معمولاً وقتی اساتید فن از سعدی حرف میزنند از شعر و هنر او میگویند. فوقش گاهی در مورد اطلاعات زندگی او و اینکه از فلان بیت میشود فهمید که سعدی چه کار کرده و چند سالش بوده یا نه. اما یک چیز مهم در مورد سعدی که معمولاً یادمان میرود، این است که سعدی این اشعار مثل قند خودش را در یکی از سختترین دورانهای حیات ملت ایران سروده است. سعدی در عصر پرآشوب حملۀ مغول زندگی میکرد. عصری پر از خشونت. جایی در ابتدای باب پنجم از «بوستان» سعدی دربارۀ یک دوست اصفهانیاش میگوید که «جنگاور و شوخ و عیار» بوده و «نه در مردی او را نه در مردمی/ دوم در جهان کس شنید آدمی» و خلاصه خیلی کارش درست بوده. سعدی میگوید وقتی بعد از یک مدت بیخبری رفیقش را دوباره دیده، دیده تمام موی سرش سفید شده: «چو کوه سفیدش سر از برف موی / دوان آبش از برفِ پیری به روی». سعدی علت را میپرسد و جوان میگوید «جنگِ تَتَر» او را به این روز انداخته و بعد سعدی تصویری هولناک از ایلغار مغولها (احتمالاً جنگ رمضان ۶۲۵ در حوالی اصفهان) به دست میدهد. منظور اینکه سعدی با چنین وحشت دایمی روزگار میگذرانده و احتمالاً بسیاری از سفرهای متعددش برای دور شدن از جنگ بوده. اما چیزی که سعدی در آن زمانۀ عسرت به دست داده، اصلا شباهتی به دورانش ندارد. سعدی کتاب «گلستان» را دقیقاً در سال ۶۵۶ نوشت، همان سالی که بغداد، شهر عاشقی و جوانیِ او به دست مغول سوخت و سعدی معتقد بود که «آسمان را حق بُوَد گر خون بگرید بر زمین». سعدی در چنین حالی، در ستایش عشق و زیبایی و خوبی نوشته است. همان طور که دیگر شاعر بزرگ ما، حافظ هم درست همزمان با وقتی که تیمور داشت از سرهای کشتگان مناره میساخت، آن غزلیات شاهکار را سرود. این روزها که با همهگیری کرونا و مصایبش دست به گریبان هستیم، گاهی به سعدی و حافظ فکر میکنم. به آن ذهنهای روشنی که در سختترین لحظات هم باور داشتند که «زندگی زیباست».