احسان طریقت
احسان طریقت
خواندن ۲۵ دقیقه·۵ سال پیش

متن اپیزود ۱۰ پادکست پرچم سفید - بخش دهم روایت جنگ جهانی دوم

این متن اپیزود دهم پادکست پرچم سفید هستش که منتشر میشه. می‌تونید این پادکست رو از لینک‌های زیر دنبال کنید: (کست باکس - اپل پادکست - شنوتو - ناملیک)

اپیزود دهم رو هم می‌تونید از همینجا گوش بدید.

https://castbox.fm/app/castbox/player/id1480796/id149513505

جولای ۱۹۴۱ هیتلر تهاجم خودش رو به شوروی شروع کرد و این تهاجم برق‌آسا طبق معمول به نظر می‌اومد که توقف ناپذیره. اما امید شوروی برای نجات با یک خط دفاعی زنده موند. خطی به اسم «خط استالین»

در یکی از روزهای اولیه تهاجم آلمان به شوروی که یگان موتوری آلمان در غرب اوکراین در حال پیشروی بود،‌به یکباره آتش مرکباری این یگان رو در بر گرفت. آلمانی‌هایی که زنده مونده بودن به سرعت سنگر گرفتن و به بررسی وضعیتی که گرفتارش شده بودن مشغول شدن. در بررسی اولیه اونها فکر کردن که این آتیش‌بازی از طرف ارتش سرخی هستش که در میدان نبرد قبلی شکست خورده و در حال عقب‌نشینیه. اما خیلی زود مشخص شد که این آتش از طرف عقبه ارتش در حال عقب‌نشینی نیست. تیراندازی از طرف تیربارهایی بود که از داخل سنگری بتنی ولی مخفی شده‌ در خونه‌ای به ظاهر روستایی انجام می‌شد.جایی که یگان موتوری آلمانی‌ها در اون گرفتار شده بودن، چیزی نبود جز «خط استالین».

اما خط استالین چی بود که تونست در طول جنگ بارقه‌های پیروزی رو برای نیروهای روس روشن نگه داره؟ در سال ۱۹۳۰، دیوارهای قلعه‌هایی که در شوروی بود، تقویت شدن و در موارد زیادی حتی جای خودشون رو به خطوط دفاعی بهتر دادن. این خطوط از جایگاه‌های بتنی برای تسلیحات، توپ‌های پیشرفته در برجک‌ها،‌ و موانع ضدتانک تشکیل شده بود. اگر بخوایم مشابه‌های خط استالین رو بگیم، خط دفاعی ماژینو برای فرانسوی‌ها، خط مانهیم برای فنلاندی‌ها، و برای آلمانی‌ها خط زیگفرید رو می‌تونیم اشاره بکنیم. غربی‌ها اسم این خط رو گذاشته بودن خط استالین. خط استالین به عنوان یک خط دفاعی برای روس‌ها در جبهه غربی ساخته شده بود، اما تفاوت‌های عمده‌ای با ماژینو یا زیگفرید داشت.

چیزی که ازش به عنوان خط دفاعی اسم برده می‌شد در حقیقت یک خط دنباله‌دار و ممتد نبود. خط استالین درواقع رشته‌ای از مناطق دفاعی بود که در جبهه غربی کشیده شده بود. و خب این تکه‌تکه بودن هم شاید دلیلی منطقی داشت که می‌تونیم ازش به طولانی بودن خطوط مرزی شوروی در غرب بود که کار ساخت یک خط دفاعی ممتد رو خیلی هزینه‌بر می‌کرد.

استحکاماتی که در این خطوط در نظر گرفته می‌شد به یک سازه بتنی مستحکم و چند تیربار و تبدیل کردن تانک‌های قدیمی و فرسوده‌ای که دیگه به درد نبرد در میدان جنگ نمی خوردن به برجک توپ خلاصه می‌شد. عمر این خط دفاعی زمانی که آلمانی‌ها حمله خودشون رو شروع کردن، ۱۳ سال بود. هم از لحاظ فرسودگی میشه گفت دیگه وضع خوبی وجود نداشت و هم اینکه در اکثر نقاط دفاعی، فاقد تجهیزات مدرن ضدتانک بودن.

نکته دیگه‌ای هم که باید بهش توجه کنیم پیشروی و حمله نیروهای شوروی به لهستان بود که باعث شده بود شوروی پیش‌روی‌های خوبی داشته باشه ولی درنهایت با دور شدن از این نقاط دفاعی، اونها رو با سرباز و تسلیحات محدود تقریبا تنها بذاره. با پیشروی روس‌ها تعدادی خط دفاعی دیگه جلوتر کشیده شد که اونها کمی مدرن‌تر بودن ولی از لحاظ تعداد خیلی نمی‌شد روی اونها حساب جدی باز کرد. وقتی که آلمان‌ها حمله خودشون رو شروع کردن، روس‌ها به سرعت سعی کردن این خطوط رو بازسازی کنن و بتونن به میدان جنگ و دفاع برگردونن.

هفته‌های اول جمله آلمان به شوروی درحال گذر بود و به نظر می‌رسید که این حمله برق‌آسا توقف‌ناپذیره. ژنرال‌های روس چاره‌ای نداشتن جز این که به این خطوط دفاعی یعنی خط استالین دل ببندن و امیدوار باشن که درست و خوب کار کنه و بتونه جلوی حمله آلمان‌ها رو بگیره.

