فیلم با مناظر هوایی از آلاسکا برف پوش آغاز میگردد و به پادگان نظامی در دل کوهستان می رسد که سربازان را در صفوف منظم؛آماده به صبحگاه میبینیم که در پادگان اتفاق ناخوشایندی رخ داده است یکی از دانشجویان افسری به قتل رسیده و کاراگاهی خبره و مشهور با بابازی کریستین بیل جهت بازجویی و حل پرونده قتل به این مکان دعوت شده است؛در ادامه فیلم قتل های دیگری هم رخ میدهد؛وبه حوادثی منجر می شود که او را در حل معماهای قتل ها لنگ و ناتوان میکنند؛یکی از دانشجویان افسری که پو نام دارد؛همان ادگار آلن پو مَشهور می باشد؛که به کمک و یاری کارآگاه برمی آید؛پو جوانی شوریده و روان پریشی است که به الهامات و ارتباط با روح گذشتگان اعتقاد دارد؛ واز این طريق شعرهایش را می سراید؛ازطرفی دیگر کارآگاه گذشته دردناک و تلخی دارد که زنش مرده و با تنها دخترش زندگی میکند که دختر هم گم شده و در ادامه داستان؛ مخاطب متوجه می شود که طی پیش آمدی خودکشی کرده. شخصیت بیل مدام در کلنجارهای روحی و روانی ست با خودش درگیراست ؛ ومدام با خاطرات او در جدل می باشددر کابوس هایش اورا میبیند..
فیلم درامی درخشان با میزانسن های حساب شده و فضاسازی درست و درگیرکننده است که به خوبی داستانش را برای تماشاگر روایت میکند؛؛ودر مواردی رودست به بیننده میزند و از او جلوتر است؛کارگردان با انتخاب درست و منطقی بازیگران؛ایجاد اتمسفر و موقعیت های پیچیده و فضاسازی توانسته فیلمی روانکاوانه و فلسفی بسازد که ازلحاظ تماتیک به داستان های داستایوفسکی بزرگ پهلو می زند
و تم عدالت و انتقام را بادیدگاه فلسفی برای مخاطبش مطرح میکند؛
در نیمه اول فیلم ما با داستان معمایی جنایی عجیبی مواجه هستیم که به سختی میتوانیم قاتل را شناسایی کنیم و حدس بزنیم؛ که چه کسی قاتل ست؛؛ماهمراه با کارآگاه به وسیله سرنخ هایی که او پیدا میکند دنبال حل پرونده هستیم؛؛ در نیمه پایانی فیلم؛ فیلمساز با پیچیش قدرتمند و خلاقانهای روایت را برمی گرداند وحدس های مارا برآب میکند ما تازه پی میبریم که قاتل اصلی؛ خود مسئول پرونده می باشد که با اتفاق بد و شومی که برای دخترش رخ داده در پی انتقام گیری از متجاوزان برآمده است و آنها را به صورت شخصی مجازات کرده و به سزای اعمال پلیدشان رسانده است.
فیلمساز با کمک مدیرفیلمبرداری اش با انتخاب لوکیشنها در فضای سرد برفی؛؛فضاهای غبارآلود و مه گرفته؛واستفاده از تنالیته رنگ های سرد و خاکستری؛نورپردازی درخشان باشمع و فانوس؛نورهای طبیعی در گلدن تایم؛که به خلق اتمسفر و محیط دوران ویکتوریایی کمک شایانی کرده است؛؛درامی محکم و درگیرکننده؛رازآلود ساخته که مخاطب را روی صندلی اش نگاه داشته و میخکوب می کند.و پیش بینی و قضاوت تماشاگر را مدام به چالش می کشاند؛و اخلاقیات در دوران امروز را به ذهن بیننده
متبادر میکند.