یادم هست هر وقت در خانهمان مراسم روضه یا جلسهی هفتگی یاسین داشتیم و مهدی (همسرم) در منزل نبود، بیشتر کارهای آمادهسازی بر عهدهام بود.
هر بار از امیرحسین کمک میخواستم، با روی خوش میپذیرفت و هیچوقت نمیگفت «نمیتوانم». خودش همراه من برای خرید به مغازه و شیرینیفروشی میآمد و با دقت، کارها را انجام میداد تا مراسم اهلبیت علیهمالسلام به بهترین شکل برگزار شود.
حضورش برای من قوتقلب بود؛ آرام، مؤدب و دلسوز.
آن روزها قرار بود بعد از ازدواجش، در طبقهی بالای خانهی ما ساکن شود.
میگفت:
«اگر بیایم، همهی کارهایت را خودم انجام میدهم؛ حتی امیرعلی (پسر برادرم) را هم با خودم میبرم مسجد.»
با شنیدن این حرف، دلم قرص میشد که خانهمان با حضور او پر از صفا و آرامش خواهد بود.
اما تقدیر چیز دیگری بود...
امیرحسین رفت، و ما ماندیم با یادِ برادری که بودنش مایهی دلگرمی همهی خانواده بود.
🌹 یادش گرامی؛ جوانی که دلش همیشه برای خدمت به اهلبیت و آرامش خانوادهاش میتپید.
راوی: همسر برادر شهید