حالا نوبت به آزمون خط دفاعی استالین بود. اولین یگان آلمانی که با خط استالین روبرو شد، ارتش یکم پنزر بود؛ ارتشی که توسط یکی از بهترین و باتجربه‌ترین فرماندهای ورماخت یعنی ایوالد وون کلایست رهبری می‌شد. وون کلایست در ۱۹۴۱، ۶۰ ساله بود و تجربه خوب خودش رو با رهبری یگان سوارکاران در جنگ جهانی اول شروع کرده بود و حالا هم یکی از بهترین فرماندهای آلمانی بود که داشت به عنوان فرمانده ارشد، ارتش پنزر آلمان رو رهبری می‌کرد. وون کلایس در سال ۱۹۴۰ نقش پررنگی در سقط فرانسه، شکستن خطوط دفاعی فرانسوی‌ها در سدان و از همه مهمتر در محاضره متفقین در دانکرک داشت. البته این همه تجربه در نهایت عاقبت خوبی نداشت و در پایان جنگ، وون کلایست توسط آمریکایی‌ها دستگیر شد و به شوروی تحویل داده شد، محاکمه و به جنایت جنگی محکوم شد و به زندان افتاد که در نهایت در سال ۱۹۵۴ هم از دنیا رفت.

اما برگردیم به خط استالین و ببینیم که وون کلایست چه تجربه‌ای از برخورد با این خط داشت. خط استالین، وون کلایست رو خیلی نگران نکرده بود. نیروهای وون کلایست طبیعتا از قبل برای برخورد با این خط دفاعی تمرین کرده بودن و حسابی آماده بودن. بخش از تیم هجومی آلمان‌ها رو گردان‌های پیاده‌نظام تشکیل می‌داد که تیم مهندسی رزمی و توپخونه سبک هم اونها رو همراهی می‌کردن.

سرباز‌های آلمان سعی کردن که مواضع دشمن رو دور بزنن تا نسبت به آتش‌دشمن ایزوله بشن و صدمه نبینن. وقتی که موقعیت خودشون رو مستحکم می‌کردن، به سنگر‌های دشمن از پشت حمله می‌کردن. این حمله رو اونها با مواد منفجره که به داخل سنگر می‌نداختن شروع می‌کردن. تاکتیک دیگه‌ای که نیروهای وون کلایست بکار می‌بردن، آتیش مستقیم شعله‌افکن‌ها از روزنه‌ی دید سنگر بود.

ارتش یکم پنزر همینطور که حمله خودشون رو شروع کرده بودن، در چند نقطه اون هم به طور همزمان به خط استالین برخورد کردن. یکی از این نقاط در راه کیِف بود که حدود ۳ روز نبردشون طول کشید. ۴ جولای ۱۹۴۱ بود که لشکر چهاردهم پنزر درگیری خودش رو در راه کیف با خط استالین شروع کرد. به محض آمادگی برای یورش به مواضع شوروی، زیر حمله هوایی قرار گرفتن. همین موضوع باعث شد اونها به سمت خط استالین حمله خودشون رو شروع کنند. آلمانی ها به داشتن برنامه و قدم به قدم و با حوصله پیشرفت کردن معروفن. این جا هم همین اتفاق افتاد. نیروهای آلمانی به آرومی ولی قدم به قدم استحکامات خط دفاعی استالین رو تصرف می‌کردن و در خط دفاعی، راهشون رو باز می‌کردن.

۸ جولای اونها به «شاهراه ژیتومیر» وارد شدن. اونها در جنوب به «آستروپول» هم نفوذ کردن. حالا می‌شد گفت که مسیر حرکت برای پایتخت اوکراین، یعنی کیف هموار شده بود. اما پیشروی به این سادگی‌ها هم نبود. حالا پیشروی کردن در مواضع توپهای مخفی شوروی شروع شده بود. هر کدوم از این سنگر‌های خط استالین باید با توپ‌های سنگین نابود می‌شد.

توقف بعدی اما، شهر «بِردیچِف» بود؛ جایی که بازمانده‌های ارتش سرخ یک بار دیگه عقب‌نشینی کرده بودن. خط استالین، ارتش پنزر وون کلایست رو فقط برای چهار روز تونست نگه داره. وقتی خبر شکسته شدن خط دفاعی استالین به «ژنرال کیِرپونوس»،‌فرمانده جبهه جنوب غربی رسید، ژنرال فقط یک جمله گفت، :«با این اتفاق، ما بهای زیادی رو پرداخت خواهیم کرد.»

میخاییل پتروویچ کیرپونوش، قهرمان شوروی لقب گرفته بود. بالاترین درجه به خاطر فرماندهی‌اش در خلال جنگ شوروی –فنلاند در سال ۱۹۴۰. سال ۱۹۴۱ پتروویچ به فرماندهی منطقه ویژه نظامی کیِف منصوب شد. پتروویچ فرماندهی زیرک، شجاع و پر انرژی بود. اما مشکلی که وجود داشت، این بود که خیلی‌های به ترفیع درجه سریع پتروویچ حسادت می کردن.

صبح ۹ جولای ۱۹۴۱،‌تانک‌های وون کلایسن به ژیتومییر رسیدن. فرمانده کل ارتش جنوب پیامی به برلین فرستاد با این مضمون: «ضروریه که پیشروی رو ادامه بدیم و کیف رو غافلگیرانه تصرف و از ارتش سوم استفاده کنیم.» اما همونطور که قبلا هم شنیدید و دیدیم،‌هیتلر اولویت‌های دیگه‌ای داشت. به خاطر همین اولویت‌ها هم بود که به وون کلایست دستور داد به جنوب بره. دستوری که توی اپیزود قبلی دیدیم که برای کمک به محاصره نیروهای شوروی در حومه اومان بود. اگر این اتفاق نمی‌افتاد، وون کلایست فقط چند روز زمان لازم داشت که کیِف رو تصرف کنه و شاید سرنوشت جنگ جور دیگه‌ای رقم می‌خورد.

خطری خیلی جدی در کمین پایتخت اوکراین بود. فرمانده کل جبهه جنوب غربی با یکی از دیدبان‌ها دیدار کرد. افسر ارشدی که اخبار پیشروی آلمان‌ها رو گزارش میکرد.

فرماندهی شوروی، تمام نیروهای ذخیره‌اش رو راهی کیف کرد. چتربازها، خدمه تانک‌های که بدون تانک مونده بودن، یگان‌های پلیش سیاسی، و در نهایت تفنگداران دریایی. همه و همه به میدون فراخوانده شدن تا از شهر دفاع کنن. روس‌ها می‌دونستن که اولین حمله ارتش آلمان از طریق شاهراه ژیتومیر هستش. به همین خاطر اونها در جایی که آلمان‌ها باید از رود ایرپین رد می‌شدن، کمین کردن و آماده نبرد شدن. ولی به محض اینکه نیروهای آلمانی به پل روی رود ایرپین رسیدن، توقف کردن. و چند لحظه بعد پل منفجر شد!

آلمان‌ها به استحکامات ناحیه کیف رسیده بودن؛ آخرین مرحله از خط استالین. اگر اونها می‌تونستن این خط رو نابود کنن یا ازش بگذرن، دیگه با خط استالین روبرو نمی‌شدن. ولی خب خط استالین هم آماده خوشامدگویی به مهاجمان بود.

وون کلایست تقریبا به کیف رسیده بود اما پنزرها به سرباز نیاز داشتن تا بتونن مقاومت شهر رو در هم بشکنن. ولی پیاده‌نظام خیلی عقب‌تر بود. وون کلایست داشت با زمان هم می‌جنگید چون به جای تمرکز روی تصرف کیف، دستور رسید که به جنوب حرکت کنه اون هم برای محاصره نیروهای شوروی در حومه اومان.

همزمان سربازای آلمانی راهشون رو در خط استالین باز می‌کردن تا به جنوب غربی برسن. پیشروی آلمان‌ها به خوبی انجام می‌شد چون اونها رو خودشون رو به تسلیحات جدید و هجومی مجهز کرده بودن. حالا ۱۵ جولای ۱۹۴۱ شده. ارتش هجومی آلمان برای کمک به ارتش زرهی جنوب به خط استالین اعزام شدن؛ جایی که از شهر اوکراینی وینیِتسیا حفاظت می‌کردن. تسلیهات هجومی آلمان که ارتش سرخ در مقابله با اونها شوکه شده بودن زاییده تفکرات ژنرال اریک فون مَنشتاین بود. در ۱۹۳۵ اریک به فرماندهی کل نامه‌ای می‌نویسه و می‌گه: «تسلیحات هجومی باید هماهنگ با پیاده‌نظام عمل کنند. اونها نباید مثل تانک حمله یا برای ایجاد رخنه تلاش کنند. این تسلیحات باید از سربازها برای نابودی استحکامات دشمن حمایت کنند. پیاده‌نظام نباید مثل تانک‌ها عملیات گسترده انجام بدن. بلکه باید در گروه‌های مجزا اعزام بشن. پیاده‌نظام باید قابلیت خنثی کردن سنگرهای توپ را داشته باشن.»

در سال ۱۹۴۰، ارتش آلمان اولین اولین توپ هجومی خودش رو دریافت کرد. توپی ملقب به اشتوگ ۳. این توپ روی شاسی تانک سوار و مسلح به توپ کوتاه ۷۵ میلیمیتری شده بود. این توپ جثه کوچیکی داشت و زرهش از اغلب تانک‌ها ضخیم‌تر بود. جلوی این توپ هم طوری طراحی شده بود که تقریبا برای سلاح‌های ضدتانک‌های استاندارد شوروی غیرقابل نفوذ بود. وقتی که زمان حمله می‌رسید، وظیفه اشتوگ نزدیک شدن به سنگر سلاح‌های دشمن بود و برای نابودی باید مستقیم به روزنه‌های دیدبانی سنگر شلیک می‌کرد.

خیلی زود، اشتوگ ۳ به پرتیراژترین خودروی زرهی آلمان در جنگ تبدیل شد. اما در ۱۹۴۱ تعداد کمی از اشتوگ‌ها در عملیات‌های جبهه جنوب شرقی مشغول بودن. مواضع ارتش سرخ در حموه لِتچیف توسط توپخونه آلمان و تسلیحات هجومی کوبیده شد.

دفتر خاطرات جنگ لشگر چهارم کوهستان آلمان هجومشون رو اینطوری توضیح میدن: «بعد از ۳ ساعت از شروع کوبیدن توپخونه یگان‌های هجومی کوهستان و گروه‌های مهندسین جلو رفتن. تا ساعت ۹:۳۰ تمام هدف‌ها به تصرف در اومدن.» خط استالین یه بار دیگه هم شکسته شد و بقیه واحدهای ارتش سرخ اگر عقب‌نشینی نمی کردن به زودی دور زده می‌شدن.

شکسته شدن خط استالین در لِتیچف برای فرماندهی شوروی فاجعه بود. مارشال سِمیون بودیونی فرمانده ناحیه جنوب غرب در اوکراین بود. بودیونی فرمانده دو صف شد که این دو صف معادل یک ارتش برای شوروی بود. اون یه گزارش عجیب و صریحی رو به استاوکا یا همون فرماندهی عالی شوروی در مسکو فرستاد. گزارشی که بودیونی ارسال کرد شامل موارد زیر بود:

بند اول: برگرداندن وضعیت به قبل از رخنه دشمن با نیروهای فعلی ممکن نیست.

بند دوم: مقاومت بیشتر با ارتش‌های ششم و دوازدهم در موقعیت‌هایی که درحال حاضر در اونها قرار دارن، احتمالا به تسلیم شدن و نابودیشان ظرف ۱ تا ۲ روز منجر خواهد شد.

سمیون میخایلوویچ بودیونی ارتشبد شوروی یک بولشوویک افسانه‌ای بود و به عنوان یکی از نزدیک‌ترین افراد به استالین هم به شمار می‌رفت. اون در اوایل زندگیش به عنوان پسر یه کشاورز فقیر به ارتش پیوست و بعد از مدتی به فرماندهی لشکر یکم سوارکاران ارتش سرخ در جنگ داخلی روسیه منصوب شد. بودیونی یک سوارکار بی‌نظیر بود و به شدت معتقد بود که تانک‌ هیچوقت جای اسب رو نخواهد گرفت. همین طرز فکر باعث شده بود که از جنگ مدرن چیزی ندونه و بی‌اطلاع مونده بود.

بودیونی برای عقب‌نشینی ارتش‌های ششم و دوازدهم به رود دنیپر از فرماندهی عالی ارتش شوروی اجازه خواست. این اجازه صادر شد و نیروها به سرعت عقب‌نشینی کردن. در ابتدا همه چی به نظر خوب و مساعد می‌اومد.

ژنرال هوبه، فرمانده لشکر ۱۶ پنزر گفته که: «قادر به انجام هیچکاری نیستیم. ما فقط می‌تونیم کاروان‌های قهوه‌ای رو ببینیم که از دستمان فرار می‌کنند و به شرق میرن.» فرانس هالدر، رییس ستاد کل ارتش هم ناامیدی خودش رو اینطوری بیان کرده: «دشمن یک بار دیگه تونست راهی رو برای عقب بردن نیروهاش از چنگال ما پیدا کنه. با ضدحمله‌های شدید و مهارتی عالی، اونها توانایی این رو داشتن که صحیح و سالم فرار کنند.» اما این یه روی قضیه بود. این دفعه عقب‌نشینی‌ای در کار نبود.

طبق دستورات پیشوا، ارتش پنزر وون کلایست در حال حرکت به سمت جنوب بود تا بتونه نیروهای در حال عقب نشینی شوروی رو قیچی کنه. در سوم آگوست تله در اومان بسته شد. نیروهای محاصره شده برای نزدیک به دو هفته جنگیدند ولی شانسی برای بقا نداشتند.

تعداد بسیار زیادی کشته و مجروح و تعداد بسیار زیادی اسیر شدند. دو فرمانده ارتش، موزیچِنکو و پُنودِلین، در بین ۱۰۳‌هزار اسیر روز بودن. اکثر این افراد به علت گرسنگی یا بیماریی که اسمش رو گذاشته بودن بیماری خندق اومان مُردن. البته ژنرال ارشد، پُنودِلین از اسارت آلمانی‌ها جون سالم به در برد و وقتی جنگ تموم شد، توسط نیروهای شوروی آزاد شد. ولی بعدش اون و معاونش به اسم ژنرال کیریلوف توسط «اسمِرش» یا همون سرویس ضدخرابکاری شوروی دستگسر شدن. بعد از ۵ سال تحقیق درباره رفتار این دو نفر، هر دوشون که به بزدلی و خیانت متهم شده بودن، گناهکار شناخته و تیربارون شدن. فقط این دو ژنرال نبودن که دستگیر شدن. سپهبد موزیچنکو فرمانده ارتش ششم هم از اردوگاه‌های آلمان زنده بیرون اومد. اون هم در پایان جنگ توسط اسمِرش دستگیر شد. اما با تعجب موزیچنکواز هرگونه تخلفی تبرئه شد. استدلالشون برای تبرئه موزیچنکو هم جراحت‌های خیلی شدیدی بود که اون در زمان اسارت دچارشون بود. موژیچنکو نه تنها تبرئه شد بلکه سمت جدیدی نظامی هم گرفت و دوباره به کار گرفته شد.

برگردیم به نبرد اومان. بعد از پیروزی ارتش آلمان در نبرد اومان، ارتش پنزر وون کلایست در شرق پیشروی گسترده‌ای کرد. در بندر نیکولایِفِ‌ اونها غنائم زیاد و باارزشی رو به دست آوردن. یک ناو نیمه کاره، یک ناوشکن و دو زیردریایی فقط بخشی از این غنائم باارزش بود. خدمه تانک‌های آلمانی در اینباره گرفتن که: «دشتی از جرثقیل و زیردریایی‌های پهلو گرفته شده در زیرشون که مثل ماهی‌های غول‌پیکر در ساحل بودن.»

ولی برخلاف اونها، فرمانده‌شون یعنی وون کلایست ناراضی بود. از نظر وون کلایست اونها کیلومترها با جایی که باید باشن فاصله داشتن. تانک‌های وون کلایست صدها کیلومتر پیشروی کرده بودن. مسیر پیشروی‌ ارتشش از قبر سربازها و تانک های نابود شده‌شون به خوبی قابل تشخیص بود. اما اونها بیشتر از هر وقت دیگه‌ای به وون کلایست ایمان آوردن کهمعتقد بود هدف تعیین کننده فقط و فقط یک جاست. جایی به اسم مسکو.

بعد از ۵۰۰ کیلومتر پیشروی کردن، پیاده‌نظام ارتش ششم آلمان بالاخره به حومه کیف رسید. تجهیزاتی که به حومه کیف رسیده بود، شعله‌افکن، توپ‌خونه سنگین، و توپ‌های هجومی اشتوگ ۳ بود. در ۳۰ جولای، ارتش ششم حمله‌ای هماهنگ به مواضع جنوبی شهر انجام داد. دلیل انتخاب موضع جنوبی هم این بود که مجبور نبودن در مواضع رود ایرپین بجنگن. ارتش سرخ باز هم مجبور شد که برای چندمین بار عقب‌نشینی کنه. تعداد بسیار زیادی از یگان‌ها توی سنگرهاشون قیچی شدن ولی تا اونجایی که می‌تونستن به نبرد ادامه دادن.

سنگر ۱۳۱ نزدیک کریمینشه حملات آلمانی‌ها رو یکی پس از دیگری دفع کرد. فرمانده اونها، یک ستوان ۱۹ ساله به اسم یاکونین بود که از عمر فرماندهی‌ش فقط ۶ هفته می‌گذشت. بالاخره آلمانی‌ها درِ ورودی سنگر رو منفجر کردن و هیچ اسیری نگرفتن.

سنگر ۱۲۷ که در همسایگی این سنگر قرار گرفته بود، برای ۳ روز مقاومت کرد و وقتی به سکوت فرو رفت که دیگه مهماتی برای تیربارهاش باقی نمونده بود. وقتی آلمان‌ها درِ این سنگر رو منفجر کردن با دو سرباز مرده و سه مجروح که حالشون وخیم بود روبرو شدن. (دقیقه ۲۱)

بالاخره ۴ آگوست که فرا رسید، آلمان‌ها شدت حملاتشون به کیف رو شدیدتر از قبل کردن. از جبهه سمت چپ یا جناح چپ، نزدیک ویتا پُشتُوا، آلمان‌ها رشته‌ای از سنگرها رو تصرف کردن. روز بعد اونها به دومین خط دفاعی کیف حمله‌ور شدن. اما ورق زدن داستان جنگ با شوروی دیگه داشت برای آلمان‌ها هزینه‌های سنگین‌تری رو رقم می‌زد. فرانس هالدر، رییس ستاد مشترک ارتش آلمان هشدار داد که ارتش جنوبی تلفات سنگینی در کیف متحمل شده. ارتش ششم در حال از دست دادن روزانه ۱۶۰۰ نفر بود.

از اون طرف تلفات ارتش سرخ هم زیاد بود. گردان‌های غیرنظامی تشکیل شد و به خط مقدم فرستاده شدن تا بتونن شکاف‌‌ها و گپ‌های به وجود اومده رو پر کنند. همونطور که گفتیم این‌ها مردم عادی بودن و طبیعتا آموزش نظامی ندیده بودن. برای اینکه بشه این افراد رو به جنگ فرستاد، فقط چند هفته آموزش داده می‌شد و این در حالی بود که خیلی از اونها هنوز پرونده نظامی‌شون آماده نشده و بهشون تحویل داده نشده بود. وقتی هم که کشته می‌شدن، هویتشون از روی برگه‌های حزبی‌شون شناسایی می‌شد یا حتی خیلی از اونها اسم و هویتشون از روی کتاب‌های درسی که همراه داشتن شناسایی می‌شدن.

در ۶ آگوست، در مه غلیظ صبحگاهی،‌آلمان‌ها حمله خودشون رو به خط دوم دفاعی کیف شروع کردن. نبرد شروع و شد و فراز و نشیب زیادی داشت. اما میشه از خاطرات هالدر روند دقیقش رو متوجه شد: «خطوط دفاعی در اطراف کیف شکافته شد.» بالاخره سربازهای هیتلر به حوه کیف رسیده بودن. جاهایی مثل پیریگوف، میشِلوفکا، گولوسیف پارک و دو دانشکده فنی شهر.

یکی از جاهایی که جالب بود و جلب توجه می‌کرد، نزدیک بودن تنها چند مایلی آلمان‌ها با رود دنیپر و پل روی این روی بود. در غرب هم اونها به فرودگاه ژولیانی رسیده بودن که هنوز توسط یگان پنجم چتربازای ژنرال رودیمتسف نگه داشته شده بود. این چتربازهای به خاطر نوع لباس و کلاه چرمی‌‌شون خیلی شبیه به خلبان‌ها بودن. در اون سال یعنی ۱۹۴۱ از این افراد به عنوان پیاده‌نظام ویژه استفاده می‌شدن. اونها به خوبی آموزش دیده بودن و روحیه بالایی هم داشتن.

فرمانده این یگان، ستوان الکساندر ایلیچ رودیمتسِف بود که به عنوان یه سرباز کارآزموده ازش یاد می‌شد؛ کسی که به عنوان «قهرمان شوروی» لقب گرفت. ایلیچ یک فرد شجاع و محبوب نزد افرادش بود. ۱۸ ماه بعد ایلیچ ماموریت دفاع از استالینگراد رو به دست میاره و باعث میشه بهش لقب «خانه‌دار» در شوروی اعطا بشه. در ۱۹۴۳ هم فرماندهی لشگر گارد تفنگداران ۳۲ام رو به عهده می‌گیره. این لشگر همون لشگری هستش که نیروهای ارتش سرخ رو تا پراگ در چک با خودش به پیش می‌بره.

در غروب ۹ آگوست ۱۹۴۱ توپخانه شوروی نزدیک فرودگاه شروع کرد به شلیک. ۱۰ دقیقه بعد چتربازهای رودیمتسف حمله خودشون رو شروع کردن. در ابتدا آلمان‌ها فکر کردن که این حمله از طرف خلبان‌های فرودگاه صورت گرفته و طبیعتا این یک حمله از روی ناامیدی هستش و نباید خیلی جدی گرفته بشه. اما خیلی زود فهمیدن که اشتباه می‌کنن. با طلوع آفتاب و شروع نبرد، چتربازهای روس تونستن آلمان‌ها رو ۳ کیلومتر به عقب برونن اما از این اتفاق مهمتر، خریدن وقتی بود که برای شهر کیف اتفاق افتاد و اونها تونستن وقت بیشتری رو برای سازماندهی دفاعی خودشون داشته باشن.

هر روزی که مقاومت بیشتری صورت می‌گرفت، نیروهای خیلی بیشتری هم به شهر می‌رسیدن و گزارش رسیدن ارتش سرخ در شهر با قطار ۲۸۴ تفنگداران ثبت می‌شد. دیگه وقتش بود که نبرد خط استالین در حومه اومان که نبرد بسیار خونینی هم بود، با همه تلفاتی که داشت، حداقل باعث شد که پیشروی آلمان‌ها کند بشه. و هر روز و هفته‌ای که بیشتر این مقاومت طول می‌کشید، ارتش سرخه قوای تازه نفس بیشتری رو به شرق می‌فرستاد.

گروه‌هایی تقویتی و تازه نفسی که برای دفاع از شهر ارسال می‌شدن، در ارتش ۳۷ام سازماندهی شدن و دیگه وقتش شده بود که ضدحمله گسترده و همه‌جانبه‌ای رو شروع کنند. در ۱۴ آگوست ضدحمله‌های اونها موفقیت‌آمیز بود و تونستن تعداد زیادی از شهرهای جنوبی رو آزاد کنند. همینطور سنگرهای ۲۰۵، ۲۰۶ و ۲۰۷ بعد از اینکه چند روزی رو در تصرف آلمان‌ها بودن، آزاد و بازپسگیری شدن. دو حلقه دفاعی دیگه هم در شهر کیف احیا شد. دیگه اوضاع اونطوری که در چند روز گذشته آروم و رووون برای آلمان‌ها پیش می رفت نبود.

در اواخر آگوست، سرویس اطلاعاتی شوروی گزارش داد که فعالیت دشمن در اطراف کیف کم شده و کاهش پیدا کرده. دیگه شرایط طوری شده بود،‌با اینکه جنگ بیرون از شهر و در حومه ادامه داشت، ولی داخل کیف زندگی مثل قبل در جریان بود. آب و برق هر دو در جریان بود، قطارها و اتوبوس‌ها همچنان در حرکت بودن. اما با این حال نشر اطلاعات در مورد جنگ به شدت کنترل می‌شد. عده کمی می‌دونستن که اوضاع چقدر وخیم بوده و هنوز هست.

اما در همین دوران و روزگار بود که هواپیمای ترابری یونکرز وارد فرودگاهی مخفی در پروس شرقی شد. داخل این هواپیما ژنرال گودریان فرمانده ارتش دوم پنزر آخرین اقدامات خودش رو برای گفت‌وگو با هیتلر انجام می داد. همونطور که توی قسمت قبل شنیدید، دستور آدولف هیتلر برای حرکت دادن ارتش پنزر گودریان به سمت کیف با مخالف ژنرال روبروو بود و گودریان می‌خواست که برای صحبت با هیتلر به برلین بره. بالاخره ژنرال به پناهگاه پیشوا رسید تا اون رو متقاعد کنه که در حال یک اشتباه استراتژیک مهلکی هستش که می‌تونه نابودکننده باشه.

هیتلر در اون روزها از پیشرفت کند ارتش جنوبی نگران بود. دلیل محکمی که هیتلر برای تصرف اون سرزمین‌ها داشت، استفاده از زمین‌ها غنیِ اوکراین و منابع گران‌قیمت برای ارتش بود. مقاومت سرسختانه روس‌ها در جنوب یک برآمدگی خیلی خطرناک در خطوط دشمن ایجاد کرده بود که می‌تونست جناح جنوبی ارتش مرکزی رو تهدید کنه. هیتلر علاوه بر اینکه از این موضوع نگران بود از موضوع مهم دیگه‌ای هم نگران بود که چیزی نبود جز امکان حملات هوایی به میادین نفتی رومانی از طرف ارتش سرخ. بمبارانی که از پایگاه‌های کریمه بلند می‌شدن.

بالاخره تصمیم این بود که ارتش دوم پنزرهای گودریان به جنوب بره تا قوای مدافع روس در کیف رو محاصره کنه. و خب می‌دونیم که گودریان مخالف این نقشه بود و همونطور که می‌دونیم تمام توجه گودریان به مسکو بود. مسکویی که هدف کلیدی برای فتح نبرد بزرگ بین دو کشور بود. به نظر اون، این حرکت انحرافی ارتش پنزرهاش به کیف، زمان ارزشمند و ذخایر حیاتی رو هدر می‌داد. و دیگه یواش یواش زمستون وحشتناک شوروی هم در حال فرارسیدن بود.

هیتلر با حوصله زیاد به حرف‌های گودریان گوش داد ولی حرفهای ژنرال نتونست عقیده و نظر پیشوا رو تغییر بده. هیتلر در مورد این جلسه اینطور صحبت کرده: «ژنرال‌های من هیچ چیز از اثرات اقتصادی زمان جنگ نمی دونن.» اون فقط همین جواب رو در قبال این جلسه نشون داد. بحث تموم شد و کودریان به جنوب اوکراین لشگرکشی کرد. همزمان با این اتفاق، در ۲۴۰ کیلیومتری جنوب شرق کیف آلمان‌ها از رود دنیپر عبور کردن و با مقاومت خیلی کمی هم روبرو شدن. این ورود نیروها از روی رود دنیپر یک برآمدگی دیگه در خطوط دفاعی شوروی به وجود آورد که به نظر مهم می‌اومد ولی در نهایت فرماندهی شوروی به این برجستگی اهمیت و اولویت نداد. به نظر اونها با توجه به اینکه پلی در اون منطقه وجود نداشت، خیلی موضوع مهمی هم اتفاق نمی‌افتاد. بیشتر نگرانی اونها همون تانک‌ها بودن که داشتن به سمتشون حرکت می کردن.

این نگرانی برای فرماندهی ارتش سرخ باعث شد اونها به قوای ژنرال یرمنکو بریانسک دستور حمله به جناح گودریان رو صادر کنن. مشکل بزرگ یرمنکو تنها تعدادی تانک قدیمی داشت و طبیعی بود که در مقابل ارتش پیشرفته پنزرهای گودریان شانسی برای مقاومت نداشتن. در ۱۰ سپتامبر، گودریان به «رومنی» رسید، منطقه‌ای در ۲۱۰ کیلومتری شرق کیف. زمانی که خط محاصره جدی شد، قوای جنوب غربی شوروی خواهان مجوز عقب‌نشینی شد ولی طبق معمول فرماندهی عالی استاوکا مردد بود. اونها هنوز امیدوار بودن که بتونن گودریان رو متوقف کنن و کیف نجات پیدا کنه.

