احسان رستمی پور
احسان رستمی پور
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

سینما رادیو سیتی، جای رنگ‌پریده‌ها

سینما رادیوسیتی در خیابان ولیعصر
سینما رادیوسیتی در خیابان ولیعصر

نور قرمز سر در سینما پاشیده روی آسفالت سیاه خیابان، مردم جزیره نور سرخ را شکاف می‌دهند و با قرمزی هم رنگ می‌شوند و مسیرشان به شمال و جنوب خیابان را ادامه می‌دهند. چه از جنوب خیابان بیایی، چه از شمال آن، حتی اگر همسفر کوچه گیلان باشی، پیچ کوچه در تقاطع کوچه‌های انزلی، رودسر و گیلان را که رد کنی، سرخی سردر سینما رادیو سیتی چشمت را می‌گیرد.

مهم نیست میانه دهه نود باشی یا دهه سی. هنوز عابری رد می‌شود و به تماشای سر در سینما می‌ایستد. هر چند نور قرمز دیگر خیابان را فرش نمی‌کند اما عابرها ذهنشان را با خاطره روشن نگه می‌دارند؛ میانه دهه سی بود که رادیو سیتی با گوهر فروشان مهتاب فرانسوی آن هم با نخستین دوبله فارسی‌اش شروع به کار کرد. همان قدم اول، رادیو سیتی را پاتوقی کرد که تا مدت‌ها سر بلیتش جنگ و دعوا بود و گاهی کار به آژان و آژان کشی می‌کشید. رادیو سیتیِ سرخ رنگ یادگار زمانی است که سالن‌های سینما مملو از جمعیت بود، سالن‌های بزرگ با سقف‌های بلند و طبقه‌های دوم  با جایگاه‌های ویژه که این روزها شبیهش در شهر نیست.

رادیو سیتی هم مثل مولن روژ معروف طراحی حیدر غیایی است. همان کسی که ساختمان مجلس سنا را ساخت. ساختمانی که همه با صندلی‌ها و تریبون‌های سرخش آن را می‌شناسند. حالا عابران می‌ایستند زیر سطح خاکستری بزرگ سردر سینما، یادشان می‌آید پلنگ صورتی آخرین فیلمی است که بر پرده نقره‌ای این سینمای سرخ رنگ نقش بست. بعد هم سینما بسته شد.

خاطرات هزار هزار نفر از تهرانی‌ها که خیلی از نخستین‌هایشان را در رادیو سیتی تجربه کرده بودند، به دست فراموشی سپرده شد و سینما شد داروخانه‌ای برای اهالی شهر. جای چراغ‌های سرخش ماری به دور جامی پیچید. خاطره بازها سراغ دوای درد خاطراتشان را باید از داروخانه‌ای می‌گرفتند که جای سینما باز شده بود.

امروز اما کمتر عابری مقابل روی سیاه رادیو سیتی مکث می‌کند. داغ خاطرات بر تن ساختمان سرخ است، سر در پر از ترک‌های فراموشی است و شیشه‌ها شکسته‌اند. رادیو سیتی از دور بوی نم می‌دهد، نم خاطرات جا مانده. داروخانه هم سال‌هاست جمع شده و دارو و درمانی مرهم فراموشی این یادگار سرخ پایتخت نیست.

آنها که خاطره بازی می‌کنند، وسط ترانه‌ای نشانه‌ای از رادیو سیتی معروف می‌یابند.آنجا که شهیار قنبری نوشته:

انگار هفده ساله ام، صبح جمعه، سینما
سینما رادیو سیتی، جای رنگ پریده ها
فرصتی از جنس خواب، سفر پیاده رو
سایه های پشه بند، بهترین من و تو
دستمو بگیر، دستمو بگیر

سینمامیراث فرهنگیرادیو سیتی
روزنامه‌نگار | به واسطه کارم همه جا از گردشگری و میراث فرهنگی می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید