عطار، در کنار سنایی و مولانا، یکی از سه معلم بزرگِ ادبیات فارسی است. آثار این سه معلم بزرگ عرفان، برای مخاطبهای معمولی است. برای اینکه به بقیه بگویند عرفان و اندیشه و این حرفها، چیزهای چندان پیچیدهای نیست. مثلاً «منطق الطیر» عطار، یک مضمون عرفانیِ مهم در قالب یک داستان است. داستان سی مرغی که سیمرغ میشوند. عطار یک معلم بود و تا آخر عمر هم معلم باقی ماند. حتی داستانی که درباره قتل او به دست سرباز مغول آمده هم یک نکته عرفانی را تعلیم میدهد. آن داستانهای دیگر اما باشد برای بعد، ما اینجا رفتهایم سراغ همان «منطقالطیر» و سی مرغش. البته در کتاب «منطقالطیر» از آن سی مرغ فقط اسم دوازده مرغ آمده. این دوازده پرنده هر کدام نمایندۀ صفتی از انسان و گروهی از افراد جامعه هستند. سیمرغ را که مظهر انسان کامل و شخصِ به حقیقت رسیده است بگذاریم کنار، یازده مرغ باقیمانده، کاراکترهای اصلی «منطقالطیر» هستند. داستان «منطق الطیر» داستان عوض شدن این یازده مرغ یا آدم مختلف، در هفت وادی یا مرحله است:
باز: در قدیم، باز جزو اسباب شکار پادشاهان بود، پس توی منطقالطیر هم باز «گفت من از شوق دست شهریار/ چشم بربستم ز خلق روزگار/ چشم از آن بگرفتهام زیر کلاه/ تا رسد پایم به دست پادشاه/ تا اگر روزی برِ شاهم برَند/ از رسوم خدمت آگاهم برَند». باز، نمایندۀ انسانهایی است که نوکرصفت هستند و به قول عطار «پادشاه حقیقی» را فراموش کردهاند.
بلبل: طبیعتاً خوشخوان و نغمهگر است و مظهر آن دسته از رهروانی که حق را در مظاهر جمالی او میبینند و اهل هنر و زیباییاند. «معنیای در هر هزار آواز داشت/ زیر هر معنی جهانی راز داشت/ شد در اسرار معانی نعرهزن/ کرد مرغان را زبانبند از سخن». عطار میگوید همین اشتغالات هنری، حجاب بلبل در رسیدن به حقیقت است، چون او همیشه به هنرش مغرور است: «گفت برمن ختم شد اسرار عشق/ جملۀ شب میکنم تکرار عشق».
بوتیمار: یکجور لکلک است که در ادبیات به دو چیز شهرت دارد: یکی خسیس بودن که با وجود زندگی لب دریا، تا بتواند آب نمیخورد، یکی هم غصه خوردن الکی. طوری که اصلاً به او «غمخورک» میگویند. عطار هم او را نمایندۀ مردمان بیاراده کرده است: «از چنین کس کو وفاداری نداشت/ هیچکس اومید دلداری نداشت».
جغد: ساکن خرابههاست و مظهر کسانی که از جمع فاصله میگیرند و عزلتنشین هستند: «کوف آمد پیش چون دیوانهای/ گفت من بگزیدهام ویرانهای/ گرچه معموری [= آبادی] بسی خوش یافتم/ هم مخالف هم مشوّش یافتم/ در خرابی جای میسازم به رنج/ زآنکه باشد در خرابی جای گنج».
صعوه: پرندهای است شبیه گنجشک، ولی منقار درازتری دارد، در مزارع زندگی میکند و از حشرات تغذیه میکند. در واقع هیچ ویژگی خاصی ندارد و عطار هم او را کرده نماینده آدمهای ضعیفاحوالی که از ترش ضعفشان، هیچ وقت هیچ کاری نمیکنند: «صعوه آمد دلضعیف و تننزار/ پای تا سر همچو آتش بیقرار/ گفت من حیران و فرتوت آمدم/ بیدل و بیقوّت و قوت آمدم/ من نه پر دارم، نه پا، نه هیچ نیز/ کی رسم در گردِ سیمرغ عزیز؟!»
طاووس: یک داستان قدیمی هست که شیطان وقتی خواست داخل باغ بهشت شود و آدم و حوا را فریب بدهد، به پای طاووس چسبید و رفت تو. در منطقالطیر هم به رابطۀ طاووس با مار و بهشت اشاره میشود و طاووس غصۀ بیرون شدن از بهشت را دارد. یعنی که طاووس نمایندۀ آن دسته از مومنانی است که بهشت منتهای آرزوی آنان است و همۀ کارها را برای ثوابش میکنند، نه برای خدا.
طوطی: به خاطر سبزی رنگش، همنشین خضر فرض شده و مثل خضر دنبال آب حیات و زندگی جاویدان است. اما «هدهدش گفت ای ز دولت بینشان/ مرد نبوَد هرکه نبوَد جانفشان/ آب حیوان خواهی و جاندوستی؟/ رو که تو مغزی نداری، پوستی!» در واقع طوطی نمایندۀ کسانی است که با یک موفقیت بزرگ سرشان گرم میشود و در ادامه زندگی کاری نمیکنند.
کبک: چون که این پرنده در دامنه کوهها زندگی میکند و به خوردن سنگریزه هم معروف است، توی منطق الطیر همین نقش به او رسیده: «گفت من پیوسته در کان [= معدن] گشتهام/ بر سر گوهر فراوان گشتهام/ بودهام پیوسته با تیغ و کمر/ تا توانم بود سرهنگِ گُهر/ عشق گوهر آتشی زد در دلم/ بس بود این آتش خوش حاصلم» یعنی کبک میشود نماد تعلق به دنیا و خاک.
مرغابی: ارتباطش با آب که مظهر پاکی است، به او نقش ویژهای داده. «بط به صد پاکی برون آمد ز آب/ در میان جمع با خیرُ الثیاب [= بهترین لباس]/ گفت در هر دو جهان ندهد خبر/ کس ز من یک پاکروتر، پاکتر/ کردهام هر لحظه غسلی بر صواب/ پس سجاده باز افکنده بر آب/ زاهد مرغان منم با رای پاک/ دایمم هم جامه و هم جای، پاک» که نیازی به توضیح ندارد.
هدهد: عطار خیلی دوستش دارد و به او لقبهایی نظیر «هدهدِ رهبر» یا «هدهدِ هادیشده» میدهد. چون این پرنده نامهرسان سلیمان پیامبر بوده و مورد اعتماد او، عطار هم او را از بقیه مرغها برجستهتر کرده. هدهد است که از اول کک رفتن پیش سیمرغ را به جان مرغهای دیگر میاندازد. او نماد آدمهای جستجوگری است که میخواهند بیشتر و بهتر بدانند.
همای: توی افسانهها آمده که هما پرندۀ شانس است و اگر روی شانه کسی بنشیند، آن شخص به پادشاهی میرسد. برای همین در منطقالطیر، هما شده مظهر آدمهای مغرور که یک وقتی یک کاری کردهاند و دیگر تا آخر عمر توی باد آن خوابیدهاند. «گفت ای پرّندگانِ بحر و بر/ من نیام مرغی چو مرغان دگر/ همت عالیم در کار آمدست/ عزلت از خلقم پدیدار آمدست/ پادشاهان سایهپرورد مناند ...» این درحالی است که همای اصلاً نوعی کرکس است و هدهد هم دعوایش میکند که اگر حالا یک وقتی یک کاری کردی، الان داری استخوان سگ میخوری!