همونطور که امروز گفتیم دو تا برآمدگی در ارتش آلمان به وجود اومده بود و یه فرورفتگی که به دلیل عقب‌نشینی‌شون بود. با اینکه این فاصله متغیر بود و کم و زیاد می‌شد و ارتش پنزرها به کمکشون اومده بود، ولی هنوز هم ۱۸۰ کیلومتر فاصله بین دو برآمدگی وجود داشت. در برآمدگی جنوبی،‌ در «کرمنچوک» هم فقط پیاده‌نظام وجود داشت و خب می‌تونست به عنوان نقطه ضعف هم شناخته بشه. پنزرهای وون کلایست هم هنوز با فاصله زیاد در جنوب مستقر بودن. اگر نیروهای ارتش سرخ از کیف عقب‌نشینی می‌کردن، باعث می‌شد که آسیب‌پذیری زیادی براشون به وجود بیاد و این دقیقا همون چیزی بود که در اومان اتفاق افتاد. فرماندهی ارتش شوروی نمی خواست دوباره اشتباهی مثل اومان رو مرتکب بشه.

استدلال‌های استراتژیکی که برای فرماندهی وجود داشت، ضد و نقیض و مدام در حال رفت و برگشت بود. اما حقیقت یک چیز بود و بس: استالین نمی‌خواست کیف به دست دشمن بیافته و نبرد کیف رو واگذار کنه. ارتش ۳۷ام باید با ۱۰۰هزار نیرو، شهر رو حفظ می‌کردن.

در ۱۱ آگوست، ژنرال کیرپونوس،‌فرمانده جبهه جنوب غربی، با مارشال شاپوشنیکوف رییس ستاد کل ارتش صحبت کرد. ژنرال برای عقب‌نشینی ارتش ۳۷ام از کیف اجازه می‌خواست تا بتونه با عقبه ارتشش با آلمان‌ها در زمان و مکان درست و مناسبی روبرو بشه. ولی مارشال بهش چنین اجازه‌ای رو نداد. چند ساعت بعد، مافوق کیرپونوس،‌یعنی مارشال بودیونی،‌با درخواستی مشابه با مسکو تماس می‌گیره. درخواست مارشال بودیونی شامل این پیام بود: «نقشه دشمن در محاصره جبهه جنوب غربی از موقعیت ناوگارد-سورسکی تاکرمنچوک است. این موضوع به همه ما واضح و روشنه.»

درخواست بودیونی درواقع انتخاب یکی از این دو راه بود که یا تمام نیروها به شرق عقب‌نشینی کنن یا کیف رو رها کنن تا نیروها بتونن از جبهه‌ای کوچکتر دفاع کنن. اما حتما همونطور که خودتون هم حدس می‌زنید استاوکا انعطاف‌پذیر نبود. اونها فقط و فقط یه هدف و در واقع یک دستور داشتن. کیف باید به هر ترتیبی نگه داشته می‌شد. این دستور به طور کامل برای همه خونده شد. دستور این بود «شما حق تخلیه کیف یا نابودی هیچی پلی را بدون مجوز استاوکا ندارید.»

با همه خدماتی که انجام داده بود، مارشال بودیونی از فرماندهی عزل شد و جای اون رو مارشال تیموشنکو گرفت. با این عزل و نصب نیروهای بیشتری به برجستگی‌ کیف فرستاده می‌شد. از اون سمت هم تانک‌های آلمانی یکی‌یکی وارد پلهای طولانی ۲ کیلومتری روی دنیپر می‌شدن. مهندس‌های آلمانی به ارتش پنزر وون کلایست کمک کردن که از برجستگی کرمنچوک رد بشن. اون هم به صورتی‌که نیروهای اطلاعاتی شوروی هیچی بویی از ماجرا نبردن. به محض اینکه صبح شد و آفتاب طلوع کرد، وون کلایست حرکتش رو شروع کرد. فرماندهی شوروی انتظار داشت حمله از جبهه شمالی اتفاق بیافته اما کاملا داستان برعکس اتفاق افتاد و ضربه محکم، ناگهانی و مهلک بود و از سمت جنوب وارد شد.

وون کلایس و گودریان در حال محاصره کامل کل جبهه جنوب غربی شوروی بودن. در ۱۳ سپتامبر رییس ستاد‌ کیرپونوس، ژنرال توپیکوف تصویری غمگین رو ترسیم کرد: «ما هیچ چیز برای مقابله با دشمن نداریم. کسانی که به رومنی و لوخویتسا رسیده‌ان، پیشروی‌شون مهارشدنی نیست. برای رخ دادن فاجعه فقط بحث بر سر تعداد روزهای باقی‌مانده‌اس». یک بار دیگه کیرپونوس توصیه کرد که از کیف عقب‌نشینی انجام بشه اون هم درست قبل از اینکه نیروهاش در جبهه نبرد تحت حمله گازانبری قرار بگیرن. اما این دفعه هم مارشال شاپوشنیکوف جواب داد: «من فکر می‌کنم که این محاصره، توهی بیش نیست که ملکه ذهن فرماندهان جبهه جنوب‌غربی، و ارتش ۳۷م شده.»

اما در میدان نبرد، محاصر به واقعیت تبدیل شده بود. در ۱۴ سپتامبر ارتش یکم و دوم پنزر آلمان، نزدیک لوخویتسا بهم رسیدن. این دو لشگر چیزی در حدود ۵۳۲ هزار سرباز روس رو محاصره کرده بودن. دو روز بعد، کلنکلی از استاوکا به کیف پرواز کرد تا به کیرپونوس وظایف و دستورات جدیدش رو ابلاغ بکنه. ولی دیگه خیلی دیر شده بود و محاصره کامل شده بود. بالاخره اجازه عقب‌نشینی صادر شد. اما دستورات جدید با دستورالعمل استالین درباره کیف متناقض بود. کیرپونوس می‌دونست اشتباهاتی در چنین لحظه‌ها بوده که باعث شده ژنرال‌های قبل از اون اعدام بشن و اون هم در شرایط مشابهی قرار گرفته. اون زرنگی می‌کنه و درخواست تاییدیه کتبی می‌کنه و اگر تاییدیه رو به صورت کتبی ندن، شهر رو ترک نمی‌کرد. تاییدیه استاوکا قبل از نیمه شب ۱۷ سپتامبر به دست ژنرال رسید و کیرپونوس هم به سرعت دستور تخلیه شهر رو صادر کرد.

۴۸ ساعت بعد ارتش سرخ شهر رو رها کرد و راهی حاشیه شرقی دنیپر شد. کلنل پلیس سیاسی، ماژیرین هم همراه ارتش بود. کلنل درباره اون روز میگه: «اون روز به شدت و به طور شگفت‌آوری گرم بود. حدودای ساعت ۱۱ صبح نازی‌ها آتش مهیبی در حومه شهر آغاز کردن. سپس اونها به سمت پل‌ها پیشروی کردن. طی یک پیام، پل دارنیتسیا منفجر شد و حالا طعمه حریق شده بود.» با منفجر شدن همه پل‌ها، ارتش ۳۷ام به سمت یاگوتین عقب‌نشینی کرد ولی راهی برای فرار باقی نمونده بود.

طی ۵ روز نبرد، جبهه جنوب غربی، به نواحی مقاومت اون هم در اندازه‌هایی که هر لحظه کوچکتر می‌شد تبدیل شد. بعضی از واحدهای ارتش سرخ تا ۱۰ روز رو هم مقاومت کردن ولی از هر طرف زیر آتش بودن و تدارکاتشون هم درحال اتمام بود. باز هم مثل دفعه‌های قبل تعدادی از سربازها به سمت شرق رو در پیش گرفتن و می‌خواستن از بین خطوط آلمانی‌ها رد بشن ولی در دره‌ها و جنگل‌ها توسط ستون‌های موتوریزه آلمان که پشتیبانی تانک‌ها رو داشتن شکار می‌شدن. بیش از نیم میلیون سرباز ارتش سرخ به اسارت گرفته شدن. در بزرگترین محاصره تاریخ نظامی، کمتر از ۲۰ هزار نفر تونستن فرار بکنن.

حتی فرمانده جبهه ژنرال کیرپونوس هم نتونست فرار بکنه. میخائیل پتروویچ کیرپونوس که متولد ۱۹۰۲ بود در سال ۱۹۴۱، موقعی که تلاش می‌کرد خط دشمن رو بشکنه، با ترکش گلوله کشته شد. رئیس ستاد ژنرال، یعنی واسیلی توپیکوف،‌کمیسر میدانی، و اغلب کارکنانش همگی کشته شدن.

گودریان بالاخره لبخندی شد و از نبرد کیف به عنوان موفقیت تاکتیکی عالی نام برد ولی هنوز هم نگران بود. آیا این واقعا یک پیروزی استراتژیک بود؟ آلمان‌ها هنوز به دنبال ضربه‌ای مهلک بودن. گودریان و بسیاری از ژنرال‌های دیگه‌ی آلمانی، این ضربه مهلک، فقط و فقط باید به مسکو وارد بشه، اون هم درست قبل از زمستون. ولی سوال مهم این بود که آیا زمان کافی باقی مونده بود؟

آلمان‌ها در ۱۹ سپتامبر وارد کیف شدن و ساختمون‌های مختلف و مهمی رو ظرف چند روز آینده خراب شدن یا به آتیش کشیده شدن. البته این آتیش‌سوزی‌ها همه و همه به دست پلیس سیاسی شوروی اتفاق می‌افتاد. تقریبا همه ساختمونای مهمی که آلمانی‌ها برای استقرار می‌تونستن استفاده کنن از بین رفتن.

نازی‌ها یکبار دیگه انگشت اتهام رو به سمت یهودی‌های کیف گرفتن و سعی کردن که اونها رو جمع کنند. در ۲۸ سپتامبر در اعلامیه‌ای که در شهر پخش شد به یهودی‌ها دستور داده شد تا در یک تقاطع جمع بشن. اون هم ۸ صبح فردا تا همشون رو منتقل کنن.

فردا ۸ صبح، بیشتر از ۳۰ هزار یهودی از کل شهر جمع شدن. همه اونها با هماهنگی انجام گرفته به سمت دره بابی‌یار در حومه شهر حرکت کردن. نزدیک دره، به زن‌ها و مردها و بچه‌ها دستور داده شد که لخت بشن و هر چه که دارن و ندارن رو روی هم در کُپه‌های جداگانه قرار بدن. بعد اونها رو به گروه‌های ۱۰ نفره تقسیم کردن و به سمت دره بردن. دو تیربار از دور اونها رو هدف گرفته بود و بقیه ماجرا معلومه که چه اتفاق سیاهی و دردناکی افتاده. نازی‌ها در دو روز ۳۳ هزار و ۷۷۱ یهودی رو قتل عام کردن.

برای مدت ۱۰۳ هفته، هر سه‌شنبه و جمعه،‌نازی‌ها افرادی رو برای کشتار به این مکانی‌ می‌اوردن. افرادی از هر طایفه و مسلکی. یهودی‌ها، اوکراینی‌ها، روس‌ها، کولی‌ها و ... ۱۰۳ هفته نحس. دقیقا از ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۱ تا ۲۹ سپتامبر ۱۹۴۳.

تاریخ‌دان‌ها تخمین می‌زنن که چیزی در حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر در بابی‌یار کشته شده باشن. این کشتارها اولین دستورهایی بود که آلمان‌ها برای شوروی برنامه‌ریزی کرده بودن. هر چی جلوتر بریم، می‌بینیم که جنگ در شوروی و جبهه شرقی هیچ شباهتی به نبردهای دیگه نداره.

تاریخجنگجنگ جهانی دوم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید