ویرگول
ورودثبت نام
احسان رضایی
احسان رضاییبرگزیده‌ها، خوانده‌ها و نوشته‌های یک احسان رضایی. اینجا یادداشت‌ها، مقالات و داستان‌هایم را در معرض دل و دیده شما می‌گذارم، خبر کتاب‌ها و کارهایم را می‌دهم و از کتابهایی که خوانده‌ام می‌گویم.
احسان رضایی
احسان رضایی
خواندن ۸ دقیقه·۸ ماه پیش

مارکز یا یوسا؟ شما طرفدار کدامید؟

دهه ۱۹۶۰، درست زمانی که جریان رمان نو فرانسوی‎ها، تمام ویژگی‎های رمان کلاسیک را به چالش کشیده بود و می‎گفت آن ویژگی‎هایی که تا دیروز باعث جذابیت یک رمان می‎شد مثل تعلیق و گره‎گشایی و شخصیت‎پردازی، هیچ‎کدام ارزشی ندارند و رمان مدرن، رمانی است که اصولا هیچ ماجرایی نداشته باشد، ناگهان چهار جوان اسپانیولی‎زبان از گوشه‎ای از دنیا که هیچ‎کس فکرش را هم نمی‎کرد ظاهر شدند، سنت قصه‎گویی را احیا کردند و آبروی داستان را خریدند. گابریل گارسیا مارکز، ماریو وارگاس یوسا، کارلوس فوئنتس و خولیو کورتاسار اسامی این چهار جوان بود.

اتحاد این مربع جادویی خیلی پایدار نماند و از اواسط دهه ۱۹۷۰، میان دو ضلع اصلی یعنی یوسا و مارکز فاصله افتاد. اختلافات سیاسی البته بی‎تاثیر نبود؛ مارکز دوست صمیمی فیدل کاسترو و یک چپ دوآتشه شد و در نقطه مقابلش، یوسا به خاطر دفاع از اقتصاد آزاد، جناح چپ را ترک کرد و در زمره صریح‌ترین منتقدان کاسترو درآمد. اختلاف این دو نفر تا مرحلۀ درگیری فیزیکی هم پیش رفت. در مارس ۱۹۷۶ و در جریان یک نمایش فیلم در مکزیکوسیتی، یوسا مشت محکمی زیر چشم مارکز کاشت (مطابق شایعات، دعوا سر مسایل عاطفی و ناموسی بوده ولی هیچ کدام از این دو نفر هرگز چیزی بروز ندادند). دوستداران آثار یوسا و مارکز هم، بین خودشان رقابت و جنگی پنهانی دارند که در آن هر گروه نویسنده محبوب خودش را بزرگتر و برتر می‎داند. دعوای یوسا-مارکز نه فقط در آمریکای لاتین که بین تمام دوستداران ادبیات، شرکت‌کنندگانی پر و پا قرص دارد. اگر شما هنوز در این دعوا موضع مشخصی ندارید، برای شروع، دانستن این نکات به دردتان می‌خورد.

گابریل گارسیا (گابو) مارکز

متولد ۱۹۲۷ (نُه سال بزرگتر از یوسا)، اهل و بزرگ‎شده کلمبیا، ساکن مکزیک و روزنامه‎نگار بود. اواخر عمر به آلزایمر مبتلا شد و در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ (۸۷ سالگی) درگذشت. ۷ رمان، ۴ نوول، ۴ مجموعه داستان کوتاه و ۹ ناداستان دارد که اولین آنها (نوول «طوفان برگ») را در ۲۸سالگی نوشت. آخرین رمانش («تا ماه اوت») ده سال پس از مرگش منتشر شد. جز اینها ۲۶ فیلمنامه هم در کارنامه‌اش دارد. جوایز ادبی زیادی برد که مهمترینش نوبل ادبی ۱۹۸۲ (بعد از نوشتن «پاییز پدرسالار») است. سال ۱۹۹۹ مرد سال آمریکای لاتین شناخته شد و در ۲۰۰۰ مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی خواستار پذیرش ریاست‎جمهوری کلمبیا توسط مارکز بودند که نپذیرفت. از بین کتابهایش، خودش «پاییز پدرسالار» را دوست داشت و دلش برای تنهایی دیکتاتور آن می‎سوخت.

