خورشید ساخته مجید مجیدی
نماینده ایران در اسکار ۲۰۲۰ که توانست تا ۱۵ فیلم برتر بخش خارجی زبان این جشنواره پیش رود اما موفق نشد به ۵ فیلم نهایی برسد.
خورشید داستان نور است. داستان امید. داستان نور در دل تاریکی. اضطراب، خشم، فقر، درماندگی.
بازی با نور فوق العاده کارگردان قابل تحسین است. نور در فیلم بیانگر احوالات دل شخصیت داستان پسر بچه ای به اسم "علی" است. با افزایش نور، باریکه های امید پررنگ می شود و با افزایش تاریکی، یاس و پوچی جایگزین می شود.
بعضی می گویند مجیدی سعی داشته با این فیلم برگردد به تم اصلی داستان های موفقش. به بچه ها. به کودکانی که زود بزرگ می شوند. به راه باریک سعادت آنها در دل موانع پر رنگ مسیر. از پدری که سد راه تحصیل بچه اش است. از کودک افغانی که هر آن ترس از دستگیری به دلیل سکونت غیرقانونی شان دارد. از استعداد هایی که بدلیل فقر می سوزنند.
شخصیت پردازی بسیار خوب است. شخصیت های داستان باینری نیستند. سفید و سیاه نیستند. از مدیر مدرسه تا شخصیت جواد عزتی که مرا یاد کشیش داستان بینوایان می اندازد. جواد عزتی همچون کشیش بینوایان می آید و با بخشش و همراهی با بچه ها، آرام آرام آنها را تغییر می دهد تا ژال والژان های آینده ایران پرورش یابند.
ایرادی که به این فیلم گرفته شده این بود که در بعضی صحنه ها دزدی کردن این بچه ها نشان داده شده که بعضی می گویند این باعث بد جلوه دادن این بچه ها می شده است. شاید حق با آنها باشد ولی باید بپذیریم که این هم بخشی از واقعیت زندگی بعضی از این بچه ها هست و به خوبی در فیلم نشان داده می شود آسیب پذیری این بچه ها باعث می شود که آنها به چه کار هایی دست بزنند و درگیر سواستفاده های مختلف قرار بگیرند.
?از اینجا به بعد حاوی اسپویل است?
سکانس های بالا رفتن بچه ها از دیوار مدرسه پلمپ شده و سکانسی که جواد عزتی آن مدیر مرکز اصلاح را با سر می زند بنظرم جزو دراماتیک ترین سکانس های فیلم است که در ذهن حک می شوند
در انتها تلاش برای یافتن گنج به پوچی می رسد. هدف های ما هم همین است. گاهی به هر دری می زنیم تا به نقطه ای برسیم که پوچ است. و وقتی می رسیم و می بینیم که پوچ است بعضا دیر شده است و مثل علی پشت مان آوار شده است روی خودمان. همان مسیری که خودمان کندیم می شود مدفن مان. آرزو هایمان ما را مدفون می کنند چون پوچ بودند.
علی که از مهلکه بیرون می آید می رود و زنگ مدرسه را درست می کند و صدای زنگ می پیچد در مدرسه ای متروک. شاید تنها راه باریک آزادی آنها همین باشد، مدرسه کتاب دفتر و تحصیل. که آن هم بخاطر مشکلات آنها برایشان متروک شده است و غیر قابل دسترس.
شاید اگر من جای مجیدی بودم سکانس نهایی فیلم ام علی ای بود که می ماند زیر آن آوار. علی ای بود که نمی توانست بیرون بیاید. علی ای که با هزاران آرزو آن تو گیر می کرد و می ماند و... شاید متهم شوم به تراژدی بیش از حد یا بازی با اعصاب مخاطب. اما بنظر من تراژدی اثرگذارتر است. تراژدی ماندگار تر است. تراژدی واقعی تر است. در واقعیت خیلی علی ها بودند که زندگی آوار شده است روی سرشان و نتوانسته اند بیایند بیرون از آوار و مانده اند آن زیر و نتوانستند دیگر نفس بکشند. من فکر می کنم زندگی خیلی ها تراژدی است. خیلی ها. همین اطراف ما.