بخش اول
مقدمه:
سال 1376 که وارد فعالیت در حوزه سیستمهای مدیریتی شدم. آنقدر مفاهیم برایم غریب بود که ترس سراسر وجودم را فراگرفته بود.
شش ماه شب و روز نداشتم. بیش از 50 جلد کتاب خواندم و از هر کسی بیشتر از من میدانست، میپرسیدم تا بخشی از تاریکی روشن شد.
امروز سالها از آن موضوع میگذرد. اغراق نیست بگویم هنوز هم برخی مفاهیم که آن روزها با آنها آشنا شدم، جا برای کاوش و عمیقتر شدن دارند و هنوز هم یاد میگیرم.
توضیح مهم:
در این نوشته برداشت آزادی از مدل ردهبندی یا طبقهبندیِ سطوحِ یادگیری بلوم، مبنای استدلال و استنتاج قرار گرفته است.
معرفی طبقهبندی سطوح یادگیری بلوم:
بنجامین ساموئل بلوم (Benjamin Samuel Bloom) روانشناس آموزشی امریکایی است که در سال ۱۹۱۳ متولد شد و در سال ۱۹۹۹ دیده از جهان فرو بست. بلوم یکی از اثرگذارترین چهرههای روانشناسی آموزشی است. نظریه بلوم که به طبقهبندی بلوم (Bloom’s taxonomy) شهرت یافت، اثر اوست .
ظاهرا آنچه به عنوان مدل بلوم استفاده می شود مدلی است که توسط اندرسون و کراسهول (Anderson and Krathwohl) توسعه و بهبود داده شده است.
سطوح یادگیری بلوم:
1. سطح یادگیریِ به یادسپاری:
نخستین سطح یادگیری مبتنی بر حافظه و به خاطر سپردن معلومات کسب شده است. به این ترتیب، یادگیرنده می بایست موضوع را به حافظه بسپارد و به یاد آورد.
این سطح از یادگیری، پائینترین و سطحیترین میزان یادگیری را فراهم میکند.
می توان این سطح را سطح آشنایی هم نامید.
سال ها پیش به طنز آنرا سطح راننده تاکسی یا آرایشگر نامگذاری کرده بودم. به این دلیل که تماس زیاد راننده تاکسی ها و آرایشگرها با مخاطبین زیاد و گفتگوهای بعضا طولانی با آنها در مورد مسایل مختلف، به صاحبان این مشاغل وسعت آشنایی می داد.
اما امروز آنرا سطح گوگلِرها ( گوگلکنندهها) مینامم.اینترنت پرسرعت،تجهیزات و دستگاه های متنوع و فراگیر دسترسی به اینترنت و محتوای قابل توجه در اینترنت، باعث شده ما تعداد زیادی از افراد را ببینیم که دانشی به وسعتِ مطالبِ حاصل از نتایج گوگلکردن دارند.
اما جامعه افرادِ دارایِ دانش در سطح آشنایی به راننده تاکسیها، آرایشگرها و گوگلِرها ختم نمیشود. کافیست با دقت به پیرامون خود توجه کنید افرادی تحصیلکرده با عناوین و درجههای تحصیلی عالی را خواهید یافت که سطح یادگیری آنها از سطح آشنایی فراتر نیست.
مشکل این سطح از یادگیری با توضیح سطوح بعدی روشن می شود.
2. سطح یادگیریِ فهمیدن:
فهمیدن، سطح دوم از یادگیری است که فرد یادگیرنده، می تواند موضوع را کاملا درک و تشریح کند.
در این سطح یادگیرنده میتواند موضوع را به زبان خود توضیح داده و برای آن مثال درست بیاورد. همچنین در مواردی که کاربرد دارد حداقل به سوال چرایی پاسخ دهد.
مثال:
موضوع: مسواک زدنِ حداقل دو بار در روز
تا اینجا و بکار بردن عبارت« حداقل دوبار در روز باید مسواک زد»، نشانه یادگیریِ یادگیرنده در سطح آشنایی است.
سوال: چرا دوبار؟ چرا یک بار نه؟ چرا سه بار نه؟ دو بار را کی بزنم؟ قبل یا بعد از صبحانه؟ چرا بعد از صبحانه نزنم؟چرا باید قبل از صبحانه که چیزی نخورده ام مسواک بزنم؟
اگر یادگیرنده بتواند به سوالاتی نظیر موارد بالا پاسخ دهد،سطح یادگیری او به سطح فهمیدن ارتقا یافته است.
3. سطح یادگیریِ کاربرد:
یادگیری کاربردی، وارد سطح بالاتری از یادگیری میشود به این ترتیب فرد یادگیرنده از سطح معمولی و ابتدایی آموختن فراتر میرود و میتواند آنچه را که آموخته است در عمل پیاده کند و خود به آزمون آموختههایش بپردازد.
مثال: احتمالا شما هم افرادی را می شناسید که با وجود اینکه تئوری و اصول رانندگی را می دانند و حتی گواهینامه رانندگی دارند، نمی توانند رانندگی بکنند.
4. سطح یادگیریِ تحلیل:
در این سطح، یادگیرنده قابلیت تجزیه و تحلیل موضوعات یادگرفته شده را دارد و میتواند موضوع را از جنبههای مختلف بررسی کند.
تجزیه یک مبحث به عناصر تشکیل دهنده آن و تشخیص و تمیز دادن ارکان و اجزای آن از طریق طرح سوالات تحلیلی در قالب رسم و تحلیل نمودارها و مدلها، طبقهبندی کردن اطلاعات و دستهبندی عناصر تشکیلدهنده و جوانب مختلف موضوع میتواند نشانگر این سطح از یادگیری باشد.
مثال:یک راننده مسلط در سطحی فراتر از رانندگی، میتواند تحلیل درستی از خودرو، جاده، شرایط جوی و سایر خودروهای در سطح جاده داشته باشد. این تحلیل به او کمک میکند که از بروز حادثه جلوگیری کند.
سطح تحلیل به یادگیرنده وسعت دید و قدرت پیش بینی می دهد.
5. سطح یادگیریِ نقد و ارزیابی:
نقد و ارزیابی، یکی از بالاترین سطوح یادگیری است.
رسیدن به این مرحله مستلزم درکِ کامل و توانایی تحلیل کردن موضوع است.
بدیهی است از الزامات نقد و ارزیابی داشتن الگو و مرجع است. وقتی موضوعی نقد میشود در واقع فاصله آنچه هست، با آنچه که باید باشد یا می توانست باشد اندازه گیری میشود.
این اتفاق نخواهد افتاد مگر اینکه یادگیرنده هم درک کاملی از مرجع یا نقطه مطلوب داشته باشد هم بتواند نقطه فعلی را براساس شواهد موجود اندازهگیری کند، حتی اگر در اشکال مختلف و غیر یکسان باشد.
مثال:یک منتقد حرفه ای فیلم فارغ از ژانر آن ، میتواند اجزای مختلف یک فیلم را ارزیابی و نقد کند. برای منتقد حرفهای مهم نیست که اثر سینمایی درام است، اکشن یا کمدی او مختصات یک سناریو، یک فیلمبرداری و یا یک هنرپیشگی خوب را میداند و می تواند آنرا اندازه گیری و حتی آنرا تبدیل به کمیت عددی کند.
6. سطح یادگیری ِخلق (ترکیب):
بالاترین سطح یادگیری در نظریه بلوم به خلق و آفرینش اختصاص دارد یعنی فرد یادگیرنده به چنان درک و احاطهای نسبت به موضوع رسیده که قادر است در زمینه آن، به خلق آثار و آفرینندگی جلوههای نو و حرفهای تازه دست بزند. به این ترتیب بالاترین سطح یادگیری که در بردارنده تمام سطوح قبلی است، زمانی رخ میدهد که فرد با اشراف کامل نسبت به تمام جوانب، کاربردها، برداشتها و نقدهای موضوع، میتواند به خلق جدیدی در آن زمینه مبادرت ورزد.
مثال:یک خیاط پس از سطح آشنایی،درک و سپس کاربرد می تواند یک لباس را براساس الگو یا طرح قبلی بدوزد اما تا به سطح خلق نرسد نمیتواند لباس نوآورانه ای بوجود بیاورد یا لباسی را متناسب با اندام یک فرد خاص و کاربردی که تعریف میکند(مثلا لباسی برای ورزشی خاص) مهیا و سفارشیسازی کند.
نتیجه گیری و جمع بندی:
براساس آنچه در بالا بر پایه طبقهبندیِ سطوحِ یادگیری بلوم شرح داده شد و به برداشت نویسنده این نوشتار:
مشاور کسی است که در حوزهای که میخواهد مشاوره بدهد در سطحِ خلق یا آفرینش بداند و باشد.
او باید بتواند آنچه که یادگرفته را متناسب با اندازه، شرایط و مختصاتِ مشورت گیرنده، سفارشیسازی نماید بدون اینکه اصول آن موضوع از بین برود یا بیش از حد و طوطیوار به اصول چسبیده و پیوسته در حال تکرار آنها باشد.
یک مشاور به تعبیری، یک فروشنده لباس آماتور نیست که لباسی آماده دستش بگیرد و بخواهد به تن همه بخوراند، او طراح لباس است، او مواد اولیه را میشناسد، مختصات بدن، ارگونومی و کاربردها را میداند و می تواند اثر آنها را در طراحیش در نظر بگیرد، نقاط قوت و ضعف محصولات موجود و مشابه را بررسی کرده و راه رفع نقاط ضعف و استفاده مناسب از نقاط قوت در طراحیش را میداند و....
و می توان این نتیجهگیری را کرد که حداقل سطح لازم برای تدریس و آموزش یک موضوع، سطح فهمیدن یا درک و بهترین سطح، سطحِ نقد و ارزیابی است.
همچنین هر کسی حداقل یک تجربه از مدرسی را دارد که سطحِ یادگیری او در سطحِ کاربرد بوده و تجربه عملی در موضوع دارد. واقعا تدریس متفاوت تر و کاربردی تری از این مدرس می توان شاهد بود.
اما در عمل بنظر نمیرسد اینگونه باشد.
و بدون شک این به اعتبار این عناوین و رستههای شغلی آسیب رسانده و میرساند و اعتماد به این مشاغل را نیز کاسته است.
چطور ممکن است کسی که هنوز از سطح آشنایی بالاتر نیامده و پای درک و فهمش در موضوع میلنگد ادعای مشاوره میکند؟
مگر می شود با گوگل کردن یک موضوع یا ترجمه کردن یک محتوا ، به تدریس آن مشغول شد؟
دنیای اقیانوسهای یک میلیمتری چقدر نگران کننده است.
پی نویس:
منابع: