بگذار خشمگینت کنم. بگذار اشتباه کنم. بگذار بخندم بگذار ناراحت شوم بگذار بگریم. بگذار در آغوشت بگیرم و سخت بفشارمت. بگذار سر به سرت بگذارم. بگذار تا تورا و این ماسک بی روح چند رنگ تک احساس را کنار بزنم و با تو آشنا شوم. بگذار در این تجربیات که گفتم دراین سختی ها و گریستن ها و خندیدن ها و ... با هم آشنا شویم. من از این ظاهر خموده خسته و بی ارتباط می ترسم . من از تجربه نکردنت می ترسم. از نشناختنت و نشناختنم می ترسم. من از بی ارتباطی می ترسم. به خدا بلای بزرگیست. بلای سختی است. می دانی چه را از دست می دهیم. محبت را. محبت گرم و صمیمی و صیقل داده شده در کوران تجربیات سهمگین زندگی را. می دانی چه را از دست می دهیم. آشنایی را آشنایی که در دیدن جزيیات روح همدیگر در پرتگاههای و لبه دره های زندگی آشکار می شوند و از من من می سازند واز تو تو. به خدا چیز گرانیست این آشنایی
میدانی چه را از دست می دهیم. زندگی را. آن چیز سیال شفاف و عزیزی که همه داریمش اما استفاده نمی کنیم. زندگی تکرار مکررر این که هستیم نیست. زندگی فراتر از این معمولی بودن کشنده و سرد و بی رنگ است. زندگی حسرت دارد رسوایی دارد. عاشقی دارد. دلدادگی و دل ... . آخر عزیزم چه باعث دلمردگی ات شده است. این چه دلدادگیست که سردت کرده است. خموده و ..
بیا پدرم مادرم بیا با هم زندگی کنیم. عاشقی کنیم. دل دهیم و دل بکنیم. بیا بسوزیم و در غم هم شریک شویم. در خاطرات عزیز و بغض آلود هم شریک شویم. بیا از خاطره گرمی دستان و هجران او بگوییم. بیا شیدایی و بی لییلا بودنمان را فریاد بزنیم. بیا از رسوایی نترسیم.