سریال صوتی لولیتا، نوشتۀ احسان خانقاه به زودی از کانال کست باکس، پیج ایستاگرام، کانال تلگرام، آپارات و یوتوب احسان خانقاه، همچنین صفحۀ داستان صوتی، در وب سایت احسان خانقاه در دسترس قرار خواهد گرفت. بخشی از متن داستان صوتی لولیتا…
خدا به سختی و غرغر کنان از جا برخواست. دست هایش را به هم کوبید و آدام در یک لحظه، خودش و او را در فضایِ بیکرانی از ستاره ها و کهکشان ها شناور یافت. خدا با بی حوصلگی با نوکِ انگشت به چند ستاره اشاره کرد، ستاره ها در یک آن به غباری در تاریکیِ بینهایت تبدیل شدند. بعد دوباره انگشتش را به سویی نشانه رفت و چند ستارۀ جدید آنجا متوّلد شدند. سپس دست هایش را به هم زد و باز به همان فضایِ سفید رنگِ قبلی بازگشتند. چهارزانو رویِ زمین نشست و قوز کرد. آدام خشکش زده بود و نمی توانست چیزی بگوید. خدا گفت:
- چرا شما آدمای لعنتی همیشه نیاز به معجزه دارید؟ فکر میکنید من اونقدر بیکارم که برای تک تکِ شما احمقا، مسخره بازی دربیارمو تردستی کنم؟! حتماً یه جایِ کارم ایراد داشته. شاید باید باهوشتر دُرُستِتون می کردم! بگذریم. حالا اگه از مرحلۀ انکار و بهت و حیرت گذشتیم بریم سرِ اصلِ مطلب!
- م...م...م...من...حتماً دارم خواب میبینم!
- احمق!
- اینجا چه خبره؟ من کجام؟!
- میدونی چرا اینجایی؟ چیزی یادت نمیاد؟...