طرفداران او می‎گویند

● مارکز اگرچه مبدع سبک «رئالیسم جادویی» نیست (مبدع این مکتب را کافکا، ایتالو کالوینو، بورخس ویا خوان رولفو گفته‎اند) اما بهترین نماینده آن است. مارکز قصه‎گوی قهاری است، اما در نظر او بیشتر از خود قصه نحوه بیان قصه است که اهمیت دارد. او نمایندۀ مکتب فرانسوی رمان است و در داستان‎هایش حتی پیش‌پاافتاده‎ترین امور را هم به نحوی بیان می‎کند که شکوه پیدا می‎کند. برخلاف یوسا که هیچ‎وقت در سبک رئالیسم جادویی ننوشته و باید از اول یک سوژه پرجذابیت را آماده داشته باشد، مارکز با هر سوژه ساده‎ای می‎تواند داستان بنویسد. مثلا تم اولیه رمان «ساعت نحس» شبنامه‎هایی است که هر شب به قصد تخریب شخصیت‎های یک منطقه میان اهالی آنجا پخش می‎شود. این داستان در زندگی واقعی مارکز اتفاق افتاده ولی در داستان به همین قدر محدود نمانده و ابعادی ازلی و ابدی پیدا کرده.

● مارکز نویسنده متعهدی است. او درباره مشکلات مردم ستمدیده آمریکای لاتین می‎نویسد و علیه دیکتاتورها. فقط درباره دوران دیکتاتوری پینوشه در شیلی دو کتاب نوشته: «پاییز پدرسالار» و «ماجرای اقامت پنهانی میگل لیتین در شیلی». هیچ‎ نویسنده دیگری این‎همه با دیکتاتورها درنیفتاده که مارکز.

● مارکز طنز فوق العاده‎ای در کارهایش دارد که حتی تلخ‎ترین آثارش را هم شیرین و خواندنی می‎کند. این طنز در «زنده‎ام که روایت کنم» به اوج می رسد و آنجا مارکز به ریش خودش هم می‎خندد. او همه چیز را بی‎پرده گفته است؛ ناشی‎گری‌هایش و موقعیت‎های مضحکی که در آن قرار گرفته. مارکز همیشه با خواننده صادق است.

منتقدان او می‎گویند

● مارکز در هر اثر تکنیک‎های داستانی فراوانی به کار می‎برد. او ساختار پیچیده‎ای دارد و معمولا کسی که برای اولین بار آثار او را بخواند، نمی‎تواند توالی زمان را پیدا کند. در آثار مارکز، زمان مرتب تغییر می‎کند.

● خودش گفته نویسنده می‎تواند هر چیزی را که دوست دارد در داستان‎هایش بنویسد ولی به شرط آن که باورپذیرش کند. با این همه در برخی از داستان‎ها خود او به حوادثی برمی‎خوریم که به هیچ‎وجه قابل قبول نیست؛ هرچقدر هم این حوادث عادی باشد چون با منطق داستان مطابقت ندارد غیرواقعی جلوه می‎کند. این ماجراها که ما به ازای بیرونی ندارند مانع برقراری ارتباط و همدلی خواننده است. مثلا در یک داستان کوتاه او دوپسربچه هستند که هر وقت پدر و مادرشان بیرون می‎روند دوشاخه‎ها را از برق می‎کشند و جریان برق از پریزها می‎ریزد توی خانه و بچه‎ها تویش قایق‎سواری می کنند. یک بار پدر و مادر دیر برمی گردندند و بچه‎ها غرق می‎شوند. خب این جریان برق باقی مواقع کجا می‎رفته؟ توی سیم‎های برق چقدر برق هست که کل خانه را بردارد؟ و کلی سوال دیگر.

● برعکس یوسا، مارکز در شخصیت‎پردازی چندان قوی نیست و آدم‎های داستان‎های او بیشتر از آن که کاراکتر باشند، تیپ هستند. در واقع مارکز بیشتر سمبول‎ (نماد)پردازی می‎کند. مثلا برادران رمدیوس خوشگله در «صدسال تنهایی» در کل رمان خواب هستند و فقط یک بار یکی‎شان بلند می‎شود و می‎گوید «چهارشنبه بود» و دوباره می‎خوابد. حالا این‎که این برادرها چه نقشی در داستان دارند و نماد چه گروهی از جامعه هستند، معلوم نیست. حتی طرفدارهایش می‎گویند «صد سال تنهایی، تاریخ اسطوره‎ای آمریکای لاتین است» و خلاص.

یوسا درباره او می‎گوید

● با اینکه یوسا بارها گفته بود راجع به گارسیا مارکز یک کلمه هم حرف نخواهم زد، در سال ۲۰۱۷ در مجلس بزرگداشت پنجاه سالگی «صد سال تنهایی» در مادرید حاضر شد. قبل از شکرآب شدن روابط این دونفر، تز دکترای ادبیات یوسا در مورد آثار مارکز بود که سال ۱۹۷۱ با عنوان «سرگذشت یک تصمیم» منتشر شد. یوسا در آن کتاب ستایش حیرت‎انگیزی دربارۀ صد سال تنهایی دارد: «کاری که صد سال تنهایی با بقیه داستانها و رمانهای بعد از خودش می‎کند، تقلیل آنها در حد آگهی‎های بازرگانی است. صد سال تنهایی با خلق جهانی سرزنده، وسیع و پیچیده، رمان‎های امروزی را که تنها بر اساس جنون جاه‎طلبی نوشته می‎شوند، به چالش می‎کشد».

صورت داغون مارکز بعد از دعوا با یوسا. در هشتاد سالگی مارکز (۶ مارس ۲۰۰۷) یک روزنامه مکزیکی این عکس را منتشر کرد
صورت داغون مارکز بعد از دعوا با یوسا. در هشتاد سالگی مارکز (۶ مارس ۲۰۰۷) یک روزنامه مکزیکی این عکس را منتشر کرد


ماریو بارگاس یوسا

متولد ۱۹۳۶، بزرگ‎شده بولیوی، اهل و ساکن پرو، سال‎ها در کشورهای اروپایی سفیر بود و ۱۳ آوریل ۲۰۲۵ (سن ۸۹ سالگی) درگذشت. در کارنامه ادبی‌اش ۲۱ رمان و مجموعه داستان دارد که اولین آنها (مجموعه «سردسته‎ها») را در ۲۳سالگی و آخرین آنها («سکوتم را به تو تقدیم می‌کنم») را در ۸۷سالگی منتشر کرد. یوسا نمایشنامه، مقاله و نقد و البته گزارش‌های ژورنالیستی هم دارد، از جمله در جام جهانی ۱۹۸۲ اسپانیا، گزارشگری کرده بود. جوایز زیادی برد که مهمترینش جایزه ادبی سروانتس (مهمترین جایزه ادبیات اسپانیولی) در ۱۹۹۴ و نوبل ادبی ۲۰۱۰ است. یوسا در سال ۱۹۹۰ نامزد ریاست‌جمهوری پرو شد. در دور اول انتخابات هم ۳۴٪ به ۲۴٪ از رقیبش آلبرتو فوجیموری پیش افتاد، ولی در دور دوم به ۵۷٪ رأی فوجیموری باخت. از بین آثارش، خودش «گفتگو در کاتدرال» را دوست داشت و می‎گفت توانسته در آن نشان بدهد که فساد یک دیکتاتور چطور جامعه را به فساد می‎کشاند.

طرفداران او می‎گویند

● مارکز، یوسا نمایندۀ مکتب انگلیسی رمان است که در آن اصالت با ذات داستان است. جز در اولین رمانش، یعنی «شهر و سگ‎ها» (در ایران با دو اسم «عصر قهرمان» و «سال‎های سگی» ترجمه شده) که تکنیک پیچیده‎ای دارد و گاهی تشخیص ۸ راوی مختلف آن سخت می‎شود، یوسا دیگر هیچ‎وقت داستان را فدای تکنیک نکرد. او به جای رئالیسم جادویی و سایر مکتب‎ها به رمان تخت اهمیت می‎دهد.

● برخلاف ادعای طرفداران مارکز، یوسا نویسنده واقعا متعهدی است. او (جز در «سور بز» و «روزگار سخت») همیشه دربارۀ پرو و مردمش نوشته و در داستان‎هایش همواره این سوال اساسی دنبال می‎شود که انحطاط پرو از کی شروع شد؟ یوسا فقط دو رمان درباره دیکتاتورها نوشته: در «گفتگو در کاتدرال» به طور غیرمستقیم شرایط شکل‎گیری دیکتاتوری اودریا در پرو را بررسی کرده و در «سور بز» دیکتاتوری تروخیو در جمهوری دومینیکن را به شکل مستقیم‎تری هدف گرفته. به هر حال این‎که طرفداران مارکز می‎گویند یوسا به سرنوشت مردم پابرهنه کاری ندارد کاملا غلط است.

● یوسا استاد شخصیت‎پردازی و دیالوگ‎نویسی است. در رمان‎های او حتی کم‎اثرترین شخصیت‎های داستان هم طوری معرفی می‎شوند که می‎شود برای هر کدامشان یک داستان کامل نوشت. این کاری است که الان سال‎هاست در دانشکده هنر دانشگاه ملی لیما انجام می‎شود و دانشجویان سینما و تئاتر برای پروژه‎هایشان، کاراکترهای فرعی یوسا را اجرا می‎کنند.

منتقدان او می‎گویند

● به اندازۀ مارکز قدرت تخیل ندارد. سوژه همه داستان‎های او رئالیستی و مبتنی بر تجربیات شخصی خودش و اطرافیانش هستند که طبیعتا این تجربیات محدودیت دارد و این‎طوری می‎شود که مثلا گروهبان لیتومای رمان «مرگ در آند» در یک داستان کوتاه و رمان دیگر او هم حاضر می‎شود.

● یوسا در رمان‎هایش اطلاعات فراوانی در مورد پرو، تاریخ، فرهنگ و اساطیر پرو به خواننده می‎دهد که باعث می‎شود بعضی صفحات رمان را بشود راحت ورق زد و نخواند، بدون این‎که داستان آسیبی ببیند. اوج این ماجرا در رمان «مردی که حرف می‎زند» است که درباره قبیله‎ای از سرخپوست‎های بومی آمازون است و اغلب به عنوان کتاب درسی در دانشکده‎های انسان‎شناسی استفاده می‎شود.

● برخلاف چیزی که طرفداران یوسا می‎گویند، او آن‌قدرها هم نویسنده متعهدی نیست. همه قهرمان‎های داستان‎های او از محله میافلورس می‎آیند که محله اعیان‎نشین لیما، پایتخت پرو است. یوسا خودش از خانواده‎ای اشرافی آمده و طبیعتا هیچ وقت هم با فقرا همنشینی نداشته. درحالی‎که سوژه اصلی کارهای مارکز مردم فقیر هستند.

مارکز درباره او می‎گوید

● «خود تو ماریو، تو توانسته‎ای به روانی همینگوی و قدرت داستان‎گویی فاکنر دست پیدا کنی.» این بخشی از گفتگوی یوسا و مارکز در سال ۱۹۶۸ است، وقتی هنوز این دو نفر با هم صمیمی بودند. سه سال بعد، ماجرای آن مشت پیش آمد که نه مارکز و نه یوسا هرگز در موردش هیچ حرفی نزدند. این گفتگو سالها بعد (۲۰۲۱) در کتابی با عنوان «دو تنهایی» (اشاره به شیوۀ متفاوت این دو نابغه ادبی) دوباره منتشر شد.

نسخۀ اول این مطلب در شماره ۲۴۷ هفته‌نامه «همشهری جوان» (۳ بهمن ۱۳۸۸) منتشر شده است
نسخۀ اول این مطلب در شماره ۲۴۷ هفته‌نامه «همشهری جوان» (۳ بهمن ۱۳۸۸) منتشر شده است










گابریل گارسیا مارکزماریو بارگاس یوساصد سال تنهایی
۱۰
۴
احسان رضایی
احسان رضایی
برگزیده‌ها، خوانده‌ها و نوشته‌های یک احسان رضایی. اینجا یادداشت‌ها، مقالات و داستان‌هایم را در معرض دل و دیده شما می‌گذارم، خبر کتاب‌ها و کارهایم را می‌دهم و از کتابهایی که خوانده‌ام می‌گویم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید