احسان رضایی
احسان رضایی
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

خرها و کتابها

«گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سر آید، گفتی یا نگفتی؟ گفتی یا نگفتی؟ گفتی یا نگفتی؟» از چند سال پیش که عروسک جیگر به مجموعه تلویزیونی «کلاه قرمزی» اضافه شد، خیلی زود این عروسک محبوب و معروف شد تا جایی که اگر در قسمتی از برنامه، یا بازپخشش، حضور او کم بشود، شایعه ممنوع‌التصوری او بر سر زبان‌ها می‌افتد. این حجم از محبوبیت البته برای این موجود نجیب باربردار، چیز عجیبی نیست و مسبوق به سابقه است.


صحنه‌ای از اجرای «رویای شب نیمه تابستان» شکسپیر در پکن، ۲۰۰۵
صحنه‌ای از اجرای «رویای شب نیمه تابستان» شکسپیر در پکن، ۲۰۰۵

خرجماعت از قدیم الایام، در میان ملل شرق، محبوب و صاحب ارج و قیمت بودند و در خوابنامه‌ها، دیدن خر در خواب را نشانه بخت و اقبال گفته‌اند. بی‌وجه نیست که مولانا در آن داستان مثنوی، که تعریف می‌کند درویشی با خرش به خانقاهی رفت و رندان خرش را فروختند و خرج سور و سات کردند و شب با ذکر «خر برفت و خر برفت و خر برفت» سماع کردند، خر را نمادی از دنیا فرض کرده است و می‌گوید حکایت آن روستایی ساده‌دل که مدام شنید «خر برفت و خر برفت» و صبح باز هم خرش را طلب می‌کرد، حکایت ماست که انبیا و اولیا مدام می‌خواهند به ما حالی می‌کنند که دنیا فانی است و رفتنی، ما هم می‌شنویم و تکرار می‌کنیم و بعد دوباره سراغ خرمان را می‌گیریم. کاری نداریم. قهرمان بسیاری از داستان‌های لطیف ادبیات، حیوانات هستند و این وسط خرها هم برای خودشان جایگاهی دارند. مثل آن که خاقانی تعریف کرده که «خرکی را به عروسی خواندند» و خر خندید که می‌دانست ماجرا چیست یا آن که جامی گفته که روزی واعظی بر سر منبر داشت حرف می‌زد که «خر گم‌شده‌ای بر او گذر کرد/ وز گمشدۀ‌ خودش خبر کرد» و آقای سخنران هم صدا کرد که جماعت از بین شماها کی عاشق نشده؟ یک آدم ساده‌ای هم دستش را بالابرد و سخنران «خر گم‌شده را بخواند کای يار/ اينک خر تو، بيار افسار».

بجز این، چندتایی از خرهای تاریخی هم هستند که برای خودشان داستان دارند. مثل خر عیسی که هم نمادی شده از کسانی که با همنشینی با بزرگان هم چیزی به معرفتشان اضافه نمی‌شود و هم نمادی از تواضع به حساب می‌آید و تا قبل از آمدن اتومبیل، روحانیون و پزشک‌ها سوار بر خر می‌شدند. در کتاب مقدس داستان بلعم باعورا، مرد زاهد مستجاب‌الدعوه‌ای را می‌خوانیم که گلویش پیش زیبارویی گیر کرد و شیطان از فرصت استفاده کرد و توی جلد دخترک رفت و او برای بلعم شرط گذاشت که موسی را باید نفرین کند اما وقتی که زاهد سوار بر خرش خواست به بالای کوه برود، خر همراهی نکرد و بلعم عصبانی شد و خره را نفرین کرد و به سنگ تبدیل شد. طبق گفته هرودوت، داریوش در نبردش با سکاها وقتی پیروز شد که خرها صدایشان بلند شد. شاه میداس، پادشاه کشور باستانی فریگیه در ترکیه امروزی را هم می‌گویند گوش‌هایی شبیه گوش خر داشت و خدمتکارش نمی‌تواسنت این راز را پنهان کند. در قرون وسطی، ژان بوریدان، فیلسوف معروف فرانسوی برای توضیح مساله ترجیح بلا مرجّح، پارادوکسی با حضور یک الاغ تعریف کرد: اینکه اگر خر گرسنه‌ای بین دو بستۀ مساوی یونجه قرار بگیرد و فاصله‌اش هم از هر دو بسته یکسان باشد، چون خر مربوطه دلیلی برای ترجیح هیچ‌کدام از این دوتا ندارد آن‌قدر مردد می‌ماند تا از گرسنگی بمیرد؟! در احوالات اندرو جکسون، هفتمین رییس‌جمهور آمریکا که معاصر فتحعلی شاه خودمان است هم نوشته‌اند مخالفانش برای او دست گرفتند و کاریکاتور الاغی به اسم «جک‌آس» را که شبیه اسم او بود می‌کشیدند، اما او از سخت‌کوشی الاغ تعریف کرد و الاغ به نماد حزب دموکرات تبدیل شد. یک «حزب خران» هم بوده که در زمان حکومت پهلوی دوم هفته‌نامه طنز «توفیق» به راه انداخت در هجو دو حزب فرمایشی آن زمان (رستاخیز و ملیون)، که برای خودش دفتر و دستکی داشته و صفحاتی در مجله و مدتی هم عمران صلاحی مسئول یا به قول خودشان «خردبیر»ش بوده و هر کس می‌خواسته عضوش بشود، باید داستانی از خریت‌هایش را تعریف می‌کرد و ظاهرا اصلش در اعتراض به انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی (۱۳۴۱) بوده با این تبصره که «کسانی که انتخابات دوره پانزدهم را طبیعی می‌دانند» حق تقدم داشتند و ...


