این متن اپیزود دوازدهم پادکست پرچم سفید هستش که منتشر میشه. میتونید این پادکست رو از لینکهای زیر دنبال کنید: (کست باکس - اپل پادکست - شنوتو - ناملیک)
اپیزود دوازدهم رو هم میتونید از همینجا گوش بدید.
ساعت ۵ صبح روز یکشنبه ۷ دسامبر ۱۹۴۱ برابر با ۱۶ آذر ۱۳۲۰ یک ناوگان ژاپنی حامل شش ناو هواپیمابر، ۲۳۰ مایل آن طرفتر از شمال هاوایی در آبهای اقیانوس لنگر انداختن. ۳۵۰ خلبان قبل از اینکه به ماموریتشون برن و بهش جامه عمل بپوشونن و پرل هاربر را بمباران کنن برای خودشون،میهنشون و پیروزیشون دعا میخوندن. «تای اسکی ماریاما» یکی از هوانبردای کشتی بود که در اون زمان فقط ۱۹ سال سن داشت. اون به عنوان یک خلبان درجه دو و یکی از سربازهای ناو هواپیمابر مشغول به خدمت بود و اصلا تصور نمیکرد که چه آیندهای در انتظارشونه.
اما چرا ژاپن میخواست به آمریکا حمله کنه؟ رقابت ژاپن و آمریکا در اقیانوس آرام و آسیای جنوب شرقی در دوران بین دو جنگ بتدریج شدید شده بود. جنگ چین و ژاپن که از ۱۹۳۷ شروع شده بود، همچنان ادامه داشت و در وضعیتی که ژاپن بر اکثر مراکز صنعتی، نیروی انسانی، بندرها و منابع زیرزمینی چین تسلط پیدا کرده بود، آمریکا با کمک به دولت چین تلاش میکرد جلوی سیاست توسعهطلبانه ژاپن را بگیره و اونها رو متوقف کنه. از زمان آغاز عملیات جنگی هیتلر در اروپا، موقعیت مساعدتری برای ژاپن در خاور دور فراهم شد؛ بطوری که که رژیم نظامی حاکم بر ژاپن، قصد خودش رو برای توسعه منافع ژاپن در آسیای جنوب شرقی ـ یا همان مستعمراتی که در اختیار استعمارگران اروپایی قرار داشت ـ علنی کرد و طبیعیه که این موضوع به مذاق بقیه کشورها خوش نمیاد. آمریکا بهطور جدی با طرحها و نقشههای ژاپن مخالفت میکنه و تحریمهای اقتصادی و تجاری رو علیه آن کشور را افزایش میده. نقطه اوج این تضاد منافع و سیاستها، به صورت حمله ژاپن به ناوگان دریایی آمریکا، نمود پیدا کرد.
ماریاما به عنوان یک سرباز، طبق روشِ «روانشناسیِ تلقینی نظامی ژاپن» آموزش دیده بود. در مدرسه نظامی اونها همه آموزش میدیدن که از رهبراشون پیروی کنند و حتی حاضر بودن آزادانه جونشون را فدای کشورشون، ژاپن بکنند. شاید بهترین توصیف از این موضوع رو خود ماریاما گفته باشه. اون جایی میگه: «خب مأموریت ما آسان بود. فقط باید هر زمان از ما میخواستند میجنگیدیم.»
طرح حمله به هاوایی حدود یک سال طول کشید و توی این یکسال ژاپنیها خیلی خوب خلبانهاشون را آموزش داده بودن.اونها ماهها تلاش کردن تا یاد بگیرن بمبافکنهای «نزدیکپرتاب» چطور کار میکنن تا بتونند به کشتیهای جنگی حمله کنند و با اونها از ارتفاعی پایین ضربه بزنن و بهشون حمله کنن. همینطور یاد گرفته بودند بمبها را با دقت زیادی پرتاب کنن و دقیقاً هدف مورد نظرشون یعنی ناو هواپیمابر آمریکا را تخریب کنند.
ماریاما این موضوع رو به این شکل توضیح میده: «هدف ما این بود که ناوهای هواپیمابر را غرق کنیم ولی اگر اونها اونجا نبودن، باید کشتیهای جنگی را غرق میکردیم.»
از نظر امریکا، موقعیت جغرافیایی پرل هاربر پایگاه خوبی برای ناوگان اقیانوس آرام اونها به وجود میآورد. پرل هاربرد در واقع بندری هستش که در جزیره فورد هستش که در هاوایی قرار داره. ورودی باریک و آبهای پرعمق این بندر اون رو تقریباً نفوذناپذیر کرده بود. جزیره فورد محل استقرار ایستگاه دریایی بود و کشتیهای آمریکایی به خوبی از این جزیره محافظت میکردن. از نظر رهبران نیرو دریایی آمریکا یک حمله تمام عیار از طرف نیروی دریایی دشمن غیرممکن بود اما ژاپنیها یک حمله هوایی آماده کرده بودند و به لطف یک شباهت جغرافیایی تصادفی توانستند با دقت هر چه تمام تمرین کنند زیرا خلیج کامیوکی ژاپن مانند خواهر دو قلوی پرل هاربر بود.
ماریاما در مورد آمادهسازی خودشون برای حمله به پرل هاربر اینطوری میگه: «در خلیج کامیوکی که در کاراسما واقع شده بود، من با بمبافکن مدل ۹۷ آموزش بمبافکنی دیدم. خلیج کامیوکی از نظر ساختار خیلی به پارل هاربر شبیه بود. به همین خاطر من با هواپیمای جنگی از کاراسما تا جزیره سکویا میرفتم و آموزش میدیدم. دراین دوره به ما یاد میدادند که چطور باید نزدیک به سطح زمین پرواز کنیم و سپس حمله کنیم.»
ساعت ۵:۱۵ دقیقه صبح دستور نهایی حمله به خلبانها داده شد. رئیس نیروی دریایی «ادمیرال ایسوروکو یاماموتو» به اونها گفت که افتخار کشور از اینجا به بعد به دست اونهاست. کشتیهای ژاپن در اون لحظه در ۲۲۰ مایلی ساحل هاوایی و به دور از چشم رادارهای آمریکاییها قرار گرفته بودن. ساعت ۵:۳۰ دقیقه صبح اولین هوانبردها سوار بر هواپیماها و بمبافکنهای خودشون شدند. این مجموعه شامل یک نیروی حمله با تعداد بیش از ۱۸۰ هواپیمای جنگی بود. در همین لحظه، در فاصله ۲۰۰ مایلی جنوب اوهاو سازمان ناوگان هواپیمابر آمریکایی داشت ۱۸ هواپیمای جنگی را به مقصد جزیره فورد در مرکز پرل هاربر میفرستاد. تخمین زده شده بود که این هواپیماها در ساعت هشت صبح به فورد برسند.
ساعت ۶:۱۰ دقیقه صبح تعداد ۱۸۳ جنگنده ژاپنی بمبافکنهای شیرجهای و بمبافکنهای دورپرتاب را با زمانبندی دقیق از هواپیمابرها به هوا فرستادند. همه هواپیماها در عرض ۱۵ دقیقه در هوا بودند و برنامه داشتند که در سه موج، حمله را پیش ببرند. در موج اول قرار بود به همه پایگاههای نظامی مستقر در سراسر جزیره اوهاو حمله کنن. در موج دوم قرار بود مکانهای خاصی را هدف قرار بدن و با سومین موج تانکهای ذخیره سوخت و حوضهای شناور را منفجر کنند و تمام امکانات را از بین ببرند.
آفتاب یواش یواش داشت طلوع میکرد. ابرهای شب قبل ناپدید شدند و دوباره روز جدیدی شروع شد. همه طبق روال عادی سر کارشان بودند.
یکی از بازماندههای اون نبرد اینطور اون روز رو توصیف میکنه: «پدر من یک پیمانکار نقاشی ساختمان بود و ما دقیقاً خارج از دروازه اصلی پرل هاربر در پروژهای به نام ساختمانسازی ماکالاپا مشغول به کار بودیم. در اون آخر هفته چند وانتِ باری به محوطه آمده بودند. پدرم از من خواست یک سری شماره روی دربِ آنها بنویسم و من هم قبول کردم. محل زندگی ما حدود ۲۵ دقیقه تا آنجا فاصله داشت. صبح روز هفتم دسامبر درست مثل همه یکشنبههای عادی بود و ما در اون شلوغی و ترافیک به سمت محل کار میرفتیم.»
ساعت ۷:۰۲ دقیقه صبح وقتی هِنری داشت به سمت هاربر رانندگی می کرد، دو مأمور نظامی در پایگاه رادار ساحل شمالی بندر یک هواپیمای به نظر ناشناس را پیدا کردند که در فاصله ۱۳۲ مایلی شمال اوآهو پرواز میکرد. اونها به سرعت این اطلاعات را به «فورت شفتر» گزارش دادن اما تنها کسی که آنجا بود یک ستوان جدید بود که فقط چهار روز قبل دوره آموزشی خودش را شروع کرده بود. ساعت ۷:۲۰ دقیقه صبح کشتیهای ژاپنی در فاصله ۲۱۰ مایلی اوآهو دومین موج حمله خودشون را شروع کرده بودند و ۲۶۸ جنگنده هوایی به سمتشون حمله کردند. ستوان بیتجربهای که در فوردشفتر بود مطمئن بود که این هواپیماهای ناشناس همان ب۱۷هایی هستند که قرار بود ساعت ۸ صبح از «مِینلند» برسند و به پایگاه رادار دستور داد رادارهاشون را خاموش کنند.
هنری میگه: «من حدود ساعت ۷:۳۰ دقیقه به آنجا رسیدم. وقتی میخواستیم وارد دروازههای محدوده نظامی بشیم کاملاً ما را چک میکردند.»
ساعت ۷:۲۵ دقیقه صبح یک مراسم مذهبیِ صبح زود در پایگاه دریایی کانایوهه برپا شده بود و «تاراگانا لیان کلوب» داشت برای شروع روز کاریاش در آکلاهمای USS آماده میشد.
تاراگانا درباره اون روز میگه «من رفته بودم بیرون تا با بقیه افراد سازمان غذا بخورم و بعد به برج نگهبانی رفتم تا کارهای روزمره و مهم روز یکشنبه را انجام بدم. من اون زمان سِمَت تکتیرانداز را بر عهده داشتم و افسر درجه دو به حساب میآمدم و در چهارمین برجک به نام برج نگهبانی مشغول به انجام وظیفه بودم.»
آکلاهما بهترین کشتی جنگی ناوگان آمریکا بود اما درست روز قبل از صف کشتیها و مهارگاه دفاعی معمولش خارج شده بود.
«کشتی من معمولاً درست کنار کشتی جنگی ناوادا و آریزونا بود و ما به آن واحد تعلق داشتیم اما در آن روز ادمیرال گزارش داد که مری لند میخواهد کشتی ما در روز دوشنبه برای جنگ آماده باشد. به همین خاطر ما همه اون اتاقهای ذخیره و مخزنهای دو لایه را باز کردیم تا نور و هوا وارد کشتی بشه و افسران ارزیابی راحتتر بتوانند شرایط داخل اون را بررسی کنند. باز کردن دریچههای خارجی و کلاهکهای داخلی برای ورود هوا در روز ششم دسامبر منطقی بود اما در روز هفتم دسامبر این کار باعث شد کشتی جنگی ما آسیبپذیر بشه و در معرض خطر قرار بگیرد.»
ساعت ۷:۳۵ دقیقه صبح عملیات هواپیماهای جاسوسی و اکتشافی ژاپنی به آرمادا بیسیم زدند و گفتن که ناوگان اصلی امریکا در پرل هاربره. اولین موج حمله داشت از کوههایهای شرقی به ساحل جزیره اوآهو نزدیک میشد و رادارهای آمریکا نیز هنوز نیروی دریایی ژاپن را شناسایی نکرده بود. بین کوهها نقطه کوری وجود داشت که رادارها نمیتوانستند امواج اون را دریافت کنن. به علاوه اینکه هواپیماهای گشت مراقبتی آمریکا هم یکشنبهها صبح در هوا پرواز نمیکردند. همه این عوامل باعث شد آمریکاییها در زمان حمله غافلگیر بشن. ادمیرال یاماموتو میدونست که اگر بخواهد در جنگ پیروز بشه باید قدرت نیروی دریایی آمریکا را در اقیانوس آرام تضعیف کنه. ژاپنیها باور داشتن که اگر مردم آمریکا شاهد خسارات سنگین باشند امید خودشون را از دست میدن و دست از جنگ بر میدارند.
دوردینا مارتین نالانی روز هفت سپتامبر ۱۹۴۱ با خانوادهاش توی خانه بود؛ درست مثل هزاران خانواده آمریکایی دیگه که در قلمرو هاوایی زندگی میکردند. این جزایر ایالت نبودند اما جزو حوزههای استحفاظی آمریکا به حساب میاومدن و تا سال ۱۹۵۹ یعنی ۱۸ سال بعد هنوز به ایالتهای آمریکا ملحق نشده بودند.
«ما جزو تنها شهروندانی بودیم که میتوانستند در بندر پرل بمانند و کشتیهای جنگی و هواپیماهای در حال رفتوآمد را ببینیم. هیچکدام از ما متوجه نشدیم که پرل هاربر چطور از یک مکان به یک حادثه تبدیل شد.»
ساعت ۷:۵۲ دقیقه صبح فرمانده میتسو فوچیدا که مسئول حمله هوایی ژاپن بود با بیسیم کد «تورا تورا تورا» را گزارش داد. تورا به معنای موفق بود و بالاترین حد غافلگیری استراتژیک به حساب اومد. آمریکاییها در ساعت ۷:۵۵ دقیقه صبح بیخبر از همه جا مورد حمله قرار گرفتند. حملهای که در سراسر جزیره آغاز شد.
--موسیقی--
نیروهای ژاپن در اولین موج حمله نه فقط به پرل هاربر بلکه به نقاط مختلف سراسر جزیره حمله کردند. بمبافکنهای شیرجهای در پایگاه دریایی کاناهوهه شیرجه زدن و در عین حال بمبافکنها و جنگندهها همزمان با هم به زمینهای زیرشون حمله میکردند.
یکی از بازماندهها اینطور درباره اون لحظه صحبت میکنه «من به عنوان افسر ارتباطات نیروی هوایی مسئول ۸۶ دیدبانی مربوط به زمینهای زیرین و بخش بادگیر جزیره بودم. صبح روز هفتم دسامبر حدود ساعت ۷:۳۰ دقیقه من و افرادم در بخش افسران تحت آموزش BOQ و در بالای تپه و بین خطوط فرو هواپیما خوابیده بودیم که با صدای فرود ناگهانی هواپیمای ب۱۷ در انتهای خط فرود از خواب بیدار شدیم. خدمه هواپیما که خیلی ترسیده بودن گفتن که به اونها حمله شده. در حالی که ما داشتیم با خدمه هواپیما صحبت میکردیم هواپیمای ژاپنیها سر رسید و ما را بمباران کرد. ارتفاعشان آنقدر کم بود که قشنگ میتوانستیم صورت خلبانها را ببینیم. در اون حمله هر کسی به سمتی میدوید و همه افراد متفرق شده بودند. یادم میآید که خودمم هم پریدم زیر صندلی عملیات و اونجا پناه گرفتم.»
ساعت ۷:۵۸ دقیقه صبح بمبافکنها به پرل هاربر رسیدند و هیچ کس اصلاً شک نکرده بود که آنها ژاپنی باشند.
در جایی اومده که: «بدترین قسمت کار این بود که نیروی هوایی ما حملات و مانورهای پرل هاربر را شبیهسازی میکردند. آنها همیشه درست بالای سر ما پرواز میکردند و با اژدر و هواپیماهای جنگی و هر چیزی که آن زمان داشتیم در هوا مانور میدادند؛ به سمت زمین میآمدند و دوباره اوج میگرفتند. ما هم تا حدی به این وضع عادت کرده بودیم چون هر ماه دو یا سه بار این کار را میکردند. من صدای هواپیما را شنیدم و دیدم که داره به سمت ما میآید اما فکر کردم هواپیماهای خودی هستن. به همین خاطر سر کارم برگشتم ولی یک دفعه جهنم روی سرمان خراب شد. اونها کل تاسیسات نظامی جزیره را بمباران کردند اما ژاپنیها فقط به مکانهای نظامی حمله نمیکردند و حتی قسمتهای شهری را هم هدف قرار میدادند.»
«صدای غرش هواپیماهایی که یکی بعد از یکی دیگه از بالای سرمون رد میشدند برای من غیرعادی نبود چون به هرحال ما در منطقه نظامی زندگی میکردیم و این صدایی بود که هر روز شنیده میشد اما این بار قضیه فرق داشت؛ صدای افنجاری که بعد از پرواز هر هواپیما میاومد داشت تمام خونههامون را میلرزوند.»
هر کسی میتونست، تفنگی بر میداشت و به سمت آنها شلیک میکرد. همه گیج شده بودند و نمیفهمیدن چه اتفاقی دارد میافته و نمیدونستند باید چی کار کنند. در همان زمان هواپیماهای ب۱۷ آمریکایی و نیروی هواپیمایی آمریکا خودشون را به پرل هاربر رسوندند و سعی کردن عملیات ضدحمله را شروه کنند. ساعت ۸:۰۵ دقیقه صبح مسلسلهای جنگی نوادا به سمت هواپیماهای بمبافکن شلیک کردند. حتی کشیهایی که برای تعمیر کردن و خدمات اونجا بودن و کنار کشیآریزونا بودن شروع کردن به شلیک. کشتی جنگی کالیفرنیا از سمت ساحل مورد حمله واقع شد و چارچوب ۱۱۱۰ اش آسیب دید. بمبافکنهای دورپرتاب شروع به بمباران صف کشتیها کردند. یکی از آسانترین هدفهایی که میتوانستند در بین این کشتیها داشته باشند آکلاهمای بی دفاع بود؛ همانطور که لیون کلد انتظار داشت بعد از این اتفاق هرج و مرج و خرابکاری زیادی به وجود آمد.
یکی از افراد پایگاه نظامی اینطوری تعریف میکنه «وقتی در روز هفتم دسامبر اولین بمبها به زمین افتادند با خودم گفتم اتفاقی است که افتاده. بعد از دومین یا سومین انفجار افسر دودک به سیستم ارتباطی ما اومد و گفت افراد ایستگاههای جنگی خودتون را به صف و آماده به رزم کنید، دشمن داره حمله میکند. اولین موضوعی که به ذهنم رسید این بود که دشمن کیه؟ سربازان آمریکایی که دیگه دیوونه شده بودند هنوز نمیدانستند چه کسی دارد حمله میکند. وقتی افسر به ما گفت که کل ناوگان دشمن درست روبروی بخش استراتژیک هستند باید میرفتم و خودم با چشمان خودم میدیدم. چون صدای پنج شش انفجار دیگه را هم شنیدم و با خود گفتم دیگه چی داره به ما حمله میکنه؟ هنوز متوجه نشده بودیم که حمله کار ژاپنیهاست تا وقتی که پرچم ژاپن که در آن زمان به آن گوشت قلقلی میگفتند را دیدم. یه کمی اون بیرون وایستادم و به بمبارانها نگاه کردم. باور کنید اون خلبانها خیلی خوب هواپیماهایشان را می روندن. به زمین نزدیک میشدند، بمبهایشان را پرتاب میکردند و خیلی سریع از همون راهی که اومدن بر میگشتن و ارتفاع میگرفتند. بعد دوباره به سمت ما میآمدند. واقعاً خلبانهای لعنتیِ خوبی بودند.»
اولین موج حمله ژاپنیها با موفقیت جزیره اوآهو را مورد هدف قرار داد. بعد، با اژدرهای جدیدی که مخصوصاً برای آبهای پرعمق پرل هاربر طراحی شده بود، ناوگان آمریکاییها را در اقیانوس آرام مورد هدف قرار دادند. لایههای قوی ناوها و کشتیهای جنگی رو هم درست مثل آکلاهما منفجر کردند ولی این تازه شروع کار بود. اونها داشتند موج دوم حملهشون رو شروع میکردند. ژاپنیها ساعت ۷:۵۵ دقیقه صبح روز هفتم دسامبر ۱۹۴۱ با یک حمله استراتژیک به پرل هاربر و جزیره اوآهو اونها را غافلگیر کردن. توی این حمله تمام ایستگاههای نظامی مورد اصابت قرار گرفتند.
آمریکاییها برای دفاع از خودشان تا میتوانستند و با هر وسیلهای میتوانستند مقاومت کردند اما این در مقابل یورش آنها هیچ فایدهای نداشت.
ساعت ۸:۰۸ دقیقه صبح یک ایستگاه رادیو محلی به نام KGMB برنامه موسیقیاش رو متوقف کرد تا همه افراد نظامی را به انجام وظیفه فرابخونه. بمبافکنهای دورپرتاب ژاپنیها بمبهای ضد زره و تاخیردار خود را از فاصله ۳ کیلومتری بالای زمین از آسمون رها کردن که یکی از آنها مستقیم به کشتی آریزونا اصابت کرد و باعث شد این کشتی جنگی قدرتمند در عرض کمتر از ۹ دقیقه غرق بشه.
تاراگونا اینطوری اون صحنه رو تعریف میکنه: «من آنجا بودم و این صحنه را دیدم. دیدم که بمبافکنهای دورپرتاب در آسمان پدیدار میشدند و دیدم که کشتی آریزونا منفجر شد. شعلهها و دودش چند ده متر در هوا پیدا بود. حملهشون حرف نداشت. یکی از من پرسید که آیا اونن زمان ترسیده بودم یا نه؛ من هم گفتم لعنتی معلومه که ترسیده بودم. مگه میشه بعد از دیدن غرق شدن دو کشتی کسی نترسه؟ با خودم فکر کردم حمله به آکلاهما خیلی آسان است و در آن زمان از هر وقت دیگری بیشتر به مرگ نزدیک شده بودم ولی من حالا هم زندهام. میخواستم برگردم پایین و یک سری از وسایلم را با خودم بردارم و کشتی را ترک کنم. یکی از وسایلی که برایم ارزشمند بود حلقه نامزدی گرانقیمتی بود که تازه برای همسرم خریده بودم. یک حسی به من میگه که همین حلقه جونم را نجات داد. در آن زمان ۱۰ بمبافکن به کشتی آکلاهما شلیک کردند و سپر کشتی را سوراخ کردند. این ده انفجار در کل کشتی سوراخهایی ایجاد کرد و از اونجایی که صبح دریچهها و پنجرههای کشتی را باز کرده بودیم کشتی یک دفعه و بهسرعت پر از آب شد. در قسمت پایینی کشتی هیچ دریچهای نبود به همین خاطر میتونستم دقیقاً ببینم که داره چه اتفاقی می افته اما کاملاً حس میکردم که کشتی داره تعادلش رو از دست میده. در اون زمان باید به سمت دیگر کشتی میرفتم ولی یک لحظه دیدم که صدای کمک خواستنم را شنیدهاند و من همراه با دو یا سه نفر دیگر سوار قایق یکی از افسران شدیم و نجات پیدا کردیم.
هواپیماهای شیرجهای سر رسیدند و من داشتم آنها را نگاه میکردم؛ تا وقتی که یک بمب به سمت کشتی پنسیلوانیایی که در حوض شناور بود پرتاب کردند.»
ساعت ۸:۱۵ دقیقه صبح کشتی آکلاهما واژگون شده بود و تاراگونا لئون توانسته بود فرار کند اما صدها مرد داخل کشتی گیر افتاده بودند و صدای مشت کوبیدنشان به دیواره اسیل کشتی شنیده میشد. در حالی که این کشتیها نابود میشدند، تای اسکی ماریاما، خلبان نوزده ساله ژاپنی داشت بالای سرشان پرواز میکرد و شاهد تخریب کشتیها بود.
ماریاما میگه «بمبی که من از هواپیما پرتاب کردم به کشتی آکلاهما برخورد کرد. از آنجایی که این اولین مأموریت من بود خیلی خوشحال بودم که بمب من کشتی آکلاهما را منفجر کرده و جنگ را پیروز شدهایم.»
تلاشهای نومیدانه برای نجات افرادی که در آکلاهمای واژگون گیر افتاده بودند تا شب ادامه پیدا کرد.
ساعت ۸:۱۵ دقیقه صبح KGMB یک بار دیگر برنامه رادیوییاش را متوقف کرد تا به همه افراد نظامی از جمله پرستارها و دکترها دستور انجام وظیفه بده و از اونها درخواست کمک کنه.
یکی از افرادی که این پیغام رادیویی رو شنیده بود اینطوری تعریف میکنه: «من در بیمارستان Tripler General و به عنوان ماما انجام وظیفه میکردم. اونجا افراد زیادی برای خدمت داوطلبانه حاضر شده بودن که با خانوادههاشون اومده بودن ولی از اونجایی که من از پنسلیوانیا میاومدم تا به حال چنین مردمی را ندیده بودم. تعداد افراد نظامی که برای کمک آمده بودند بینهایت تحسین برانگیز بود. ما کاملاً از فکر جنگ بیرون اومد بودیم و اصلاً آمادگی آن را نداشتیم. خیلی از ما حتی متوجه این نشده بودیم که اوضاع چقدر وخیم و بحرانیه. اول صبح من هنوز خواب بودم و یکی دو تا از پرستاران شیفت شب داشتند سعی میکردند ما را بیدار کنند ولی ما فکر میکردیم دارن شوخی میکنند. اصلاً فکرش رو هم نمیکردیم که چنین اتفاقی بیفته.»
تاراگونا از اون سمت اینطوری روایت میکنه: «ما سه تا تلفات داشتیم که دو تا از آنها خلبان بودند. اولین هواپیمایی که برای مقابله با دشمن به هوا پرواز کرد، در حالی که به باد شلیک گرفته شده بود در یک آن درست مانند فیلمها تعادل خودش رو از دست داد و به زمین سقوط کرد. این شجاعانهترین حرکتی بود که در تمام عمرم از کسی دیده بودم. هواپیمای بعدی تونست خودش را به اونها نزدیک کنه ولی به اون هم شلیک کردند و سقوط کرد.»
ساعت ۸:۲۶ دقیقه صبح سازمان آتشنشانی هونولولو به دستور پایگاه نیروی هوایی هیکام خودش را به صحنه رسوند. از بین افراد شجاعی که برای نجات جان دیگران اومده بودن، سه آتشنشان کشته و شش تا از اونها زخمی شدند.
تاراگونا توضیحات اون رو اینطوری ادامه میده. «در اون زمان ما هیچ اسلحهای نداشتیم. وقتی اسلحهها را چک کردیم متوجه شدیم که مسلسلها هیچ خشابی ندارند پس فقط مسلسلها را برداشتیم و فشنگهاشون را رو روی دوشمون اویزون کردیم و تا جایی که میتونستیم با خودمان اسلحه بردیم»
ساعت ۸:۵۰ دقیقه صبح دومین موج حمله نیرو هوایی ژاپن از شمال سر رسید. برنامه اونها این بود که یکبار دیگه با بمبافکنهای همتراز و بمب افکنهای شیرجهای طرح حملهشون را روی ایستگاههای نظامی کل جزیره پیاده کنند.
تاراگونا توضیح میده که «من به همراه دو نفر دیگر داشتیم از پلههای سربازخانه بالا میرفتیم تا به بیمارستانی برسیم که درست بالای سرمون احداث شده بود. اگر سمت چپ را نگاه میکردیم کل پرل هاربر قابل مشاهده بود که داشت زیر بار انفجار میسوخت. یهو دیدم که یک هواپیما در فاصله خیلی کمی از ما داشت پرواز میکرد. یک خلبان ژاپنی داخل هواپیما نشسته بود، به ما نگاه کرد، لبخندی زد و برایمان دست تکان داد. هر سه نفر ما هم براش دست تکون دادیم. ما همونجا وایستادیم و براش دست تکان دادیم.»
ساعت ۸:۵۴ دقیقه صبح دومین حمله شروع شد. ۷۸ بمب افکن شیرجهای به کشتیهای پرل هاربر شلیک کردند، ۵۴ بمب افکن دورپرتاب ایستگاههای نیروی هوایی را منفجر کردند و ۳۶ جنگنده دور بندر هاربر میچرخیدند تا از بالا بر فرایند حمله کنترل داشته باشند. وقتی نیروها به بیمارستان رسیدن بیمارها یکی یکی به اونجا آورده میشدن. مجروحین روی تخت بیرون بیرون بیمارستان صف کشیده بودند. بین این افراد میشد افراد غیرنظامی رو دید که توی خیابان صدمه دیده بودن. اما اکثر مجروحان از زمین جنگ آورده شده بودند.
اولین موج حمله ژاپنیها مردم را گیج کرده بود ولی حالا، دومین موج یک هرج و مرج واقعی به وجود آورده بود. آمریکاییها با هر چیزی که میتونستند به سمت هوا شلیک میکردن. بعضی از هواپیماها از جمله ب۱۷های بیسلاح آمریکایی که از مینلند میاومدند و هواپیماهایی که از ناوبرهای آمریکا فرستاده شده بودند سقوط کردند.
هنری میگه «در اولین حمله ساعت ۷:۵۵ دقیقه من احتمالاً برای یک ساعت یا یک ساعت و ربع همانجا ایستاده بودم. بعد سوار ماشین شدم و به سمت ساحل وایکیکی برگشتم. داشتم با خودم فکر می کردم چه هرج و مرجی شده. بین راه افسرای نظامی جلوی راهم را گرفتند، مسلسلشان را ازپنجره ماشین جلوی صورتم گرفتند و پرسیدند توی این شلوغیها کجا میرم.»
ساعت ۹:۰۵ دقیقه صبح همه رادیوهای منطقه به شهروندان هشدار میدادن که از خیابونها و جادهها دور بشن و توی خونههاشون بمونند اما همه، هشدارهای اضطراری اونها را نشنیده بودند.
دوریندا میگه «پدرم در خانه را باز کرد و بیرون دوید. در، پشت سر او محکم کوبیده شد. من روی پلهها بودم و با بقیه به خیابان دویدیم. وقتی به آسمون نگاه کردم هواپیماهایی را دیدم که یکی یکی پرواز میکردند. دشمنا هم از بالاتر و هم از پایینتر خیابان داشتند حمله میکردن. یکی از این گلولهها به خونه ما خورد و اون رو آتیش زد.»
ژاپنیها همه جا را به آتیش کشیده بودند، آتیشی که خانه کودکی دوریندا را هم نابود کرد.
«پدر من میدونست که ما باید اونجا را ترک کنیم به همین خاطر ما را سوار ماشین کرد و از سمت کناره ساحل شروع به روندن کرد تا بتونیم از بندر خارج بشیم. در مسیر دقیقاً میتوانستیم کشتی واژگون شده آکلاهما را ببینیم.»
نجاتدهندگان به موج حمله دوم اعتنایی نکردند و مشغول نجات کشتی آکلاهما بودند. برنامهشان این بود که بدنه استیلی کشتی را که به اندازه دو فیت ضخامت داشت سوراخ کنند.
ژاپنیها میخواستند اونقدر خوب عمل کنk که نه تنها طبق برنامههاشون پیش برند بلکه از اون هم فراتر برند و به هدفهای بهتر و مهمتری هم دست پیدا کنن. تاسیسات نظامی سرتاسر جزیره اوآهو غرق در آتش بودند. افراد غیرنظامی از خانههایشان بیرون آمده بودند و برای نجات جان خود از این سو به آن سو میدویدند و افراد نظامی فقط میتوانستند در مقابل حملات آنها واکنش نشان دهند و هیچ برنامه و طرح منظمی برای این کار نداشتند.
بعد از موج اول حمله و اولهای موج دوم همه سردر گم بودن. اتاقهای اورژانس پر شده بود و دیگر ظرفیت نداشتن. همه داشتن تا بیشترین حد توانشون تلاش میکردن. موارد سوختگی خیلی زیاد بودند؛ سوختگیهای خیلی خیلی بد و شدید.
ساعت ۱۰:۰۰ صبح اولین موج هواپیماهای ژاپن بعد از موفقیت در اجرای ماموریتشون به ناوهاشون برگشتن. این ناوها حالا نزدیکتر هم شده بودن و فقط ۱۹۰ مایل با ساحل اوآهو فاصله داشتند و فقط ۲۹ تا از هواپیماهایشون را از دست داده بودند و این یعنی یک پیروزی واقعی!
نیروی دفاعی آمریکا در پرل هاربر از بین رفته بود و همه احساس میکردن که هر لحظه ممکنه که هواپیماهای ژاپنی برگردن. و این اتفاق خیلی طول نکشید که دوباره رخ بده.
ساعت ۱۱:۴۶ دقیقه گزارش رسید که کشتیهای ژاپنی دارن به ساحل جزیره اوآهو میرسند.
یکی از سربازها اینطوری درباره حس اون ساعتها حرف میزنه: «ما در طول روز داشتیم داشتیم به این فکر میکردیم که آیا با چترهای نجاتشون به پایین میآن و منطقهمون را تصاحب میکنند یا نه، چون به نظر میرسید که قصد چنین کاری را داشته باشن. ما ذخایر نفت زیادی برای کشتیهامون داشتیم. پس منطقی بود که برگردن و غارتشون کنند.
ما همیشه با ترس تهاجم دشمن زندگی کرده بودیم و بارها و بارها به ما اخطار داده بودند که ژاپنیها بر میگردند.»
مردم هاوایی حالا دیگه در ترس از هجوم ژاپنیها زندگی میکردند. ارتش ژاپن به بیرحمی و تعداد سرزمینهای اشغالیشون معروف بودن. اون زمان فقط چهار ساعت از حمله ژاپنیها میگذشت اما جزیره غرق در آتیش بود و تمام آسمون رو دودهای سیاه خفهکننده فرا گرفته بود. راه ارتباطی با مینلند قطع شده بود و هیچ امیدی به کمکرسانی نبود. مردم هاوایی مطمئن بودند که ژاپنیها هر لحظه ممکنه به شهر هجوم بیارن. تنها سؤال این بود که این اتفاق چه زمانی می افتد؟
صبح روز هفتم سپتامبر سال ۱۹۴۱ نیروهای ژاپنی با حملهای غیرمنتظره جزیره اوآهو را غافلگیر کردند. در این حملات تمام تاسیسات نظامی جزیره و اکثر ناوگان آمریکایی در ساحل اقیانوس آرام در بندر منفجر شدند. یک بمب افکن دورپرتاب دقیقاً کشتی آریزونا را هدف قرار داد و ۱۱۷۷ نفر از سرنشینها کشته شدند. بیش از ده بمبافکن به سمت کشتی آکلاهما شلیک کردن و باعث واژگونیش شدن و بیش از ۴۰۰ نفر از نیروهای آن داخل کشتی گیر افتادند. طبق دستور هیئت، سربازهای آکلاهما لئون کُلب رو مجبور کردن از کشتی خارج بشه اما اونها میخواستن با دشمنشون بجنگند؛ همه میخواستند انتقام بگیرند.
ساعت ۱۲:۱۰ دقیقه صبح آمریکاییها تصمیمی گرفتند چند هواپیما به هوا بفرستند و به دنبال ناوهای هواپیمایی آنها بگردند. مردم جزیره شوکه شده و مات و مبهوت انده بودند. مردم میگفتن که «هیچوقت فکرش را هم نمیکردیم که به ما حمله کنند و قدرتمندترین پایگاهمون یعنی جایی که بیشتر کشتیهامون اونجا مستقر بودن را از بین ببرند.»
بعد از حمله مردم اوآهو منتظر و نگران بودند. ارتش آمریکا فلج شده بود و به نظر میرسید هیچ راه دفاعی در برابر هجوم ژاپنیها و جلوگیری از اشغال هاوایی وجود ندارد. چند ساعت بعد به نیروها هشدار داده شد که ژاپنیها به ساحل پرل هاربر رسیدهان و دارن با نیروهای زمینیشون به منطقه نفوذ میکنند.»
حتی فکر نفوذ دشمن هم اونها را دچار وحشت و توهم میکرد. ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه بعدازظهر پلیس هانولولو به سفارت ژاپن حمله کرد و همه با ژاپنیهای مقیم جزیره سر دشمنی گرفته بودند. دان سِگی یکی از افرادی است که اول از همه با این خشونتها روبرو شده.
دان میگه «شنبه شب یعنی ششم دسامبر ما داشتیم تمام شب رو پوکر بازی میکردیم. من در یک دره به نام دره مانوآ زندگی میکردم و در اون زمان همیشه هواپیماها در آسمون تمرین هدفگیری میکردن. بعد از حمله یک نفر آمد و به من گفت شما پرل هاربر را بمباران کردید و روی ما چاقو کشید. ما از اونجا فرار کردیم و به خونههامون رفتیم. وقتی رسیدیم از رادیو شنیدیم که واقعاً اونجا بمباران شده. حتی خودمون هم شوکه شدیم.»
یکی از کارهایی که با ژاپنیها شد این بود که نمایندههایی از دولت شروع کردن رادیوها رو از شهروندان ژاپنی گرفتن. چون میترسیدن که اطلاعات و اخبار به گوششون برسه و اونها هم خبرها رو به ژاپن برسونند. ساعت ۱:۰۰ بعد از ظهر، فوشیتا، فرمانده نیروی هوایی ژاپن در امن و امان ناوگان هواپیمابر «آکاگ لی» را در سرزمین آمریکا پیاده کرد و با وجود دو پیروزی فوقالعادهای که در دو حمله اول داشتن، آماده شروع حمله سوم بود.
آمریکاییها میگفتن که ما میدونستیم که هواپیماهای جنگی به ما حمله کردهان اما حواسمون نبود که هنوز نیروهای زمینیشان را وارد کار نکردهاند. از اونجایی که اونها حتماً پیروزیشون را پیشبینی کرده بودند، قانونا باید نیروهای زمینیشون رو هم با خودشون میآوردند،چون هاوایی در اون زمان آسیبپذیر بود.
وضعیت هاوایی از آسیبپذیر وخیمتر بود. در این منطقه هرج و مرج شدیدی صورت گرفته بود. فرمانده فوشیتا سخت در تلاش بود تا سومین موج حملات رو شروع کنه ولی در ساعت ۱:۳۰ دقیقه بعد از ظهر ادمیرال ناگومو تصمیم میگیره حمله را متوقف کند و ناوگان ژاپنی عقبنشینی میکنند.
طبق گزارشات ادمیرال به این خاطر از حمله سوم دست کشید چون از مکان دقیق ناوهای هواپیمابر آمریکا خبر نداشت. ژاپنیها با همون دو حمله اول به پیروزی بزرگی دست پیدا کرده بودند و نمیخواستند ریسک حمله سوم را بکنند. ساعت ۴:۲۵ دقیقه بعد از ظهر فرماندار هاوایی اعلام حکومت نظامی میکنه و افراد نظامی کنترل جزیره را در دست میگیرند. خیلی از ژاپنیها تحت نظارت بودند و بعضی از اونها به خاطر ترس از FBI تمام عکسها، کتابها و وسایلشون رو بیرون انداختند و آتش زدند تا در صورت بازجویی مدرکی از آنها پیدا نکنند. حالا دیگر برای شهروندان ژاپنی خطرناک بود که کسی زادگاه اصلیشان را بداند.
ترس و وحشت کل جزیره را فرا گرفته بود. هیچکس نمیدانست ناوگان دشمن دارد به سمت ژاپن بر میگردد یا نه؛ همه خودشان را برای تهاجم ژاپنیها آماده کرده بودند و مطمئن بودند که شهرشان به تصرف میرسد.
اونقدر ترس زیاد بود و ضریب اشتباهات زیاد شده بود که هفت هواپیمای آمریکایی با شلیک خودی سقوط کردن و هواپیماهای ضد حمله آمریکا تعداد زیادی از املاک و اموال شخصی مردم آمریکا را نابود کردند. آمریکا حالا توی جنگ بود؛ جنگی که آمادگیاش را نداشت.
استیون واینر اونن زمان از نزدیک با دشمن رو در رو شد. استیون تعریف میکنه که: «ما نشسته بودیم و داشتیم با هم صحبت میکردیم که ناگهان متوجه شدیم دو غریبه دارند از سمت ساحل به ما نزدیک میشوند. یکی از آنها سرجوخه گارد ملی بود که یکی از شرقیها را دستگیر کرده بود و به حرکت در میآورد. مرد شرقی لخت بود و فقط یک حوله سفید دور خود پیچیده بود. سرجوخه او را به ما تحویل داد و ما او را به بخش عملیات نجات بردیم. او ساعتها بود که در آب مانده بود و تمام پوستش چروک شده بود. یک تخم مرغ آبپز و یک فنجان قهوه به او دادیم و پتویی دورش پیچیدیم. بعد شروع به بازجویی کردیم.»
ستوان دوم، استیو واینر از اولین زندانی ژاپنی بازجویی کرد. برای اینکه هاوایی میتونست آمادگی یورشهای بعدی را داشته باشد، باید به زور و به هر قیمتی شده از زبان زندانی اطلاعات میگرفتند. شب بعد از حمله ژاپن هاوایی در حالت آماده باش بود؛ بمبافکنهای آمریکایی از مینلند به اشتباه از خودی تیر خورده بودند و اوآهو مملو از هرج و مرج شده بود. در این زمان استیو واینر داشت تلاش میکرد از زندانی ژاپنی حرف بکشد اما این بازجویی شانس زیادی نداشت.
استیون میگفت «او یک مبارز جسور بود و اصلاً به نظر نمیرسید از ما ترسیده باشد. بعد از دو ساعت تلاش بالاخره از ما کاغذ و قلم خواست و ما به او یک کاغذ و مداد دادیم. او نوشت: من افسر نیروی دریایی ژاپن هستم و دارم اینها را به انگلیسی برای شما مینویسم. کشتی من نابود شد و من به داخل دریا پریدم و تا اینجا شنا کردم. لطفاً من را محترمانه بکشید. من هیچ اطلاعاتی از کشتیها به شما نخواهم داد. سپس نامش را نوشت و امضا کرد: ساکو مکی.»
صبح روز بعد، یعنی هشتم دسامبر ستوان واینر متوجه مسئله عجیبی شد. واینر میگه «یک زیردریایی دیدیم که از وسط موجها سر بر آورده بود و خیلی هم از ساحل دور نبود، فقط حدود نصف مایل با ما فاصله داشت. وقتی یه کمی بررسیش کردیم پنج ریزاندام داخل آن دیدیم که به طور خاصی برای هدفی مشخص طراحی شده بود. فهمیدیم که ساکو مکی قصد داشته پنسیلوانیا را غرق کنه. دلیل شکستش هم این بوده که جعبه دنده زیردریاییاش خراب شده و غرق شده بود. اون به همراه افرادش سعی کرده بودند شنا کنند ولی غرق شده بودن و جسدشون حالا شناور شده بود.»
ساعت ۱۱ صبح روز دوشنبه هشتم دسامبر خرابههای انفجار روز قبل در فرودگاه نظامی و اطراف جزیره پراکنده بودند و پرل هاربر هنوز از آتشسوزیهای روز قبل داغ و غرق در آتش بود. افراد مشغول جمعآوری اجساد و نیروی نجات در تلاش برای نجات ۴۶۱ فرد زندهای بودند که در سالن بالایی کشتی واژگون شده آکلاهما گیر افتاده بودند.
بعد از تلاشهای زیادِ نیروی نجات فقط ۳۲ نفر از افراد کشتی نجات پیدا کردند و ۴۲۹ نفر دیگه هم جون خودشون را از دست دادند. بین ویرانههایی که از جزیره باقی مانده بود بی اعتمادی نسبت به شهروندان ژاپنی بالا گرفت و تبدیل به نژاپرستی شدید شد. ارتش آمریکا خیلی سریع افراد ژاپنی-آمریکایی را از خانههایشان بیرون آورد و آنها را در کمپها بازداشت کرد.
یکی از ساکنین آمریکایی اینطور درباره اون روزها حرف میزنه: «ما از دست آنها عصبانی بودیم چون زندگی ما را از بین برده بودند. قبلاً همه جور آدمی صمیمانه در کنار هم زندگی میکردیم؛ کرهای، فیلیپینی، چینی و نژادهای دیگر؛ حدود ۸۰۰ نفر به کمپها رفتند که همه از هاوایی جمعآوری شده بودند. بعضی از آنها وزیر، معلم و سازماندهان گروهی بودند و خیلی سمتهای دیگری داشتند ولی دنیا یکباره برایشان به جهنم تبدیل شده بود و همه چیزشان از جمله پولهایشان را از دست داده بودند. وقتی ژاپنیها را به کمپ توقیفی فرستادند، مشکلات جدیدی برای مردم دیگر به وجود آمد.
خیلی زود هاوایی تحت مقررات نظامی قرار گرفت و خیلی تغییر کرد. باید همه جا پناهگاه ساخته میشد. یک عالمه گونی خاک جلوی درب ساختمانهای اداری گذاشته شد و همه پنجرههای شیشهای رو مهر و موم کردن. شهر پر از خندق شد تا در مواقع لازم امکان پناه گرفتن در اون فضاها امکانپذیر باشه. بین مردم ماسک توزیع شد و به اونها آموزش دادن که چطور از ماسک استفاده کنن. اون زمان شایعه شده بود که یک جنگ میکروبی شکل گرفته و ژاپنیها میخواهند با گازهای سمی هوا را آلوده کنند.
بعد از جنگ همه مجبور بودن تمام وقت ماسک بزنن. پردهها همه جا سیاه بود و همه جا خاموشی زده میشد.شبها حتی ذرهای روشنایی هم حس نمیکردی. مردم حتی روی چراغ ماشینها را هم سیاه کرده بودن و فقط یک نوار باریک روی آنها ایجاد شده بود تا نور بتونه خارج بشه. کل شهر پر از آژیر شده بود تا موقع خطر به صدا در بیاد. وقتی صدای آژیر در میاومد، مردم باید ماسکهاشون را میزدن و به سمت محلهای مشخص شده میدویدن.
اما بعد از حمله به پرل هاربر و کل جزیره اوآهو، آمریکاییها روحیه خودشون را از دست ندادن. اونها شرایطی که بهشون تحمیل شده بود رو پذیرفتن. حالا دیگه وقت جنگ فرا رسیده بود و باید همه با هم در مقابل دشمنشون، یعنی ژاپن میایستادند و برای دفاع از خودشان با هم متحد میشدند. آمریکاییها حالا دیگه یک هدف مشترک داشتند و اون انتقام از حمله غیرمنتظره ژاپنیها بود. در حمله روز هفت سپتامبر سال ۱۹۴۱ نیروهای آمریکایی در هاوایی هیچ آمادگی برای حمله دشمن نداشتند. درواقع فرماندهان آمریکایی با یک خرابکاری واقعی روبهرو شده بودند. قبل از اینکه ژاپنیها با جنگندهها و بمبافکنهایشان به زمینهای اطراف حمله کنند، اوآهو از حالت دفاعی خارج شده بود. همهشون پشت سر هم در فضایی باز صف کشیده بودند و برای هواپیماهای ژاپنی به طعمه خوبی تبدیل شده بودند.
ژاپنیها بیش از یک سال برای حمله به پرل هاربر برنامهریزی کرده بودند. آنها دقیقاً میدانستند فرودگاههای نظامی آمریکاییها کجا هستند و چند هواپیما دارند. آنها از محل دقیق ناوهای هواپیمابر، کشتیهای جنگی و ناوشکنها اطلاع داشتند. حمله ژاپنیها بدون اطلاع و ویرانگر بود.
دشمن همه عناصر لازم پیروزی را داشت، به علاوه اینکه آنها را غافلگیر هم کرد. تلفات این حمله فاجعهبار بود. ۲۳۸۸ نفر کشته و ۱۱۷۸ نفر زخمی شدند. با شلیک مستقیمی که به کشتی آریزونا شد بیشتر از ۱۱۰۰ نفر در اون جون خودشون رو از دست دادند. اژدرها بیش از ده بار به آکلاهما شلیک کردند و بیش از ۴۰۰ ملوان کشته شدند. از بین ۹۶ کشتی پرل هاربر، ۱۹ تا از آنها غرق یا کاملاً نابود شدند. ۳۱ هواپیمای نیرویی دریایی صدمه دیدند و ۹۲ تا از آنها از بین رفتند. از بین هواپیماهای ارتش هم ۹۶ تا از آنها نابود شده و ۱۲۸ هواپیما صدمه دیدند. در حالی که ژاپنیها فقط ۲۹ تا از هواپیماهایشان را از دست دادند و این برایشان به معنای پیروزی بود. بعد از دو حمله اول فرمانده ژاپن تصمیم گرفت موج سوم حمله را عملی نکند. اونها قرار بود در این حمله ذخایر سوخت، زمینهای تعمیرات و حوضهای شنا را از بین ببرند اما از آنجایی که ادمیرال مکان دقیق ناوها را نمیدانست دستور عقبنشینی داد. این تصمیمگیری اشتباه آدمیرال باعث شد آمریکاییها زودتر بتوانند کشتیهای غرق شده و لولههای آسیبدیده خودشون را تعمیر کنند. همه افراد، چه نظامی و غیر نظامی بهصورت شیفتهای ۲۴ ساعته مأمور بازسازی ناوگان اقیانوس آرام شدند. اونها ۱۹ کشتی آسیبدیده یا غرقشده را تعمیر کردند، ۱۴ تا از کشتیهایشان را از نو ساختند و آماده جنگ با دشمن شدند.
آمریکاییها بعد از اون حمله تقریباً بلافاصله با یکی از ناوشکنهاشون به جزایر مارشال حمله کردن تا به ژاپنیها نشان بدن که همه کشتیهاشون را از بین نبردهاند. اما اتفاق مهمی که در اون زمان افتاد،نیاز به سرباز و نیروهای کمکی بود که به یکباره با موجی از نیروهای داوطلب روبرو شد.
سهمیه پذیرش سرباز در هاوایی ۱۵۰۰ نفر در نظر گرفته شده بود ولی ۱۰،۰۰۰ نفر داوطلب شدند.تعدادی از این افراد در مرز اروپا و به عنوان واحد مجزایی از صدمین گردان تیم جنگی افسری میجنگیدند. و چیزی حدود ۲۱ مدال افتخار هم نصیب تعدادی از این افراد داوطلب شد.
آنها با خدمات طولانیمدت و ارزشمندشان به عنوان شجاعترین سربازان ارتش شناخته شدند، ۱۸۴۱۳ پاداش شخصی و ۹۰۰۰ مدال پرپل هارت یا همون مدال شجاعت ایالات متحده آمریکا دریافت کردند.
دان سکی به خاطر از دست دادن یکی از دستهایش در جنگ ایتالیا موفق به دریافت مدال شجاعت پرپل هارت شد و به عنوان یک قهرمان به خونه برگشت. اما قهرمان بودن برای ژاپنیها خیلی ارزشمند است. از بین نه نفر از افسرهای آمریکایی-ژاپنی پرل هاربر که در جنگ حضور داشتن،کازو، اولین زندانی ژاپنیها از قلم افتاده است.
متنی که او در آن نوشته بود مرا محترمانه بکشید، گم شد و افراد ژپنی او را به عنوان یک عنصر نامطلوب شناختند. بنابراین برگشت او به کشورشان غدغن شده بود. بنابراین او از آن زمان در آمریکای جنوبی برای شرکت تویوتا موتورز کار میکرد. این کار خیلی محتاطانهتر از آن بود که او را از کشور بیرون کنند
نتیجه این حمله یعنی حمله ژاپنیها به پرل هاربر خیلی وحشتناک شد. ناوگان ایالات متحده در اقیانوس آرام بهطور موقت از کار افتاد. تایلند به اجبار با ژاپن متحد شد و انگلیسیها از برمه و مالایا بیرون شدند. سنگاپور توسط ژاپن فتح شد و شصت هزار تن به اسارت درآمدند. ژاپنیها به سرعت اندونزی را تصرف کردن و بالاخره، ارتش ایالات متحده را در فیلیپین وادار به تسلیم کردند. آنها جزایر آمریکایی و بریتانیایی را در غرب اقیانوس آرام تصرف و جای پایی در جزایر آلوئتی و گینه نو به دست آوردند؛ جایی که ژاپن، در واقع، میتوانست استرالیا را مورد تهدید جدی قرار دهد.
اینطوری شد که ژاپن همانند آلمان، در نخستین ماههای نبرد، به عنوان یک فاتح تمام عیار جلوه کرد و کنترل کامل اقیانوس آرام و آسیای جنوب شرقی را به دست گرفت.
حمله به پرل هابر باعث شد تا ایالات متحده با تمام نیرو وارد جنگ بشه شاید این دعوت بدی برای ورود آمریکا بود. نتایج جنگ در اروپا به ضرر متحدین تموم شد و با شکست آلمان نازی در سال ۱۹۴۵ پیشرفت پرشتاب نظامی ژاپن در سرتاسر شمال شرق آسیا و اقیانوس آرام متوقف شد و هیروهیتو امپراتور ژاپن برای حفظ تاج و تختش و دفاع از جزیره ژاپن دستور عقبنشینی از شرق و جنوب شرقی آسیا را صادر کرد.
ایالات متحده بارها از ژاپن خواست تسلیم بشه ولی هیروهیتو و مقامات نظامی ژاپن نپذیرفتند. بالاخره ایالات متحده با توافق شوروی دو بمب اتمی به فاصله ۳ روز در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی پرتاب کرد. حدود ۲۲۰٬۰۰۰ نفر در اثر این دو بمباران از بین رفتن که بیشتر آنها را شهروندان غیرنظامی تشکیل میدادند، و باعث شد ضربه سختی بر پیکره امپراتوری ژاپن وارد بشه. بالاخره در ماه اوت ۱۹۴۵ هیروهیتو شرایط ایالات متحده را پذیرفت و ژاپن تسلیم شد.
هاوایی هنوز پرل هاربر را فراموش نکردهاست. امروزه در محل غرق شدن آریزونای USS یادبودی ساختهاند که هر سال یک و نیم میلیون نفر بازدیدکننده دارد که برای ادای احترام به شهیدان آن از سراسر جهان میآیند. کمی آن طرف تر از یادبود آریزونا، یادبود USS Missouri قرار دارد؛ جایی که ژاپنیها تسلیم شدند. این یادبود نمادی از شجاعت و نوعدوستی افرادی است که در آن روز در پرل هاربر بودند.