مسئله اینه: در یک محیط تجاری رقابتی، پیچیده و در حال تغییر، کمپانی ها بیشتر از هر زمان دیگه ای به کارمندان خود احتیاج دارند. اما همان عواملی که کسب و کارها رو به حرکت در میارن، از طریق بالا بردن سطح ترس و نگرانیِ کارمندان و به خطر انداختن ظرفیت هاشون، اونها رو سردرگم می کنه.
جای تعجبی نیست که چرا بسیاری از مدیران اجرایی برچگونه ساختن فرهنگ عملکرد محور متمرکزند. اما نکته متناقضی که به اون برمیخوریم اینه که بنا نهادن فرهنگ بر پایه ی عملکرد، احتمالاً بهترین، سالم ترین و با ثبات ترین راه برای رسیدن به نتیجه نیست. آنچه که اثرِ به مراتب بیشتری داره، تمرکز بر خلق فرهنگ رشد است.
فرهنگ به معنای مجموعه ای از باورهاست که افراد بر اساس اون ها رفتار خود را شکل می دهند. سازمان های آموزشی، به سبک سنتی، بر مسائلی همچون دانش و تخصص که مسائلی اندیشه محوراند تمرکز میکنند. البته که این اقدام امری حیاتیه، اما یک فرهنگ رشد حقیقی بر مسائلی عمیق تر همچون احساسات افراد و چگونگی رفتار اونها در نتیجه ی اون احساس نیز تمرکز می کند. در یک فرهنگ رشد، افراد ظرفیت های خودشون رو بر اساس توانایی های خود شکل می دهند؛ این یعنی پذیرفتن نواقص به جای غر زدن ناآگاهانه و غیر ارادی؛ یعنی صرف انرژی کمتر برای تعریف ارزش شخصی و اختصاص انرژی بیشتر، برای خلق ارزش های بیرونی. احساسی که افراد دارند و احساسی که باعث می شیم افراد داشته باشند، درست به اندازه اونچه که آن ها به یقین می دانند، اهمیت پیدا می کند.
رویکرد ما، ما را نسبت به کار پیشگامانهی رابرت کیگان و لیزا لاهی در خصوص ساخت "فرهنگ های توسعه ایِ عامدانه" مدیون می کند. ما فهمیدیم که خلق فرهنگ رشد در کمپانی ها به ترکیبی از عوامل فردی و سازمانی نیاز دارد:
1. محیط امنی که پُر شده از رهبرانی که ترسی از شکست ندارند و مسئولیت کم و کاستی ها و اقدامات اشتباه خودشون رو بر عهده می گیرند.
2. تمرکز بر یادگیری مستمر از طریق تحقیق و جستجو، کنجکاوی و صراحت و شفافیت به جای قضاوت و محافظه کاری.
3. تجربه ها و آزمایشات در یک محدوده زمانی و قابل مدیریت با استفاده از رفتارهای جدید در جهت ارزیابی خود که وضع موجود را تغییر می دهد، خطرناک است و می تواند عواقب منفی به همراه داشته باشد.
4. اظهار نظر و بازخورد مداوم در در سراسر شرکت که ریشه در تعهدی مشترک دارد و می تونه به رشد و بهتر شدن افراد کمک کند.
در مقابل، فرهنگ عملکرد محور اغلب ترس افراد را با خلق یک بازی که افراد در آن یا برندهاند و یا بازنده و "برنده" ها به سرعت از "بازنده" ها جدا می شن، تشدید می کنه. نتایج در فرهنگ رشد نیز حائز اهمیت اند اما علاوه بر پاداشی که نصیب برنده می شه، فرصتی استثنایی و حیاتی برای یادگیری و پیشرفت به صورت فردی و جمعی در اختیار بازنده نیز قرار می گیره.
این ها همگی در کلام آسان و در عمل دشواراند. همه ما به طور غریزی به پنهان کردن، توجیه کردن، کم اهمیت نشان دادن و انکار کردن نقاط ضعف و اشتباهاتمان تمایل داریم چرا که اونها به ما احساس آسیب پذیر بودن، در خطر بودن و بی ارزش بودن می ده. این ترس ها به جای وسعت بخشیدن به نظر و اندیشه ما، اونها رو محدود و کوچک می کنه؛ اون هم درست در زمانی که پیچیدگی و وخامت چالش هایی که با آن ها روبرو می شیم بر پیچیدگی تفکر ما برای حل آن مشکل غلبه می کنند.
اساسی ترین درسی که از فرهنگ رشد می شه آموخت اینه که رسیدن به رشد به تعادلی ماهرانه میان به چالش کشیدن و پرورش دادن نیاز دارد. به کودکی فکر کنید که قصد داره قدم به دنیا بذاره. نوزاد از شکم مادر بیرون میاد تا به کندوکاو در محیط پیرامونش بپردازه، اما دائما به عقب نگاه می کنه و بارها به عقب بر می گرده تا دوباره احساس امنیت و اطمینان کنه. ما نیز با چنین کودکی تفاوت چندانی نداریم. چالشِ بسیار و مداوم که با عدم اطمینان کافی نیز همراهه، سرانجام ما را سردرگم می کنه و نهایتا از پا درمون می یاره. از طرفی نبودنِ چالش (بیش از حد ساکن بودن در حاشیه امن) نیز مانع رشد می شه و سرانجام ما را ضعیف و ضعیف تر می کنه.
سوالی که فرهنگ عملکرد گرا می پرسه این است: چه میزان انرژی را می توان به خدمت گرفت. در پاسخ میتوان گفت: به میزانی محدود.
سوالی که فرهنگ رشد می پرسد این است: چه مقدار انرژی را می توان رها کرد؟ در پاسخ می توان گفت: بینهایت.
درباره خودم
من احسان اللهوردی، فعال در حوزه تبلیغات و مارکتینگ هستم. علاقمندم نظرات شما درباره بلاگهایم را بدانم. از توجه شما ممنونم.