سلام دوستان من...
امروز اومدم تا بگم از هنرهای نهفته ای که خفه شون کردم!!!!!!!!!!!!!!!
من از بچگی به کلاس های نقاشی می رفتم . در حدی که کانونی که در اون دوره هارو ی گذروندم از من پنج ساله دعوت میکرد برم براشون پوستر نقاشی کنم. البته که من قرار نبود شکل های سختی رو نقاشی کنم بلکه هنر اصلی من در ترکیب رنگ هایی بود که به کار می بردم. اینم یه مدل استعداد بود که ذوق هنری اون روزهای من رو نشون میداد. من از پنج سالگی تا دوازده سالگی کلاس های خوشنویسی می رفتم ولی ادامه ندادم. البته منظورم اینه که برای گرفتن مدرک ادامه ندادم. خوشنویسی حرفه ای می کردم اما مدرک نداشتم. میدونی ا ز اولش مشکل من با مدرک چی بود؟ اینکه برای دل خودم نباید تلاش میکردم بلکه باید تلاش میکردم تا مدرک رو بگیرم و من اینو از اولشم نمی خواستنم البته که خانواده درک میکردن و خیلی براشون مدرک گرفتن مهم نبود. البته که یادگرفتن به شیوه درست و به صورتی که وسط کار رها نشه مهم بود.
مثلا من تمام کلاس زبانهای شهرمون رو رفته بودم. دیگه کسی نبود که به من چیزی یاد بده و کسی نمیخواست خصوصی به من درس بده چراکه ترجیح میدادن در حد خیلی پایین و ABCD به بچه ها یاد بدن و خب صد البته که این کار راحت تر از درس دادن به من کنجکاو بود. چون مثلا من پنج سالگی رفتم کلاس زبان و ABCD رو خودم جلو جلو در عرض یک هفته خوندم و یادگرفتم!
معلوم بود کسی نمی خواد خودشو به تنگنا بندازه و به ذهن پرسشگر من مجبور باشه هی پاسخ بده! پس من از هشت سالگی تا دوازده سالگی که یه کلاس زبان درست و حرفه ای(شما حرفه ای رو در حد رفع نیاز انگلیسی دونستن معنا کنید) افتتاح شد و من اولین بچه بودم که رفتم ثبت نام و تعیین سطح ...
زمانی که فرد آزمون گر داشت از من سوالای تعیین سطح می پرسید هاج و واج نگام میکرد و من فکر میکردم دارم خراب میکنم تعیین سطح رو! نگو طرف داشته فکر میکرده که این رو توی چه لِوِلی قرار بدم چون من یه بچه دووازده ساله با دامنه لغات یه دانشجو بودم...پس رفتم سر کلاس بزرگترین گروه سنی کلاس زبان و فکر میکردم که من حتما هیچی بلد نیستم که منو فرستادن اینجا....خلاصه دیگه این بود ماجرای من تا دوازده سالگی البته که باید بگم
این داستان ادامه دارد...