این متن اپیزود دهم پادکست پرچم سفید هستش که منتشر میشه. میتونید این پادکست رو از لینکهای زیر دنبال کنید: (کست باکس - اپل پادکست - شنوتو - ناملیک)
اپیزود یازدهم رو هم میتونید از همینجا گوش بدید.
۱۳ جولای ۱۹۴۱ شده. حمله هوایی شوروی با هواپیماهای DB3 به شهر پلویِست رومانی با بمباران سهمگینی شروع شد و بعد از حمله برقآسا بلافاصله به پایگاههای خودشون برگشتن. اونها بالاتر از ابرها پرواز میکردن و با تجهیزات اون موقع رهگیری هدف خیلی کار سادهای نبود. اونها بمبهای خودشون رو ریخته بودن و اهدافی که مد نظرشون بود مورد اصابت قرار گرفتن. دلیل حمله شوروی به رومانی این بود که رومانی منبع اصلی نفت برای هیتلر بود. حالا تنها بعد از ۳ هفته از شروع حمله به شوروی، خط حیاتی تولید انرژی برای آلمانها زیر حمله قرار گرفته بود.
برای چند روز پالایشگاههای نفت رومانی در آتیش میسوختن و شعلههاشون از کیلومترها دورتر دیده میشد. اما این حمله فقط یک بار انجام نشد و بارها و بارها نیروی هوایی شوروی این منطقه استراتژیک رو از طریق پایگاه هوایی کریمه بمباران کرد. شبه جزیه کریمه در تهاجم آلمانها زیاد مورد توجه قرار نگرفت و کماهمیت تلقی شد. اما حالا داشت باعث دردسرهای عظیمی برای هیتلر و سربازهاش میشد.
در ۲۳ جولای ۱۹۴۱ هیتلر دستورالعمل شماره ۳۳ خودش رو صادر کرد. این دستورالعمل اولویتهای عملیاتی ارتش جنوب رو در اوکراین افزایش داد. در ۱۲ آگوست پیشوا دستور داد که به کریمه حمله بشه و اونجا رو تصرف کنند. دلیلش هم مشخص بود. کریمه به یکی از مهمترین و در عین حال خطرناکترین منطقهها برای مناطق نفتی رومانی تبدیل شده بود. حالا دیگه توجه هیتلر به جنوب بیشتر هم شده بود و سربازهای آلمانی داشتن به سمت جنوب حرکت میکردن تا با سربازهای شوروی مقابله کنند.
توی چند اپیزود قبلی دیدیم که هفتههای اول نبرد برای شوروی و ارتش سرخ فاجعهبار بود. اما یک عاملی بود که هنوز اعتماد به نفس رو به نیروهای شوروی بر می گردوند و میتونستن بهت اتکا کنند؛ این عامل چیزی نبود جز ناوگان نیروی دریایی سیاه شوروی. این نیروی دریایی شامل ۱ ناو جنگی، ۵ ناو، ۱۶ ناوشکن و ۴۴ زیردریایی بود. قدرت این ناوگان به حدی بود که در دریای سیاه کسی رو قدرت مقابله با این نیروی دریایی رو نداشت.
فرماندهی این ناوگان توسط دریاسالار فیلیپ اوکتیبریسکی بود که خیلی هم سن و سالی نداشت و فقط ۴۲ سالش بود. فیلیپ در سال ۱۹۱۷ به نیروی دریایی روسیه پیوسته بود؛ یه کمونیست دو آتیشه که تا حدی پیش رفت که اسم اولیه خودش رو که ایوانف بود که اوکتیبریسکی تغییر داد. اوکتبر ماهیه که انقلاب شوروی رخ داد و فیلیپ اونقدر در آرمانهای کمونیسم ذوب بود که فامیلی خودش رو حتی تغییر داد. فیلیپ در ۱۹۳۹ به فرماندهی ناوگان نیروی دریایی شوروی در دریای سیاه رسید.
در اپیزود قبلی شنیدید که استالین در تابستون ۱۹۴۱ دستورات زیادی رو مبنی بر تسلیم نشدن نیروهای شوروی در نبردها صادر کرده بود. در اکثر اوقات این دستور تاثیر زیادی نداشت و توی خیلی از جبهههای مختلف نیروها تسلیم میشدن. اما در بندر اودسای دریای سیاه داستان به کلی فرق میکرد.
مقاومت تحت رهبری ارتش ساحلی مستقل بود که به زودی تحت فرماندهی ژنرال ایوان ایفیمویچ پتروف قرار گرفت. پتروف به عنوان یک سرباز کار خودش رو در ارتش سرخ شروع کرده بود. در ۱۹۴۱ اون افسری ارشد بود که به فرماندهی لشکر ۲۵ام چاپایِوفسکایا منصوب شد که از اسم فرمانده اسطورهای جنگ داخلی، واسیلی چاپایف گرفته شده بود. فقط طی چند هفته فیلیپ ترفیع خودش رو برای فرماندهی ارتش مستقل ساحلی در اودسا گرفت. اولین نبردهای شهر، در ۵ آگوست در برابر پیشقراولان ارتش چهارم رومانی رخ داد.
مثل هیتلر که عادت کرده بود همه جا رو زود و با نبردهای برقآسا تصرف کنه، ژنرالهای رومانیایی هم تصور میکردن که اودسا به سرعت سقوط میکنه. اما سربازهای روس و مردم شهر اودسا به احداث مواضع جدید دفاعی مشغول بودن. اونها بیش از ۱۶۰ کیلومتر سنگر و خندق ضدتانک درست کردن. چیزی که در حال شکل گرفتن بود یک مقاومت سرسختانه از طرف اودسا بود. این مقاومت سخت، باعث شد اودسا برای چند هفته حفظ بشه، در حالی که از طریق ناوگان دریای سیاه تامین منابع میشد.
در سپتامبر نیروهای رومانیایی مقاومتهای حومه شهر را در هم شکستن و شروع به گلوله باران بندر کردن. از سمت دیگه، تفنگداران دریایی شوروی ضدحملهای همه جانبه رو شروع کردن. با پشتیبانی عملیات مختلف آبی خاکی در پشت خطوط رومانیاییها، اونها دو لشکر دشمن رو وادار به عقبنشینی کردن و خط محاصره، بیشتر از ۴/۵ کیلومتر به عقب برده شد.
همون موقعی که ارتش ساحلی خودش رو برای محاصره زمستونی آماده میکرد، دستورات عجیب و ناراحتکنندهای بهشون رسید! دستور به این مضمون بود: «سربازان و فرماندهانی که شجاعانه و دلاورانه برای شهر جنگیدند، باید به سرعت به کریمه فرستاده بشن.»
لشکر یازدهم منشتاین از دنیپر عبور کرده بود و قصد داشت که شبه جزیره کریمه رو محاصره کنه. توی قسمت قبل از هم منشتاین شنیدیم. اما واقعا این ژنرال چه کسی بود؟ اریک فون منشتاین در خانواده پروسی متولد شده بود که ید طولانیی هم در خدمات نظامی داشتن. اریک در جنگ جهانی اول شرکت کرد و در همون اوایل جنگ به شدت زخمی شد اما خیلی طول نکشید که به فرماندهی متخصص و کارآزموده تبدیل شد. در ۱۹۴۰ اریک نقشهای طراحی کرد که به باعث سقوط فرانسه شد. اریک رو هنوز هم به عنوان یکی از بهترین ژنرالهای دوران خودش میشناسن و ازش یاد می کنند. فون منشتاین تصمیم داشت که خطوط دفاعی شوروی رو در پِرِکوُپ بشکنه و پیش بره. پرکوپ در واقع دروازه ورودی شبه جزیره بود و اگر این اتفاق میافتاد شهرهای کریمه در معرض خطر قرار میگرفتن؛ خطری که پایگاه ناوگان دریای سیاه در سواستوپل رو هم تهدید میکرد. برای حفظ سواستوپل، اودسا باید قربانی میشد.
به جز عقبه کوچیکی از سربازها، تقریبا ۹۰ هزار سرباز ظرف مدت ۱۷ روز تخلیه شدن. اونها برگههایی رو در بین ساکنین اودسا پخش کردن که این پیغام روش نوشته شده بود: «ما ادوسای عزیزمون رو ترک میکنیم. اما نه به راحتی و نه برای مدتی طولانی. اون قاتلان نگون بخت، اون بچه فاشیستها رو از شهرمون بیرون خواهیم کرد. ما به زودی برخواهیم گشت رفقا!»
در سپیدهدم ۱۶ اکتبر آخرین کشتی، اودسا رو ترک کرد. عصر همون روز، رومانیاییها وارد شهر شدند.
نیروهای آلمانی در کریمه به سمت سواستوپل پیشروی کردن. در زمان استراحت این نیروها، به صورت غافلگیرانهای گلوله توپها وسط اردوگاهشون فرود اومد و بهشون حمله شد. دهها خودرو آتیش گرفتن و از بین رفتن و صدمات دیگهای هم بهشون وارد شد. این حملهها از سمت توپخانه عظیم شماره ۳۰ بود. توپخانهای که آلمانها اون رو به اسم «ماکسیم گورکی ۱» صدا میزدن.
دونستن این که این توپخونه و چند مشابه دیگهاش چطوری کار میکنن و چی بودن جالبه. توپهای شماره ۳۰ و ۳۵ پشتیبانهای خوبی برای سواستوپل بودن. هر توپ دو تا برجک داشت. هر کدوم از برجک ها دو سلاح بزرگ داشتن که در واقع برای نصب شدن روی ناو ساخته بودن. برد شلیک این توپخونهها به ۴۲ کیلومتر میرسید و به زمان خودش اسلحهای عالی به حساب میاومدن.
ساخت سازه این توپخونهها از ۱۹۱۲ شروع شد ولی به دلایل اقتصادی و سیاسی مختلف تا سال ۱۹۳۶ تکمیل شدنشون طول کشید. به شدت سازه جالبی بودن و مکانیزم پیشرفتهای براش در نظر گرفته شده بود. بارگذاری گلولهها و هدفگیری توسط موتورهای الکتریکی انجام میشد. یک راهآهن کوچیک در زیر سازه وظیفه جابهجایی گلولههایی که وزن هرکدومشون به نیم تن میرسید رو به عهده داشت. برجکها رو اگر بخوایم بررسی کنیم، فقط ۴۰ سانتیمتر قطر زرهشون میشد.
تنها بخشی که از این توپخونه دیده میشد همین برجکها بود که ظاهری شاید ساده داشتن ولی زیرِ زمین در خونههای زیرزمینی قرار گرفته بود که در مجموع ۱۳۰ متر طول و ۵۰ متر عرض این ابراسلحه بود. این مجموعه شامل اسلحهخونه، انبار مهمات، ژنراتورهای الکتریکی و حتی خوابگاه و درمانگاه و آشپزخونه میشد. این توپخونه توسط سرگرد گریگوری الکساندر فرماندهی میشد.
همینطور که آلمانها به پیشرویشون ادامه میدادن، سربازهای روس در امتداد شاهراه یالتا و سواستوپل به جنوب و کوهستانها عقبنشینی میکردن. تفنگدارها با پشتیبانی توپ های سنگین ساحلی سعی میکردن که جلوی حمله آلمانها رو بگیرن. همین کار اونها باعث شده بود که زمان کافی برای رسیدن نیروی کمکی به سواستوپل به خوبی مهیا بشه. این نیروهای کمکی، شامل نیروهای ارتش ساحلی به فرماندهی ژنرال پتروف و فرمانده ناوگان، دریاسالار اوکتیبریسکی بود.
مواضع سواستوپل به ۴ ناحیه تقسیم میشد. ناحیه اول بندر بالاکلاوت، دومی شاهراه یالتا، سوم خطوط شرقی و مرکزی، و در آخر هم بخش چهارم جادهای بود که باکچیسارای میاومد.
سربازهای زخمی و مردم شهر به سرعت و با عجله از طریق دریا تخلیه شدن. در ۶ نوامبر، کشتی آرمینیا اونجا رو به سمت قفقاز ترک کرد. تخلیه شهر بسیار با عجله و با آشفتگی همراه بود به همین خاطر تعداد زیادی از مسافرین کشتیها بدون اینکه هویتشون ثبت بشه سوار کشتی شدن. فردای اون روز، ظهر، اژدرافکن آلمان که یه هواپیمای بزرگ و غولپیکر بود به کشتی حمله کرد. آرمینیا تنها در مدت ۴ دقیقه غرق شد و تخمین زده میشه حدود ۷۰۰۰ نفر مسافر این کشتی غرق شده باشن. شناورهای اسکورت فقط تونستن ۸ نفر رو نجات بدن.
فرانس هالدر، فرمانده ستاد مشترک ارتش آلمان در خاطراتش نوشته که حمله به سواستوپل باید در ۸ دسامبر شروع میشد و بیشتر از ۵ روز هم طول نمیکشید. ولی خب همیشه همه چیز طبق پیشبینی جلو نمیره. بارونهای تابستونی از راه رسیدن و باعث تاخیر در انجام حمله شدن.
فون منشتاین تصمیم گرفت حمله اصلی رو در لبه شمالی ساحل سواستوپل انجام بده. در نگاه اول شاهراه یالتا به نظر هدف مشخصتری میاومد. اراضی مسطح دو طرف جاده برای تانکهای آلمانی مناسبتر بود. به همین دلیل بود که روسها با عجله منطقه رو سنگربندی کردن. اما فونت منشتاین میدونست که اگر لبه شمالی رو تصرف کنه، توپخونه قدرتمندش می تونه بندر رو تحت حمله خودش قرار بده و به اصطلاح بکوبه. بدون رسیدن تدارکات بیشتر از طریق دریا، شهر تسلیم میشد.
با درک اینکه سواستوپل نمیتونه به تنهایی مقاومت کنه، روسها نقشهای رو برای پیاده کردن نیروها در کرچ، در لبه شرقی کریمه و در فیودوسیا کشیدن. ورود نیروها به رهبری تیپ ویژه ۷۹ تفنگداران دریایی انجام میشد. وظیفه اونها، تصرف بندرها بود تا سربازها بتونن به راحتی وارد بشن. دو روز قبل از پیاده شدن سربازها یعنی ۱۷ سپتامبر، آلمانها حملهای وحشتناک به سواستوپل داشتن. اونها به سرعت پیشروی کردن.
فرماندهی استاوکا پیامی اضطراری دریافت کرد به این مضمون که «به سرعت باید حملات بیشتری صورت بگیره. پایگاه سواستوپل نمیتونه بیشتر از ۳ روز ایستادگی کنه.» به این ترتیب باید به سرعت اقدامات فوری صورت میگرفت. تیپ ۷۹ فورا سوار بر ناوهاشون شدن و به سمت سواستوپل حرکت کردن.
بریم حالا خود سواستوپل. در سواستوپل ناوها در شیفتهای ۲۰ ساعته مشغول حمله به مواضع آلمانها در بندر بودن و اونها رو با شدیدترین حملهها میزدن. این حملهها تا جایی ادامه پیدا کرد که آلمانها بالاخره در «دژ استالین» متوقف شدن. دژ استالین اسمی بود که آلمانها به سنگرهای تپهای داده بودن که با ۳۶۵ توپ ضدهوایی پوشش داده شده بود. این به اصطلاح دژ درسته که چند تا استحکام بتنی بیشتر نبود ولی تعداد زیادی سنگر برای توپهای ۷۶ میلیمتری ضدهوایی طراحی شده بود. هر جایی در سواستوپل این استحکامات دیده میشد، آلمانها به همین اسم صداش میکردن. بعضی از این سنگرها به دوره جنگ کریمه در دهه ۱۸۵۰ بر میگشتن.
گریگوری زِمِکوفسکی در دژ استالین بود که این جمله رو گفت «گروهی از ملوانان آماده دفاع از توپخانه شدن، من هم داوطلب شدم. ما با سربازهای آلمانی درست جلوی توپخانه درگیر شدیم. جنگی تن به تن لای سیمهای خاردار. وحشتناک بود. اکثر افرادمون کشته شدن» شاید به نظر بیاد که روسها برنامهای نداشتن برای دفاع از شهر. نمیشه گفت که این طرز فکر درسته یا نه. ولی هر چی که بود، این قربانی دادنها و مقاومت کردنها داشت برای تجهیز خط اصلی دفاع زمان میخرید. اما به هر حال این کار در حال انجام بود. آلمانها میتونستن هر لحظه به لبه شمالی برسن. برای همین موضوع باید نیروهای دفاعی و کمکی به کِرچ میرسیدن که این اتفاق در ۲۶ دسامبر رخ داد. اما تنهای کاری که از دستشون بر اومد، پاکسازی چند سنگر کوچیک بود. چهار روز بعد، در ساعات خطرناک شب، به سوی فیودوسیا حرکت کردن.
زیردریایی روس رهیابهای شناوری رو در مسیر خاصی کار گذاشتن. بعد لامپهای این مسیریابها رو روشن کردن تا بتونن نیروهای دشمن رو به سمت مکان خاصی هدایت کنن. خیلی زود یک دسته از نیروهای مهاجم وارد شدن. اونها با دیدن نور دچار اشتباه شدن. پشت سر این نیروها، بقیه هم وارد کارزار شدن. اما یک مانع مهم دیگه هم بود که ممکن بود کار رو سخت بکنه. موانعی که با حصار ورودی بندر رو مسدود کرده بود.
حصار فیودوسیا مانعی شناور از جنس الوار بود. زیردریایی روس این مانع رو تنها چند شب قبل شناسایی کرده بود و راهی جز منفجر کردنش با قایق وجود نداشت ولی مشکلی به وجود اومد. مشکل این بود که فرمانده این ناو خودش رو باخته بود و نتونست حصار رو منفجر کنه و بعد از دو ساعت انتظار کشیدن، بدون هماهنگی عقبنشینی کرد. میتونید حدس بزنید که چه اتفاقی براش افتاد. این حرکت فرمانده ناو، قصور در انجام وظایف بود و بعدها باعث دستگیری و تیربارونش شد.
با این حرکتی که انجام شد، کل عملیات به خطر افتاده بود. اما یک اتفاق عجیب و شاید معجزهاسا هم رخ داد. این اتفاق چیزی نبود جز پیدا شدن یک رخنه در این حصار که معلوم نبود چرا و به چه دلیلی ایجاد شده. از همین رخنه، اولین شناورهای روسی به خلیج وارد شدن. علامت فرستاده شد و دسته نیروهای روس به سمت ساحل سرازیر شدن.
فرمانده آلمانها فون اسپونک، فکر کرده بود که نیروهاش در معرض قیچی شدن هستن و دستور عقبنشینی صادر کرد. همین موضوع باعث شد که آلمانها شبه جزیره کرچ رو ترک کنن. به خاطر این تصمیم، اسپونک که صاحب مدال صلیب شوالیه بود، محاکمه و تیربارون شد.
خیلی زود، فون منشتاین مجبور شد تهاجمش به سواستوپل رو متوقف و حتی عقبنشینی کنه. منشتاین این لحظه از خاطراتش رو اینطوری بیان میکنه: «کاملا روشن بود که باید نیروها رو از سواستوپل به مناطق کم خطرتر منتقل کرد. هر تاخیری باعث ایجاد فاجعه میشد.» اما این عقبنشینی خیلی طول نکشید و ۱۸ ژانویه ارتش یازدهم فون منشتاین فیدوسیا رو پس گرفت. روسها به سوی خط دفاعی جدید در تنگه آکانای عقبنشینی کردند. از دست دادن فیدوسیا باعث شد تا فرماندهی استاوکا نمایندهاش رو به کریمه بفرسته. کسی که اونها انتخاب کردن، کمیساریای ارتش، «لِو مِکلس» بود.
برای اینجور کارها استاوکا معمولا افسر ارشد میفرستاد اما داستان مکلس متفاوت بود. اون یه فرد صرفا سیاسی بود و نه نظامی؛ بولشویکی متعصب، بدون هیچ تخصص نظامی. همین انتخاب و حضور مکلس باعث شد که روحیه فرمانده اون منطقه، ژنرال کوزلوف تضعیف بشه و در روزهای حساس پیش رو، خطر هرج و مرج هم به وجود بیاد. از طرف دیگه جنگ فقط روی زمین یا دریا در جریان نبود. نبرد هوایی اون هم بالای دریای سیاه در جریان بود.
بر فراز دریای سیاه، ۹ اژدر افکن آلمان حملهشون رو شروع کردن. کشتی ترابری اسوانتی که مبدا حرکتش سواستوپل بود داشت نزدیک میشد. کشتیای که حامل سربازهای زخمی و پناهجوها بود. هواپیماها ۶ اژدر رو در آب رها کردن ولی فرمانده کشتی تونست تعدادیشون رو رد کنه ولی در نهایت نتونست از همشون فرار کنه.
در ۱۹۴۱ در دریای سیاه، آلمانها ۲۳ کشتی روس رو غرق کردن و به ۲۶ کشتی دیگه آسیب جدی زدن. همین آمار نشون میده که حملات هوایی آلمانها مرگبار بوده و تعداد زیادی کشته و مجروح به جا گذاشته.
یکی از خطرناکترین خلبانهای آلمان کسی نبوده جز «ورنر بامباک»، فرمانده KG 30. ورنر فرمانده اسکادران ویژهای بود که تخصصشون حمله به کشتیها و ناوها بود. ورنر در اون زمان به تازگی از ساحل اقیانوس اطلس به دریای سیاه اعزام شده بود.
یکی از دلایل آسیبپذیری کشتیهای روس، عدم پشتیبانی نیروی هوایی از اونها بود. فقط ظرف دو ماه، هواپیماهای آلمانی، یک سوم کشتیهای باری فعالی که به کریمه میرفتند رو نابود کردن. برای سال جدید یعنی ۱۹۴۲، اولویت استراتژیک هیتلر تصرف میادین نفتی شوروی در قفقاز بود. اما قبل از هر چیزی باید مقاومت روسها رو در کریمه میشکست؛ اگر این اتفاق نمیافتاد، جناح جنوبیاش به خطر میافتاد.
به همین دلیل دستورات جدیدی از ستاد فرماندهی صادر شد. دستوراتی که از ستاد فرماندهی صادر شد به این صورت بود: «هدف اصلی ارتش جنوب، بازپسگیری شبه جزیره کرچ و گرفتن سواستوپل است تا نیروها برای پیشرویهای عظیمتر آزاد شوند.» برای اجرای اینکار، فون منشتاین با لشکر تازه تاسیس ۲۲ پنزر تقویت شد. از طرف دیگه، حمایت یگان هشتم هوایی هم اونها رو پشتیبانی میکرد که فرماندهیش با ولفرام فون ریکتهوفن بود. واحدی که ولفرام فرماندهیش رو به عهده داشت، بهترین واحد نیروی هوایی آلمان شناخته شده بود. اسم این تهاجم آلمان، عملیات «شکار عظیم» بود.
همزمان در شبهجزیره کرچ هم نیروهای روس در حال حفر خط دفاعی دوم و سومشون بودن. فرمانده ارتش ۴۴م دستور داده بود تا مواضع دفاعی گستردهتری ساخته بشه. اما همونطور که گفتیم کمیسر مکلس بالاسر فرماندهی اون منطقه قرار گرفته بود و به همین دلیل هم ژنرال کوزلوف ادامه ساخت این خطوط دفاعی رو رها کرد. در عوض به سربازها گفته شده بود که برای پیشروی بزرگ آماده بشن. این دستور از اونجایی صادر شده بود که نه کوزلوف و نه مکلس از فجایع ابتدایی ارتش سرخ ناامید نشده بودن. تهاجم اونها برای ۲۰ می برنامهریزی شده بود.
درست در این همین زمان، خلبان کرواسیایی ارتش آلمان دچار نقص فنی شد و به اسارت نیروهای روس دراومد. این دستگیر شدن همانا و خبر رسیدن از حمله قریبالوقوع آلمان همانا.
ژنرال کوزلوف انتظار داشت که حمله در مسیر شاهراه اصلی انجام بشه، جایی که اون ارتش ۵۱امش رو مستقر کرده بود. تقریبا نصف تانکهای ژنرال هم در این مسیر سنگر گرفته بودن. از نظر ژنرال، پیشروی در ساحل دریای سیاه بعید به نظر میرسید. به همین خاطر فقط لشکر ضعیف ۶۳ پیاده اون منطقه رو پوشش داده بود.
بالاخره روزی با هوای مهآلود صبحگاهی از راه رسید و قایقهای هجومی آلمان در مه وارد منطقه شدن. برای مدتی ورود نیروها توسط مهندسین روس و شعلهافکنهاشون متوقف شد. اما بالاخره سوخت این شعلهافکنها تموم میشه و دیگه کاربردی نداشتن. حالا نوبت حمله توپخونهای آلمانها بود.
هدف توپخونه آلمان، میدانهای مین در جلوی خطوط ارتش سرخ بود. اونها مسیرهایی از بین مینها باز کردن و پیشروی خودشون رو ادامه دادن. به این ترتیب راه برای عبور پیادهنظام و تسلیحات هجومی هم فراهم شد. همزمان یگان هشتم هوایی مواضع دفاعی روسها رو از بالا هدف قرار داده بود و خیلی سنگین بمباران میکرد. وقای آلمانها خط دفاعی رو شکستن، تقریبا با هیچ مقاومتی روبرو نشدن.
کوزلوف با پیشبینیای که کرده بود، سربازهای خودش رو بدون سنگر به دردسر انداخته بود. حالا اونها توی دشت و بدون هیچ عامل حفاظتیای گیر افتاده بودن. هرج و مرج و وحشت خیلی زود از راه رسید.
صبح دومین روز از نبرد، فون منشتاین لشکر ۲۲ پنزر رو به خط مقدم فرستاد. اون در ابعادی کوچکتر محاصرهای انجام داد که در نقشه سقوط فرانسه اون کار رو کرده بود. پس از شکستن عقبه روسها، تانکهای آلمانی، به سمت شمال رفتن و ارتش ۴۷ شوروی رو به دام انداختن. به نظر میاومد که جنگ چند ساعت دیگه تموم بشه. اما در ۹ می، ارتش زرهی شوروی ضدحملهای رو به رهبری تانکهای سنگین KV انجام داد.
اواخر همون شب،کوزلوف و مکلیس با استالین تماس گرفتن و پیشنهاد عقبنشینی به خط جدید دفاعی به اسم ترکی دادن ولی استالین خوشبین نبود. استالین گفت: «اگر شما بتونید با سرعت به خط ترکی برسید، ما اون رو یک دستاورد قلمداد میکنیم.» اینطوری شد که قوای روس در امتداد ساحل دریای آزوف عقبنشینی خودشون رو شروع کردن.
دیدیم که عقبنشینی ارتش شوروی در امتداد دریای آزوف شروع شد و خوب هم داشت پیش میرفت. اما این آلمانها بودن که اول به مقصد رسیدن. اونها مسیر عقب نشینی ستونهای روس رو دنبال کردن و تقریبا کسی هم متوجه حضورشون نشد. به این دلیل که اونها در امتداد غباری که از حرکت ارتش شوروی به وجود اومده بود حرکت میکردن و یه جورایی استتار کرده بودن. ولی در نهایت ارتش شوروی متوجه حضورشون شد.
به محض اینکه این حضور آشکار شد، آلمانها با یک یورش سریع خط دفاعی جدید رو در هم شکستن. حالا دوباره به نیروهای کریمه دستور عقبنشینی به آخرین مواضع و آخرین خط دفاعی داده شد. در زمینهای مسطحی که در اون منطقه بود، ارتش سرخ در معرض حملههای هوایی شدیدی قرار گرفت که تلفات این حمله وحشتناک بود.
در حومه کرچ آلمانها برای مدت کوتاهی متوقف شدن. این توقف به این دلیل بود که تانکهای سبک تی-۲۶ ضدحملههایی علیه ارتش آلمان انجام دادن که متاسفانه نه خیلی قوی بود و نه خیلی منسجم. بیشتر رگههایی از آخرین امیدها برای زنده موندن بود. توپهای ناوگان دریای سیاه هم بهشون پیوستن اما برخلاف سواستوپل،کرچ توپخانه ساحلی قدرتمندی نداشت. به این ترتیب این مقاومتها خیلی کارساز نبود و بالاخره نیروهای آلمان وارد شهر شدن و بازماندههای روسها رو به لبه شرقی شبه جزیره عقب روندن. حالا تنها امید و تنها راه برای فرار یا تخلیه، راه دریا بود.
در مسیر ۱۰ کیلومتری خلیج تامان، هر چی قایق یا لنج بود راه لبه شرقی جزیره رو در پیش گرفتن تا بلکه بتونن کمکی باشن برای فرار کردن ارتش شوروی. سربازها به این کشتیها به علت شباهتی که داستان این فرار با دانکرک داشت، بهش ناوگان دانکرک میگفتن. اما برخلاف اسم دانکرک، این دفعه از معجزه دانکرک خبری نبود و آلمانها اشتباهات دانکرک رو تکرار نکردن.
برای اینکه اتفاق دانکرد نیافته، حمله هوایی بیرحمانه آلمانها شروع شد و ۱۲۰ هزار نیروی ارتش شوروی فرار رو بر قرار ترجیح دادن ولی خب، خیلی دیگه از این افراد نتونستن که فرار کنند. تعداد قایقها کافی نبود و تعداد زیادی از کسایی که مجبور میشدن تا قایقها شنا کنن، به قایقها نمیرسیدن. تعداد تلفات بعد از فروپاشی جبهه کریمه چیزی حدود ۱۶۰ هزار نفر تخمین زده شد.
در ۶ می ۱۹۴۲ بمباران سواستوپل به پنجمین روز خودش رسیده بود. توی همین بمبارانها، گلولهای سنگین سقف برجک یکی از توپها، یعنی توپ شماره ۳۰ رو شکافت که به سرعت ترمیم شد ولی به هرحال برای مدتی باز هم یک توپ غیرفعال بود. گلولههایی که از خط حمله آلمانها شلیک میشد، گلولههای خیلی بزرگی بودن؛ این گلولهها دو متر طولشون بود و حدود ۲ تن هم وزن داشتن. اونها از دو خمپارهانداز غول پیکر شلیک میشدن که اسمهای جالبی به خصوص برای طرفدارهای کامیکبوکها دارن. اسم این دو خمپاره انداز ثور و اودین بود.
این خمپارهاندازهای غولپیکر که ۶۰۰ میلیمتری بودن برای گرفتن خط ماژینو فرانسه ساخته شده بودن و حالا در سواستوپول به خدمت گرفته میشدن. گلولههای این توپها اونقدر قدرتمند بودن که میتونستن ۳/۵ متر بتن یا ورقهای فولادی با قطر ۴۵ سانتیمتر رو بشکافن. راه انداخت این توپها هم خیلی زمانگیر نبود و فقط ۱۰ دقیقه طول میکشید.
اما توپهایی که به سواستوپل رسیده بودن و آلمانها آورده بودن خیلی بزرگتر از چیزی بودن که دربارهشون الان صحبت کردیم. توپ ریلی دورا، کالیبر ۸۰۰ میلیمتری داشت و بزرگترین توپی بود که تا اون زمان مورد استفاده قرار گرفته بود. توپ دورا توسط گردان ۵۰۰ نفره توپخانه استفاده میشد که شامل واحدهای انتقال، توپچیها، استتار و آشپزخانه بود. این توپ اونقدر بزرگ و پیچیده بود که برای آماده به شلیک شدنش باید ۱۰۰۰ مهندس و ۱۵۰۰ کارگر کار میکردن تا این اتفاق بیافته. این توپ باید قبل از شلیک شدن مونتاژ میشد و برای آمادهسازیش زمانی حدود ۶ هفته لازم بود.
دورا در زمان محاصره ۴۸ گلوله شلیک کرد که گزارش اثابت یک گلوله، خبر از انهدام یه انبار مهمات در عمق ۲۷ متری زمین رو میداد. دورا ۱۳ روز فعالیت کرد و بعد برای نبرد استالینگراد از هم جدا کردنش و به ماموریت جدیدی اعزام شد. توپخونه ارتش یازدهم در اون زمان بیش از ۱۰۰۰ توپ با انواع کالیبرها داشت که در زمان خودش عدد قابل توجهی بود و همین موضوع می تونست ترس به اندام دشمن بندازه.
اونقدر ارتش یازدم از این توپها استفاده کرد که از نظر فون منشتاین این موضوع میتونست به عنوان یه رکورد ثبت بشه. اون در جایی گفته بود که: «به طور کلی در خلال جنگ جهانی دوم، آلمان هیچوقت به اندازه محاصره سواستوپل از توپخونه استفاده نکرد.»
خب طبیعیه که با این وضع جایی برای فرارِ مدافعین سواستوپل وجود نداشت. کشتی کافی برای تخلیه نیروها هم وجود نداشت. ولی از اون طرف هم دستوراتی که میرسید این بود که به هر قیمتی باید مقاومت انجام میشد.
۷ ژوئن بمباران گسترده آلمان از صبح شروع شده بود. ثور و ادین هم ۵۴ گلوله به توپ شماره ۳۰ شلیک کردن. اما برجکها مقاومت میکردن و نابود نشدن. نیروی هوایی آلمان ۱۴۰۰ سورتی پرواز کرد و آتشبار بمبهاشون قدرت ویرانگری رو به نمایش گذاشته بودن. اما سربازهای آلمان که در امتداد رود بِلبک پیشروی میکردن تنها تونسته بودن چند صد متر پیشروی بکنن. این کار خیلی بهای سنگینی براشون داشت. بیشتر از ۲۰۰۰ قربانی نتیجه این پیشروی بود. کسایی که اون روز رو به یاد میارن میگن که تا چشم کار میکرد، افق همش پر از آتش و دود بود. بمبافکنهای آلمانی از ارتفاع خیلی کم بمباران می کردن. خلبانها دستور اکید داشتن که خیلی دقیق هر بمب رو حساب شده بندازن. یواش یواش انبار مهمات توپخانهها هم داشت خالی میشد. حمله آلمانها خیلی سنگین و خوب بود اما کافی نبود.
شب ۹ ژوئن ژنرال پتروف نیروهای ذخیرهاش رو فراخوند؛ لشکر ۳۴۵ تفنگداران که پشتیبانی توپهای ۳۰ و ۳۵ رو داشتن. به این ترتیب اونها قادر میشدن که جلوی پیشروی آلمانها رو بگیرن. اما ۴ روز بعد، فاجعهای بزرگ اتفاق افتاد.
به محض اینکه کشتی ترابری جرجیا به بندر رسید تا نیروهای کمکی و مهمات رو به خط دفاعی تزریق کنه، توسط ۲ بمب آسیب دید، انفجارهای مهیبی شکل گرفت و به سرعت کشتی غرق شد. تلفات انسانی و ۵۰۰ تُن مهمات ضربه مهلکی بود که به ارتش سرخ وارد شد. دریاسالار اوکتیبیرسکی به استاوکا اینطور پیام داد: «کمبود نفرات و مهمات ما رو در آستانه فاجعه قرار داده.»
آلمانها ۱۳ ژوئن بالاخره تونستن فتح دژ استالین رو گزارش بدن؛ جایی که یورش آلمان رو در زمستون قبلی متوقف کرده بود. اما این فتح دژ هم خیلی راحت اتفاق نیافتاده بود و شاید یه معجزه کمکشون کرده بود. دژ استالین تا زمانی که ۳ قبضه توپ از ۴ قبضه توپ از کار نیافتاده بودن تصرف نشده بود.
فون منشتاین هیتلر رو متقاعد کرد که این دستاورد مهمی براشون بوده و در عین حال هیتلر ترغیب شد که ۳ لشکر پیاده دیگه رو هم به منشتاین بده و یگان هشتم رو به خارکوف منتقل نکنه.
حمله اصلی تابستانه آلمان به استالینگراد و قفقاز تا قبل از سقوط سواستوپل انجام نشد. این مقاومت سرسختانه برای اونها همه چیز بود. اما قدم به قدم آلمانها نزدیک و نزدیکتر میشدن.
در ۱۷ ژوئن تصمیم گرفتن که حملهای نهایی داشته باشن برای از بین بردن توپ شماره ۳۰ روسها. اطراف توپ ۳۰ میدان مین بود که آلمانها اونها رو منهدم کردن. به این ترتیب بود که اونها تونستن به برجکهای توپ برسن. توپچیها به زیرزمین رفتن و تونستن برای ۴ روز دیگه هم مقاومت کنن. قبل از اینکه فرمانده توپخانه، سرگرد الکساندر دستور بده که برجکها و ژنراتورها رو منفجر کنن، آلمانها وارد شدن و افراد باقیمانده رو به اسارت گرفتن. توی این اوضاع و دود غلیظی که درست شده بود، الکساندر و تعدادی دیگه از سربازها و فرماندهها تونستن فرار کنن. اما وقتی لباس معمولی پوشیده بودن و داشتن در شهر پرسه میزدن، شناسایی شدن و دستگیر شدن. سرگرد الکساندر به زندان سیمفروپل منتقل، شکنجه و در نهایت تیربارون شد.
۲۰ ژوئن بالاخره آلمانها به لبه شمالی رسیدن و این اتفاق به این معنی بود که شریان حیاتی مقاومت یعنی رسیدن تدارکات یا نیروی کمکی به بندر از بین رفت.اولین اتفاق بعد از این موضوع، برگشتن رزمناو کامینترن که در راه سواستوپل بود مجبور شد برگرده به مبدا حرکتش. اما در کازاچکا، کامیشوا و خلیج استریلتسکا، زیردریاییها و شناورهای روس هنوز میتونستن پهلو بگیرن.
هواپیماهای داگلاس دیسی-۳ از نیروی هوایی ویژه مسکو برای خارج کردن زخمیها استفاده میشدن. گریگوری زمِکوفسکی به عنوان یکی از شاهدین این صحنه میگه: «هزاران زخمی در فرودگاه روی زمین خوابیده بودن و هواپیما فقط می تونست ۲۵ نفر رو با خودش ببره. خلبان به کسایی که باید برده میشدن اشاره میکرد. چقدر چشم با امید و ناله به اونها دوخته شده بود.»
در اغلب اوقات این هواپیماها می تونستن چند ده تُن مهمات رو در روز با خودشون بیارن. اما سواستوپل به صدها تن مهمات در روز احتیاج داشت.
در ۲۶ ژوئن زیردریایی اس-۳۲ در راه سواستوپل بود و سوخت و گلوله خمپاره حمل میکرد. در جنوبغربی یالتا این زیردریایی زیر حمله هواپیمای آلمانی قرار گرفت و منفجر شد. این انفجار اونقدر مهیب و بزرگ بود که از ۳۰ کیلومتر دورتر هم پیدا بود.
دیگه میشد گفت که مواضع شوروی در شمال فروپاشیده بود، ولی هنوز شهر در حال مقاومت بود و تسلیم نمیشد. در جنوب یه کم اوضاع فرق داشت. یگان ۳۰ام آلمان توسط مواضع روسها در ارتفاعات ساپون متوقف شده بود.
منشتاین در خاطراتش نگرانی اصلی رو اینطوری توضیح داده: «راهکار مشخص برای برونرفت از این وضعیت،در تغییر مسیر حمله اصلی به ناحیه جنوبی بود. اما انتقال لشکرهای پیاده از شمال به جنوب چندین روز وقت میگرفت و به دشمن فرصت استراحت و سازماندهی مجدد میداد.
یه بار دیگه منشتاین یگان هوایی ریکتهوفن رو از دست داد. با این اوضاع احتمالا سواستوپل میتونست باز هم زنده بمونه و ادامه بده. ملوانان با سرعت زیاد داشتن برای کشتیهای بزرگ اسکله میساختن و چند روزه تموم شد. به این ترتیب دوباره نیروهای کمکی و مهمات تونستن به سمت سواستوپل سرازیر بشه.
در ۲ بامداد ۲۹ ژوئن آلمانها ۱۳۰ قایق هجومی از ساحل شمالی سواستوپل به آب انداخت و راهیشون کردن. زیر پوشش دود و آتش سنگین توپخانه، اونها به خلیج و ساحل جنوبی رسیدن. ناگهان آلمانها به دو خط دفاعی باقیمونده سواستوپل رسیدن.
کارهایی که فون منشتاین انجام داده بود، روسها رو بیدفاع کرده بود. عبور از خلیج برای اونها ریسک بالایی داشت و همون شب منشتاین از شاهراه یالتا حمله خودش رو شروع کرد. در بالای ارتفاعات ساپون، ضربات دو طرفهای که منشتاین انجام میداد، باعث فروپاشی مامل مواضع روسها شد. واحدهای باقیمونده روسها شروع کردن به دفاع و مقابله ولی در نهایت دچار کمبود مهمات شدن.
سقوط سواستوپل از همیشه نزدیکتر بود و میشد حدس زد که خیلی زود سواستوپول سقوط خواهد کرد. در نهایت سواستوپول سقط میکنه و به دست نیروهای آلمان میافته. بعد از تصرف آلمانها شروع میکنن به پاکسازی شهر از نیروهای المان.
استالین دستور داد افراد مهم با هواپیما از اون منطقه خارج بشن. عصر همون روز دریاسالار اوکتیبیرسکی به همراه ۲۳۲ نفر دیگه محل رو به مقصد قفقاز ترک کردن. تعداد دیگهای از افسرای ارشد هم تصمیم داشتن که با استفاده از زیردریایی فرار کنند. و خب میشه حدس زد که بقیه که مجبور به موندن بودن چه حال و روزی داشتن. منظره حضور اونها پشت خطی که سربازها برای جلوگیری از حمله اونها درست کرده بودن شبیه به شورش بود و تنش بالا گرفت. بالاخره تیراندازی شد و یکی از تیرها باعث جراحت افسردریایی پشت سر ژنرال پتروف شد و با این آشوبها امنیت زیردریایی به خطر افتاد. همون شب برای تامین امنیت، زیردریایی به نوروسیسک رفت.
در لبه شرقی دریای سیاه، بعضی فرماندهان انتخاب کردن کنار سربازهاشون بمونن. رییس ستاد کوبالیوک از گارد ساحلی اعلام کرد که در کنار یگانش باقی میمونه و همونجا میمیره. کلنل میخائلوف صندلیاش رو در آخرین هواپیما رها کرد و برگشت پیش سربازهاش و در نهایت در حومه سواستوپل کشته شد. خیلیهای دیگه هم همین کار رو کردن و در نهایت کشته شدن. ولی در کنار همرزمهاشون موندن و اونها رو بزدلانه ترک نکردن.
اما کسایی که باقیگذاشته شدن، احساس کردن که بهشون خیانت شده و فنا شدن اونها اهمیتی نداره. از بین ۸۰ هزار نفری که خیلی زخمی بودن، حالا باید با مرگ یا رفتارهای وحشیانه آلمانها روبرو میشدن و در اردوگاههای جنگی آلمانها باقی میموندن.
اما در این بین تعدادی هم خودشون رو نباختن و شروع کردن با الوار یا هرچیز دیگهای که دم دست داشتن قایق درست کردن. یه تعدادی هم تیوب و چیزهای دیگه از بارکشها و قایقهای غرق شده بقیمونده بود که میشد باهاشون شناور ساخت.
تعداد زیادی از این شناورها ساخته و به آب انداخته شد ولی خب تعدای زیادی ازشون با شلیک و آتش آلمانها غرق شدن. اونهایی که باقیمونده بودن تونستن با چند ساعت پارو زدن به لنجهایی که به سمت سواستوپل عازم بودن روبرو بشن و به سمت ساحل حرکت کنند. ولی هر چی به ساحل نزدیکتر میشدن، شدت آتش حمله آلمانها بیشتر میشد و کار به جایی رسید که از یه حدی بیشتر نمیتونستن جلوتر برن. چند ساعت بعد و در سپیده دم، لنجها یک شناور دیگه رو هم پیدا کردن و افراد اون رو نجات دادن و یه سمت نوروسیسک حرکت کردن.
جالبه بدونید که ۲ سال بعد و در عملیات آزادسازی سواستوپل، همین افرادی که نجات پیدا کرده بودن به عنوان پیروز و فاتح به سواستوپول برمیگردن. می ۱۹۴۴ این آلمانها بودن که ناامیدانه شناور میساختن و به آب مینداختن و فرار میکردن. ارتش سرخ به عنوان ارتشی مجازاتگر بر میگرده و متجاوزین رو به سزای اعمالشون میرسونه و انتقام خونینی رو از شکست ۱۹۴۲ خودش میگیره.