرفهای واستون، بیشترشان، نشان میدهد که حرفهای منسون دروغ بوده و او واقعا دستور این قتلها را داده است و هدفش ایجاد یک آشوب و جنگ نژادی بوده است، اما منسون آنقدر به خودش دروغ گفته است و آنقدر خود را آزاد کرده است که بدون فکر کردن به عواقب کارها و حرفهایش، هر چه بخواهد میکند.
به سکانس پایانی میرویم، جایی که تصویر منسون تا حد زیادی واضح میشود. امضایی که منسون برای فورد در کتاب Helter Skleter زده بود به یاد میآورید؟
تصویری که مخاطب را هیجان زده و وحشت زده میکند. او را تا حد زیادی گیج کرده و به فکر فرو میدارد. منسونی که میگفت از هرگونه چیزی که من را به درسر میاندازد جلوگیری میکنم، هم اکنون به فورد میگوید که "هر شب که میخوابی، من دنیا را نابود میکنم." و باعث وحشت و تحیر او میشود. مخاطب نیز به یک نتیجه گیری ممکن است برسد: منسون تمام این مدت در حال نقش بازی کردن بوده است. به هر حال یک رئیس فرقه نمیآید سریع و با صراحت مغز متفکر بودن در قتل فجیع هشت نفر را تایید کند. او فورد و تنچ را عصبی کرد و به آنها اضطراب داد تا به راحتی به "نابود کردن دنیا" و نقشههای پلیدش برسد و همچنان از خودش یک تصویر ترسناک و خفن بسازد.
در نهایت، یک شخصیت که در تضاد با دیگر شخصیتها است ساخته میشود. شخصیتی که نبض فورد و تنچ را به دست گرفت، به راحتی آنها وارد بازی خودش کرد و آنها را شکست داد و برای آنها یک کری ترسناک خواند. شخصیتی که با یک حضور کوتاه به لطف بازیهای کارگردان با دوربین، میزانسین، فضاسازی و بازی محشر بازیگران و یک زمینه چینی و دیالوگهای دقیق و جذاب و شخصیت پردازی جذابتر، به یکی از ترسناکترین و به یادماندنیترین شخصیتهای سریال Mindhunter تبدیل شود.