نقد فیلم بادیگارد:
فیلم با وجود اینکه هرچه از حاتمیکیا میشناسیم در خود دارد (جنگ، جبهه، شهادت، ایثار)، همهی این مفاهیم را در قالبی مدرن میریزد و سعی میکند با قهرمانسازی، درگیریهای عقیدتی یک محافظ شخصیتهای بلندمرتبه را با جامعه، با اطرافیانش و با باورهای خودش به تصویر بکشد. حاتمیکیا هیچگاه از اصل خود دور نشده، فقط همان ایدهها و جهانبینیهایش را همراه داستانی میکند که در زمان حاضر روایت میشود و شاید، ارتباط نزدیکتری با قشر جوان برقرار میکند. اما خود محافظ در نقطهی مقابل این ارتباط قرار میگیرد و خود را غریبهای در عصر معاصر میبیند که نمیتواند ارتباطی درستی با زمانه برقرار کند و در تقلا است تا به درک درستی از تفاوت بین وظیفه و اعتقاد از نگاه دیگران برسد، چون خودش کاملاً بر این باور است که وظیفه از اعتقاد میآید و تنها در صورتی حاضر است جانش را برای فردی که محافظت میکند بدهد که به عقیدهی خودش، آن شخص ارزش حفاظت را داشته باشد.
برخورد نگاههای متفاوت در بادیگارد و تغییر زمانه، ستونی است که داستان روی آن سوار میشود و شخصیتها شکل میگیرند. شخصیتهایی که تقریباً همه برای پر و بال دادن به حیدر ذبیحی (پرویز پرستویی) طراحی شدهاند و فقط او را کامل میکنند. هر کسی سهم خودش از پیشبرد حیدر در داستان را دارد و آنها به تنهایی، ارزشی چندانی به منظور اضافه کردن نکتهای تازه به داستان را ندارند. هرچه هست حیدر است و اعتقاداتش، باقی تنها یا سر راه او قرار میگیرند یا کمک حالش هستند. حتی تصاویری که چند روز بعد از دیدن فیلم در ذهن باقی میماند، (غیر از سکانسهای اکشن که پرداختی عالی دارند) تنها چهرهی پرویز پرستویی با آن لبخند کمرنگ همیشگیاش است که زمان بسیاری را در طول فیلم به خود اختصاص داده و بادیگارد را مال خود کرده است.
فیلم تلاشی برای تعریف باقی شخصیتها نمیکند و گویی آنها جزئی از دکوپاژ هستند و هدفی جز پررنگ جلوه دادن حیدر ندارند. از همسر و فرزندان او گرفته تا رئیس و همکارش، حتی آن دانشمند هستهای که به اجبار وظیفهی محافتظتش را برعهده میگیرد شخصیتهایی منفعل، تکبعدی و مکمل برای شخصیت اصلی هستند. آشفتگی فکری حیدر به عنوان محافظی که اعتقاداتش خط قرمز پررنگی برای او هستند قابل درک است و طبیعتاً این خانوادهی اوست که باعث آرامش او میشود، اما تأکیدی بر رابطهی عاطفی او با همسرش راضیه (مریلا زارعی) نشده و او برای دختر بزرگترش هم تبدیل شده به کبوتر نامهبری که شرط و شروط ازدواج را به همکارش الیاس (پدرام شریفی) میرساند. فلسفهی حضور خانوادهی محافظ را در سکانس فوقالعاده عجیب و نامأنوسی متوجه میشویم که حیدر با حولهای بر بدن در شمایل یک قدیس ظاهر شده و دختران و همسرش او را تیمار میکنند. فضاسازی این سکانس با آن ترکیببندی و نورپردازی ملایم هیچ سنخیتی با باقی فیلم ندارد و هدف و پیامش هم تقدس بخشیدن به شخصیت حیدر ذبیحی و والا شمردن باورهای او است، باورهایی که باقی مردم درکشان نمیکنند و این وظیفهی حیدر است که راه راست را به آنها نشان دهد.
نویسنده وبلاگ : احسان ابوالحسنی
نام استاد علی اکبر حسنوند