صحنه‌ای از اجرای «شهر قصه» بیژن مفید در ارگ بم، ۱۳۴۸
صحنه‌ای از اجرای «شهر قصه» بیژن مفید در ارگ بم، ۱۳۴۸

بجز اینها، خرها در تاریخ ادبیات هم برای خودشان جایگاه ویژه‌ای دارند و گروهی از کتابها را داریم که قهرمانشان یک خر است. قدیمی‌ترین نمونه شاید افسانۀ رومی «الاغ طلایی» باشد که جوانی به اسم لوسیوس غرق در خور و خواب و خشم و شهوت است و برای همین، به دنبال طلسمی برای رسیدن به پول و پله می‌گردد اما اشتباهی تبدیل به خر می‌شود و در این هیبت جدید، ریاضت‌ها می‌کشد تا به قالب انسانی برگردد. این ایدۀ ارتباط خر و طلسم، البته قدیمی است و در افسانه پرومتۀ آتش‌دزد، داستان خری را می‌خوانیم که با خود طلسم جوانی به همراه دارد و زئوس آن را جایزه کسی تعیین می‌کند که بتواند اتش خدایان را برگرداند. اما اینجا قهرمان قصه، از این طلسم چیزی جز گرفتاری نصیبش نمی‌شود. بعدها این ایدۀ تبدیل به خر را شکسپیر در «رویای شب نیمه تابستان» استفاده کرد که در جریان جنگ و جدال پریان در جنگل، یکی از جوانهای آتنیِ مشغولِ تمرین تئاتر به شکل خری مسخ می‌شود. بجز شکسپیر، کارلو کلودی هم «پینوکیو» را در زمان غرق شدنش در بازی و سرگرمی، تبدیل به خر کرد. خلاصه که این داستان‌ها مرحله خریت را، منزلی می‌دانند که باید از آن گذشت. همان که مولانا در تمثیل عیسای سوار بر خر دید: « لاجرم چون خر برون پرده‌ای/ ترک عیسی کرده، خر پرورده‌ای/ رحم بر عیسی کُن و بر خَر مکن/ طبع را بر عقل خود سرور مکن.»

برعکس مورد بالا، در بعضی از داستان‌ها هم خرها هوش و کیاستی بیش از سایر موجودات دارند. چنان که در «قلعه حیوانات» جورج اورول، بنجامین الاغ مزرعه، تنها حیوانی است که نسبت به قیام حیوانات بی‌تفاوت است و همیشه می‌گوید: «عمر خرها دراز است!» او نسبت به تغییرات بی‌تفاوت است و فکر می‌کند که چه حیوانات بردۀ انسان باشند و چه نباشند، باز تا آخر عمر باید زندگی‌شان را با بدبختی بگذرانند. حرفی که با ظهور ناپلئون خوک، درستی‌اش بر دیگران ثابت می‌شود. خر کارتون «شرک» هم در فهم و کمالات حسابی سرآمد است و به وصل اژدها نایل می‌شود. اما ایرج میرزا، از این هم جلوتر می‌رود و حتی خر را بر آدمی برتری می‌دهد. سعدی گفته بود: «گاوان و خران باربردار/ به ز آدمیان مردم‌آزار». ایرج هم همین را می‌گوید و در «خرنامه»اش تعریف می‌کند که یک روز خری را در راه دیده و به او نصیحت کرده: «ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ/ ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﯾﻦ ﺻﻔﺎ ﮐﻦ» اما خر، به او می‌گوید که خرجماعت چون اهل ریا و مکر و ظلم نیست، خیلی هم بهتر از آدمی است: «ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ، ﺧﺮﯼ ﮐُﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟/ ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑُﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟/ ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ، ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ؟/ ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐِ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ؟/ ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ، ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ‌ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟/ ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟/ ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ‌ﭘﯿﻤﺎﻥ؟/ ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑُﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟» و با این جواب دندان‌شکن شاعر را مجاب می‌کند که «ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ/ ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ/ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳَﺮﯼ ﺗﻮ/ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ، ﺧﺮﯼ ﺗﻮ».

این ایدۀ مقایسه آدمیزاد و خر، خوراک طنزنویس‌هاست و کسی مثل عزیز نسین، چندتایی داستان کوتاه با محوریت خر نوشته که بهترینش داستان «ما الاغ‌ها»ست که صمد بهرنگی هم آن را ترجمه کرده و توی کتابی به همین اسم چاپ شده. آنجا عزیز نسین ضمن تعریف این داستان که چی شد که الاغ‌ها دیگر حرف نمی‌زنند و عرعر می‌کنند، نقبی به احوالات اجتماع زده. ژاک پروه‌ور هم در مجموعه داستان «چگونه خرها خر شدند؟» داستانی با همین تِم دارد که البته این یکی طنز نیست. اما یک کتاب هم لوریس چکناواریان خودمان دارد با عنوان «خرستان» که مجموعه‌ای از طنزهای اجتماعی است و در مقدمه‌اش آورده خریت، برای بشر خوب است و «اگر آدمیزاد در روز چند بار خریت نکند، آدم نمی‌شود»! حکایتهای خر ملانصرالدین هم از همین دست طنزهاست. داستانی از ماجراهای ملانصرالدین را لئونید سالاویف، نویسنده روس، جمع‌آوری کرده و به شکل رمان درآورده که عنوانش هست: «شاهزاده‌ای که خر شد». این عنوان که از یکی از حکایتهای فرعی کتاب و با ارجاع به ماجرای تبدیل قهرمان به خر گرفته شده، در زمان پهلوی به عنوان متلک به اعضای خاندان سلطنتی فرض شد و عنوان کتاب تبدیل شد به: «خدیوزادۀ جادوشده».

صحنه‌ای از اقتباس سینمایی «پینوکیو» به کارگردانی روبرتو بنینی، ۲۰۰۲
صحنه‌ای از اقتباس سینمایی «پینوکیو» به کارگردانی روبرتو بنینی، ۲۰۰۲


رفتن توی جلد خرها برای لگد زدن به این و آن هم یکی دیگر از کاربردهای خرنامه‌هاست. یکی از حکایات موجود در «افسانه‌های ازوپ» داستان خری است که شیری مرده پیدا می‌کند و در پوست آن می‌رود و سلطان جنگل می‌شود و همین‌طوری اوضاع خوب پیش می‌رود، تا اینکه خر که حسابی در نقشش فرورفته می‌آید غرش کند و همه چیز به هم می‌ریزد. ویکتور هوگو همین داستان را گرفته، تبدیل کرده به میمونی که در پوست ببر می‌رود و شعری ساخته با عنوان «حکایت یا تاریخ» و توی آن به ناپلئون سوم حسابی انداخته که پوست عمویت، ناپلئون بناپارت برایت زیادی گنده بود. یک نمونه دیگر از این ماجراها، «خرنامه» یا «منطق الحمار» اعتمادالسلطنه است. این کتاب، ترجمه‌ای است از «خاطرات یک الاغ» نوشته سوفی سگور، نویسنده فرانسوی. در اصل کتاب شرح حال خری است به اسم کادیشون که خاطراتش از اربابهای متعددش را نوشته تا دیگر کسی به او نگوید «الاغ نادان!» و دوست دارد همه او را بشناسند و «الاغ باهوش» صدایش بزنند. این رمان پنج ترجمه به فارسی دارد. قدیمی‌ترینش را میرزا حسن‌خان اعتمادالسلطنه انجام داده و در لابه‌لای آن، تا توانسته به اوضاع اجتماعی ایران بند کرده تا اینطوری از نحوه حکومت صدراعظم وقت، امین‌السلطان انتقاد کند. ناصرالدین شاه هم وقتی کتاب را می‌خواند، متوجه این رقابت و متلکهای ادبیاتی می‌شود و دستور به جمع‌آوری کتاب می‌دهد، اما تا آن موقع دیگر جز چهل، پنجاه نسخه چیزی از کتاب باقی نمانده و اقدام خرکی اعتمادالسلطنه، کار خودش را کرده بود.



کلاه قرمزیقلعه حیواناتپینوکیو
برگزیده‌ها، خوانده‌ها و نوشته‌های یک احسان رضایی. اینجا یادداشت‌ها، مقالات و داستان‌هایم را در معرض دل و دیده شما می‌گذارم، خبر کتاب‌ها و کارهایم را می‌دهم و از کتابهایی که خوانده‌ام می‌گویم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید