ویرگول
ورودثبت نام
احسان رضایی
احسان رضایی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

چون ابر در بهاران

خداحافظی کردن و سپردن همدیگر به خداوند، یک جورهایی مثل راز و معما می‌ماند. هر کدام از دو طرف، دارند به سمت سرنوشتی می‌روند که کسی جز خدا از آن اطلاعی ندارد. آنها فقط تا این نقطه را با همدیگر شریک بودند، تا اینجای قصه را می‌دانند، تا این لحظه از فیلم را تماشا کرده‌اند، بعدش دیگر هر کسی می‌ماند و گرفتاری‌ها و مشکلات و تنهایی‌های خودش. چه بسا توی خیالش هم فکر کند که آن یکی الان چه وضعیتی خواهد داشت. ممکن است به سرنوشت احتمالاً بد او افسوس بخورد یا به وضعیت خوش احتمالی او حسودی هم بکند. نمونه‌اش توی «جویندگان» جان فورد بود که در صحنه آخر، جان وین برادرزاده‌اش را به خانه رساند، خداحافظی کرد و بعد در حین رفتن برگشت و یک نگاهی به این خانه کرد که کل حسرتهای بشری توی آن نگاه بود. بعداً که جان وین برای یک فیلم غیرمهمش اسکار بهترین بازیگری را گرفت، منتقدها نوشتند اسکار شایستۀ همان یک نگاه بود. یعنی این‌قدر آن صحنه تاثیرگذار بود. ادامه خداحافظی گاهی از خود خداحافظی مهمتر است. آن موقعی که بعد از خداحافظی، برای چند لحظه هم که شده، به دیگری فکر می‌کنیم و توی ذهنمان ماجراهای او را ادامه می‌دهیم و به معمای پیش رو فکر می‌کنیم و اینکه طرف بدون ما چه کار می‌کند. اینکه از بین حدس‌های مختلف کدامیکی درست از آب درمی‌آید، یک جور راز است. این در را که باز کردی و از آن گذشتی، دیگر کسی نمی‌داند پشت آن چه خبر است. برای همین هم هست که برای همدیگر لطف و حمایت خداوندی را آرزو می‌کنیم و برای همین است که خداحافظی غمگین است. این، آن جایی است که بقیه راه را باید به تنهایی رفت. مسیری که چیزی جز حدسیات در موردش نداریم و «چو تخته‌پاره بر موج، رها رها رها من» هستیم و این حس را در مورد طرف مقابل هم داریم. حتی وقتهایی که قبل از خداحافظی کاملاً مطمئن هستیم که طرف دارد به سر کار، دانشگاه، ... یا زندگی خوب و خوش می‌رود، حتی در همان موارد هم بعد از خداحافظی و ادا کردن آن چند کلمه جادویی، دیگر هیچ چیز قطعی وجود نخواهد داشت. سررشته از دستمان درخواهد رفت و مسیر همه چیز از دایره اطلاع و اختیار ما خارج می‌شود. خیلی ساده ممکن است یکباره گوشی طرف زنگ بخورد و صدایی نگران از آن طرف خط چیزهایی بگوید و مسیر او عوض شود. تازه این، فقط یک احتمال است. تاس‌های بخت و اقبال مدام دارند به سمت پایین می‌آیند و هر لحظه ممکن است یک رویشان را به ما نشان بدهند. فرمان پایین ریختن این تاس‌ها را خود ما با ادای کلمه خداحافظی صادر کرده‌ایم و حالا به قول بیهقی «قضا در کمین» است. اینکه بعد از خداحافظی چه خواهد شد را چه بسا شرلوک هولمز هم نتواند حل کند. که اگر هم بتواند و حدسش هم درست باشد، باز چیزی از حال دل خدافظی‌کننده‌ها نخواهد دانست. کسی که خداحافظی می‌کند، ممکن است به عقب برگردد و نگاه کند. آن لحظۀ نگاه بعد از خداحافظی، رازی در خود دارد که بهترین کارآگاه‌ها هم نمی‌توانند حلش کنند و بفهمند که توی دل طرف واقعاً چه خبر است؟

وداعاحوالات درونیجویندگانجان فورداحسان رضایی
برگزیده‌ها، خوانده‌ها و نوشته‌های یک احسان رضایی. اینجا یادداشت‌ها، مقالات و داستان‌هایم را در معرض دل و دیده شما می‌گذارم، خبر کتاب‌ها و کارهایم را می‌دهم و از کتابهایی که خوانده‌ام می‌گویم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید