نقد فیلم رد خون :
داستان اصلی فیلم، در مورد عملیات مرصاد است اما کارگردان درکنار آن داستان فرعی افشین (محسن کیایی) و سیما (بهنوش طباطبایی) را هم بهوجود آورده است تا به این شکل، هم فیلم را مهیجتر کند و هم به واسطه یکی از این شخصیتها یعنی سیما مخاطب را به درون گروه مجاهدین ببرد. ارتش عراق، بخشی از اسیران خود را به مجاهدین میدهد تا از آنها به نفع خود استفاده کنند. سیما جزء همین اسیران است. افشین، فکر میکند که او اسیر شده است و داستان آنها زمانی آغاز میشود که افشین عکس او را تصادفی میبیند. در فیلمهای سینمایی هرچه اتفاقهای تصادفی کمتر رخ بدهد خوشایندتر است اما درکل وجود یک اتفاق تصادفی در فیلم، آن هم برای شروع یک ماجرا اشکالی ندارد. اولین نکته در مورد داستان افشین و سیما این است که وقتی افشین در اتاق مخصوصی، عکس سیما را بزرگ میکند نور قرمزی بر تمام فضا حاکم است و افشین گریه میکند. نور قرمز، بسیار به فضاسازی این صحنه کمک کرده است. نور قرمز در این صحنه نشانه عشقی است که افشین به سیما دارد. سیما فقط بهدنبال این است که درکنار بچهاش باشد و افشین که عاشق سیما است نمیخواهد معلوم شود که سیما عضو مجاهدین است. همین اختلافی که در هدفهای افشین و سیما است نقطه مثبت فیلمنامه محسوب میشود که این داستان را از یک داستان کلیشهای متمایز میکند. گرهای که در این داستان وجود دارد این است که نباید سیما لو برود. همه چیز درست پیش میرود تا انتهای فیلم که ناگهان، مسعود را میبینیم که عکسی را به یکی از کسانی که بازجویی میکند نشان میدهد. او هم سیما را شناسایی میکند. مشکل اینجا است، سیما که خیلی تلاش شده تا لو نرود خیلی راحت لو میرود و فرد زندانی، خیلی راحت سیما را لو میدهد. شاید اگر زندانی در بازجویی کمی مقاومت میکرد این قسمت از داستان بهتر از کار در میآمد. فیلم جدید مهدویان، روایت دانای کل دارد و برای همین مخاطب باید تمام اتفاقهای مهمی را که برای شخصیتها میافتد ببیند.سیما یکی از شخصیتهای مهم فیلم است که باید او را دنبال کنیم. تا زمانیکه در عملیات مرصاد، مجاهدین شکست میخورند او را میبینیم و در جریان چگونگی روند زندگی او قرار میگیریم اما از وقتیکه سیما صحنه عملیات را ترک میکند مخاطب نمیفهمد که او چگونه روزگار میگذراند. حتی در جایی میبینیم او در جاده است و تغییر لباس داده است اما متوجه نمیشویم چگونه لباسهایش تغییر کرده است. همینطور نمیفهمیم سیما وقتی به تهران میآید کجا زندگی میکند. در صحنه ملاقات سیما با افشین باز هم میبینیم که لباسش تغییر کرده است اما نمیفهمیم چگونه؟ کمال (هادی حجازیفر) با فرد دیگری به نام شادکام به مأموریت میرود که شادکام در آن مأموریت شهید میشود. نکتهای که در مورد شخصیت شادکام وجود دارد این است که او یکی از قهرمانان داستان ما است. اما مدت زمان کمی برای نزدیک شدن به این شخصیت در اختیار مخاطب قرار گرفته و در این زمان اندک هم زیاد، تلاشی صورت نگرفته تا مخاطب به شادکام نزدیک شود. البته همانطور که گفته شد شخصیتهای فیلم زیادند و بهوجود آمدن چنین مواردی دور از انتظار نیست. این مشکل را میشد با کم کردن تعداد شخصیتها حل کرد. در مجلس ترحیم شادکام روی دیوار، عکس چند شهید را میبینیم که چند نفر از آنها شخصیتهای فیلم «ماجرای نیمروز» هستند. مهدویان با اینکار هم خواسته به فیلم قبلی خود اشارهای کند و هم به مخاطب یادآوری کند شخصیتهایی که در فیلم قبلی بودهاند و در این فیلم نیستند شهید شدهاند.
نویسنده وبلاگ : احسان ابوالحسنی
نام استاد علی اکبر حسنوند