خواب و خیال
خواب و خیال
نیمه های شب بود و بخاری تازه به عوج گرمی خود رسیده بود و اطاق بزرگ ما را چون هوای تابستان گرم ساخته بود .
در بستر نرمی با کمپل گرانبها ی برنگ سبز با گل های سپید و سرخ که همسرم به انتخاب خودش انرا خریده بود و همیشه از تماس با ان احساس ارامی میکردم . در کنار همسرم خوابیده بودم دختر پنج ساله ام کمی دور تر در سمت راست من بخواب رفته بود و پسر یکساله ام در سمت چپ در پهلوی همسرم چنان زیبا خوابیده بود که هر لحظه میخواستم ببوسم اش و تماشایش کنم لبان کوچک و نازک اش که در خواب انها را بهم فشار داده بود گوی که غنچه گلی است که هر لحظه اماده باز شدن باشد دستان کوچک و معصوم اش چوشک اش را چنان محکم گرفته بود که به هیچ قیمتی حاضر به رها کردن ان تبود . انقدر لذت بخش و گرم بودم گوی که بر ابر های سپید بهاری خوابیده ام . دخترم عادت اش بود زمانی که نیمه شب تشنه میشد و اب میخواست اهسته اهسته ناله میکرد و من میدانستم که اب میخواهد از جایم بر میخواستم و برایش اب میدادم و با انداختن کمپل اش دو باره به خواب میرفت .
امشب هم ناله های ناز دخترم به گوش ام رسید عاجل از جایم بر خواستم تا برایش اب بدهم ناگهان سرم به یک شئی محکم بر خورد کرد و تا چند لحظه ئی ندانستم که چی واقع شده است بعد از چند لحظه ئی که کمی به خود امدم دیدم که در خانه نه بلکه در دیار غربت در چپرکت باریک دومنزله با یک کمپل بسیار نازک و کوتاه و خیلی کثیف هستم و شئی محکم که سرم با ان اثابت نموده بود سقف اطاق بود که من را از خواب و رویا شیرینم بیدار ساخته بود . اری اینجا اطاق من در دیار غربت بود اطاق ما بسیار کوچک بود و هشت نفر در چپرکت های دومنزله زندگی میکردیم و جای من در طبقه دوم چپرکت قرار داشت و باید با احتیاط میخوابیدم و با احتیاط بالاو پاین میشدم تا پاین نه افتم و یا سرم با سقف اطاق تماس نکنند . اغاز فصل زمستان بود و شمال سردی که از شیشه شکسته ئی بالای سرم میوزید سرا پایم را به لرزه انداخته بود .
اندوهی به قلب ام چنگ زد دلم خواست که فریاد بر کشم و زار زار گریه کنم که ای خدا یا چرا ملت افغان این چنین نالان و سرگردان باشد . زمانی بخاطر جنگ های داخلی و زمانی بخاطر ظلم دشمنان از خانه خود از جای از زن و اولاد خود دور بودند و همه را به امید اینکه روزی جنگ تمام خواهد شد و ما خواهم توانست که با زن و اولاد پدر مادر و همه دوستان خویش یک زندگی اسوده و ارام را از سر بگیریم . ولی اکنون بیکاری و مشکلات اقتصادی دامن گیر ملت ما شده و اکثر مردم با فقر و تنگدستی دست و گریبان هستند و بخاطر مزدوری و پول ناچیزی در دیار غربت بسر میبرند .
ای خدایا مگر رنج و مشکلات را تنها ملت افغان باید بکشد ؟
ای خدایا مگر این ملت رنجدیده هیچگاهی قابل عقو و بخشش دریائی بیکران رحمانیت ات قرارا نخواهند گرفت ؟ .
ای خدایا .....؟
باز هم صبر و توکل به خداوند کردم و جسم لرزان خود را در کمپل پیچیده و بخواب رفتم تا باشد لذت زندگی واقعی را باز هم در خواب ببینم .
بقلم
محمد احسان " مهیا "