ویرگول
ورودثبت نام
احسان محمدی
احسان محمدی
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

عشق و ترکه


۱. «اسماعیل» سومین نفری بود که رفت پای تخته و نتوانست شعر «دست در دست هم دهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد» را از حفظ بخواند. آقای «ز» معلم سخت‌گیری بود، احساس می‌کرد وظیفه دارد هر کسی که این شعر را حفظ نکرده را با خط‌کش چوبی جوری هدایت کند که تا عمر دارد یادش نرود که «میهن خویش را کند آباد!» چنان محکم خط‌کش را کف دست «رمضان» کوبید که شکست!

علی را صدا کرد و گفت «برو چند ترکه انار برام بیار!» علی انگار سربازی باشد که پیام قیصر را برساند جوری از در کلاس دوان دوان رفت سمت چند درخت انار پایین روستا که انگار دارد به اسلام و مسلمین خدمت می‌کند یا یک وظیفه شرعی را به جا می‌آورد. ده دقیقه بعد نفس‌زنان با چند ترکه برگشت و لحظاتی بعد این صدای چرخش ترکه در هوا و جیغ اسماعیل و محمد بود که کلاس را پر کرد.

خاطره تلخی بود؟! ببخشید! ولی هر وقت اسم «درخت» می‌آید ذهن من می‌رود پی آن ترکه‌ها و گریه‌ها. امان از ذهنی که هنوز توی دبستان مانده و دلش برای شعر «به دست خود درختی می‌نشانم با پایش آب جوی می‌کشانم» تنگ می‌شود. ما جایی زندگی می‌کردیم که جز بلوط و چند درخت کُنار چیز دیگری نبود. گاهی فکر می‌کنم که بخشی از شخصیت آدم‌ها را درخت‌های اطرافش می‌سازند.

پسر بلوچی که کنار درخت موز بزرگ شده با دختر جنوبی که با برگ نخل‌ها بازی کرده حتماً دو جور مختلف به زندگی نگاه می‌کنند، همانطور که زنی در شمال وقتی پرتقال از درخت می‌چیند با پیرمردی در کاشان که درخت توت را تکان می‌دهد جهان‌بینی مختلفی دارند و «درخت» در ذهن‌شان مفهوم دیگری دارد. چطور می‌شود اره به دستی که در جنگل‌های البرز دنبال درختی برای بریدن و تبدیل کردنش به زغال قلیان می‌گردد را با مردی که در خراسان گردو می‌کارد با هم مقایسه کرد؟

«درخت» فقط یک موجود زنده نیست، در ذهن هر انسانی طعم دارد، خار دارد، لانه برای پرندگان دارد، چوب خوش تراش برای عصا دارد، پر از زغال است برای جوجه کباب، توی دلش برگ برگ کتاب دارد، شاخه دارد که به آن تاب ببندی، ریشه دارد که موزاییک کف حیاط را از جا می‌کند، شکوفه دارد که هوشنگ ابتهاج را عاشق می‌کند در کنج زندان برای «ارغوان»اش شعر بسراید، حتی ترکه دارد برای کوبیدن کف دست دانش‌آموزی که شعر «میهن خویش را کنیم آباد» حفظ نکرده است!



۲. از اردو برمی‌گشتیم. اردیبهشت 1380. دانشجویان ترم پنجم محیط زیست! جاده چالوس این وقت سال سبز و سخاوتمند است اما چند ساعت نشستن توی اتوبوس آقای «دودانگه» که سنگین می‌رفت و بوی گازوئیل می‌داد در آن پیچ در پیچ‌ها همه را از تک و تا انداخته بود. دکتر محمدی از صندلی جفت راننده بلند شد. توی راهروی اتوبوس ایستاد. دست‌هایش را به دو صندلی گرفت و کمی آن قد بلندش را خم کرد تا سرش به سقف نخورد. گفت: همه‌تون اسم حیوان مورد علاقه، پرنده مورد علاقه و درخت مورد علاقه‌تان را بگید! احسان تو بگو!

من ردیف اول بودم، مثل کسی که سال‌ها به این سه فکر کرده بود گفتم: ببر، عقاب و بید!

هر کدام از بچه‌های کلاس چیزی گفت. اتوبوس همانطور که پیچ‌ها را رد می‌کرد جدال شیر و پلنگ و طوطی و طاووس بود لابه‌لای نخل و گیلاس و چنار و سپیدار! اسم‌ها را که گفتیم، دکتر گفت: حیوان بیانگر شخصیت درونی خودتونه، پرنده همسری که دوست دارید داشته باشید و درخت شخصیت بچه‌ای که خواهید داشت یا دوست دارید داشته باشید! حالا خوب فکر کنید به سه اسمی که گفتید و خصوصیاتشون!

این را گفت و نشست. از این تست‌های روان‌شناسی عامه‌پسند بود اما حسابی همه‌مان را درگیر خودش کرد. بهتر از فکر کردن به پیچش تُن ماهی در شکم‌مان بود که ظهر به عنوان ناهار خورده بودیم. طبیعی بود در آن سن و سال ما اول به «پرنده» فکر کنیم، بعد به «حیوان» و سر آخر به «درخت». امیر از وسط اتوبوس با صدای بلند گفت: استاد! طاووس چطوریه؟!

همه خندیدند. دکتر محمدی سرش را برگرداند گفت تو همسری مد نظرته که جلوه‌گری داشته باشه، توی چشم باشه، ظاهرش برات مهمه و ... داشت توضیح می‌داد و بچه‌ها مزه می‌پراندند و می‌خندیدند. من حیوان و پرنده را توی ذهنم رد کرده بودم و فکر می‌کردم چرا از بین این همه درخت من «بید» را گفتم؟

۲۰ سال از آن روز می‌گذرد و اردیبهشت آمده. «بید» هنوز «بید» است، درختی که ظاهری عاشقانه دارد و با باد می‌رقصد، پر از شور زندگی است، آرام و قرار ندارد، بیشتر اوقات سال سبز است، پر برگ، سایه غلیظ و سخاوتمندی دارد، انعطاف‌پذیر است، سخت‌ترین طوفان‌ها را رد می‌کند، نمی‌شکند، فروتن است و ... درست مثل چیزی که دوست دارم دخترم «باران» دخترم باشد. راه که می‌رود فکر می‌کنم یک بید مجنون است که 13 سال دارد.

پیکِ زمینبلوچمحیط زیستدرختاحسان محمدی
نویسنده؛ دکترای فرهنگ و ارتباطات ، مشاور رسانه‌ای ، روزنامه‌نگار ، کتاب‌ها‌: جنگ بود، مارکز در تاکسی، گنجینه ‌پنهان، شیوه دلبری و متروآشوبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید