متن اپیزود ۳ پادکست پرچم سفید - بخش سوم روایت جنگ جهانی دوم
این متن سومین قسمت ار پادکست پرچم سفید هستش که به پرونده جنگ جهانی دوم اختصاص داره. اگر دو قسمت قیلی رو گوش داده باشید یا متنش رو از همین وبلاگ خونده باشید، دیدید که با صدارت هیتلر، جهان در آغاز جنگ دوم جهانی قرار گرفت. توی تیم قسمت، سومین بخش از پرونده جنگ جهانی دوم رو بررسی میکنیم.
میتونید این پادکست رو از لینکهای زیر دنبال کنید: (کست باکس - اپل پادکست - شنوتو - ناملیک)

با اینکه جامعه ملل از هر طرف مورد حمایت و تایید بود، ولی توی جلوگیری از تجاوز نیروهای متجاوز ناتوان بود و این موضوع به همه ثابت شده بود. همونطوری که توی اپیزودای قبلی گفتیم، هیتلر وقتی قدرت گرفت، از جامعه ملل خارج شد و برخلاف تعهداتی که براساس قرارداد ورسای داده بود، توسعه نیروی نظامیش رو از مجدد سر گرفت. هیتلر به راینلند فرانسه هم حمله کرد و بدون خونریزی اون رو زیر پرچم آلمان برگردوند و بعدها در این مورد به ارتشش گفت:«هرکسی به غیر از من بود، خودش رو میباخت. من باید دروغ میگفتم و چیزی که نجاتمون داد، همین لجاجت، سرسختی و اعتماد به نفس شگفتآور من بود.»
هیتلر از مدتها قبل ایده کشورگشایی رو داشت. اما هیتلر به جای اینکه جنگ رو شروع کنه، کشورگشایی رو با بهونههای مختلفی شروع کرد؛ این کشورگشاییها رو اول بدون خونریزی شروع کرد ولی بعد به سربازاش گفته بود رحم نداشته باشن و وحشیانه عمل کنن، چون ۸۰ میلیون آلمانی باید به حقشون برسن.
پیشوا میگفت کسایی که میخوان بجنگن بذارین بجنگن و بدونین کسانی که نمیخوان بجنگن، شایستگی زندگی کردن رو ندارن. هیتلر میگفت آلمان باید بجنگه چون معاهده ورسای قلمروهاشو از چنگش درآورده و سرزمینایی که مردم آلمان توش زندگی میکنن، حالا دیگه زیر پرچم این کشور قرار نداره. جالبه که آدولف هیتلر با این ادعاها آلمانیای خسته از جنگ جهانی اول و روزای سخت بعد از شکست رو با خودش همراه کرد. اون بهشون میگفت مسئله گسترش فضای زندگی ما در شرقِ تا بتونیم هم منابع غذایی لازم را به دست بیاریم و هم مسئله ایالات بالتیک رو حل کنیم. هیتلر معتقد بود جمعیت ممالک غیرآلمانی توی شرق باید به عنوان نیروی کار مورد استفاده قرار بگیره و به نوعی میخواست نظام بردهداری نوینی رو روی کار بیاره.
توی اون روزا، یهودیا توی آلمان و سرزمینایی که تصرف میکرد، زندگی سختی داشتن؛ البته اگه زنده میموندن! شاید از نظر خیلی از ماها احمقانه برسه که یهودیها، زیر همه فشارای حکومت رایش هنوز خاک آلمان رو ترک نمیکردن. اما دلیل موندن اونا زیر این همه تهدید و تحقیر و ظلم روشن بود؛ فقط عده کمی از مردم باور داشتن که وحشتآفرینی ادامه پیدا میکنه و خیلیها معتقد بودن که این همه فشار و ظلم به زودی به پایان میرسه!
۲
از سال ۱۹۳۳ تا سال ۱۹۳۸، بودجه تسلیحاتی رایش سوم، مدام افزایش پیدا میکرد. این بودجه سال ۱۹۳۳، معادل ۷۰۰ میلیون مارک بود، اما سال ۱۹۳۵، به ۵/۱۵ میلیارد مارک رسید.
جالبه بدونیم توی اون سال کل بودجه رایش معادل ۲/۲۶ میلیارد مارک بود و معنیش اینه که اونا بیشتر از نیمی از بودجهشون رو برای امور نظامی و تسلیحاتی خرج میکردن. البته نباید فکر کنین که هیتلر خیلی خوب ساز و کارهای بالا بردن این بودجه رو فراهم کرده بود. اونا حسابی بدهکار شده بودن. سال ۱۹۳۳، بدهیهای رایش ۱۹/۱۲ میلیارد مارک بود، اما سال ۱۹۳۸، اونا ۵/۳۱ میلیارد مارک بدهی بالا آورده بودن.
حالا رایش فقط به جنگها و کشورگشاییاش امید داشت تا از جیب ملتهای دیگه، بدهیاش رو بتونه بپردازه. از طرفی هیتلر نمیتونست از مردمش انتظار داشته باشه سطح زندگیشونو پایین بیارن و صرفهجویی کنن؛ چون فشار آوردن به آلمان، پایانی جز مرگ رایش سوم نمیتونست داشته باشه.
هیتلر که بالون آزمایشیش رو توی آسمون راین لند به پرواز درآورده بود و با هیچ واکنش نامطلوبی هم روبرو نشده بود، برنامههای تازهای رو کشورای اروپایی میچید. اینبار، هم آلمانیا پشتش بودن و به بهونه به دست آوردن فضای حیاتی برای نژاد برترشون حمایتش میکردن، هم انگلیس و فرانسه از ترس شروع یه جنگ دیگه، دم بر نمیآوردن. این وسط فقط ارتش نازی از بازی شیر یا خط هیتلر با آینده آلمان میترسید و برای هیتلر هم اصلا مهم نبود که ارتشش نسبت به تصمیماش چه احساسی دارن. هیتلر توی آسمون راینلند میپرید و به شرق اتریش نگاه میکرد؛ اتریشی که خونه دوم آلمانیا بود. هیتلر سال ۱۹۳۷ به ژنرالهاش گفت که هدف بعدی اتریشه.
۳
به نظر پیشوا همه چیز برای پیوند زدن خاک اتریش به آلمان بزرگ آماده بود. اتریش نیروی گسترده نازی داشت که دولت آلمان ازش پشتیبانی و بهش کمک مالی میکرد.
اون موقع صدر اعظم اتریش فردی بود به اسم شوشنیک. صدر اعظم اتریش، شوشنیک، مخالف جنبش نازی بود و یه سری از رهبرا این جنبش رو توی خاک این کشور، بازداشت و زندانی کرده بود. اما ملاقاتی ترتیب داده شده بود تا هیتلر و شوشنیک همدیگر رو در پناهگاه پیشوا ملاقلات کنن.
اما داستان عوض میشه. شوشنیک وقتی توی پناهگاه هیتلر با پیشوا روبرو شد، یه اولتیماتوم جدی از هیتلر گرفت. اون باید منع فعالیت نازیا تو اتریش رو لغو و بازداشتیا رو هم آزاد میکرد. در غیر این صورت، ارتش آلمان همون روز وارد خاک کشورش میشد. شوشنیک از ترس خون و خونریزی، شرایط پیشوا رو پذیرفت. اما انگار فرقی هم نکرد. ارتش آلمان دوازدهم مارس، از مرز گذشت و جالبه که با استقبال گرم هزاران اتریشی روبرو شد. شوشنیک و رهبرای جمهوری، دشمن «آلمان بزرگ» شناخته و بازداشت شدن. مردی که تا همین چند صباح پیش صدر اعظم یه کشور اروپایی بود، حالا باید آشغالا و توالتای گارد آلمان رو تمیز میکرد.
بازنده این بازی ناجوانمردانه، فقط جمهوری خواها نبودن. یهودیا هم قربانی هجوم پوتینپوشای نازی شدن. دهها هزار یهودی فقط به جرم باور داشتن به پیامبری حضرت موسی، زندانی یا راهی اردوگاه کار اجباری شدن. اونایی هم که آزاد موندن، حسابی تحقیر شدن و بعضیاشون مجبور میشدن روی زمین بخزن و مثل سگ عوعو کنن.
جالبی داستان اینه که متحدای اتریش، این کشور رو تنها گذاشتن و سربازای آلمانی وقتی به روستاهای اتریش پاگذاشتن، از طرف زنا و بچهها، با گل استقبال شدن. همه جا پرچم صلیب شکسته به اهتزاز در اومد و ناقوس کلیساها هم نواخته شد. اینجوری بود که رایش بدون ریختن یه قطره خون آلمانی، اتریش رو هم گرفت و هفت میلیون نفر دیگه به جمعیت آلمان اضافه کرد.
هیتلر از مونیخ حرکت کرد و از مرز گذشت. فرزند گمشده اتریش، حالا پیروز به وطن برگشته بود.
۴
اما این تازه یه جورایی برای هیتلر دست گرمی بود. هدف بعدی پیشوا چکسلواکی بود. حالا که اتریش به خاک آلمان پیوند خورده بود، چکسلواکی از سه طرف محاصره بود. هیتلر روی بخش آلمانی زبانش به اسم سودتلند دست گذاشت. یه ناحیه کوچیک توی مرز غربی چکسلواکی.
چکسلواکی کشور آروم و خوشبختی بود اما نمیتونست مسئله اقلیتها رو حل کنه. ۳ میلیون و ۲۵۰ هزار آلمانی «سودت» توی مرزهاش زندگی میکردن و همین بهونه کافی بود تا هیتلر ارتشش رو به اون خاک بکشونه. یادمون نره که! بهانه اصلی هیتلر برای کشورگشاییاش، برگردوندن آلمانیا به خاک آلمان بود.
اما کار هیتلر این بار به اندازه دو حمله قبلی آسون نبود. اخطار دائمی انگلیس و فرانسه دال بر این بود که حمله به چکسلواکی به معنی جنگ با اروپاس. حتی انگلستان پا رو فراتر گذاشت و به هیتلر اخطار کرد که در صورت درگیری یه جنگ دیگه در اروپا، تضمینی نیست که انگلستان وارد معرکه نشه.
حکومت چکسلواکی هم که دموکراتیک بود، با خواست هیتلر به شدت مخالفت کرد. گذشته از این، چکها معاهدههایی با فرانسه و روسیه امضا کرده بودن و براساس این تعهدا، این کشورا باید از چکسلواکی در برابر هر حملهای دفاع میکردن. چکها فکر میکردن با همچین متحدای قدرتمندی، دیگه جایی برای نگرانی نیست که البته خیلی هم نباید مطمئن میبودن.
از اون طرف هیتلر هم وقتی نظر مخالف ژنرالاش رو شنید، داد و بیداد راه مینداخت و اونا رو به بزدل بودن متهم میکرد. ژنرالایی که فک میکردن هیتلر جدی نمیگیردشون و توی تصمیماشون دخالت میکنه، یه نماینده مخفی رو به لندن فرستادن تا با یه عضو کابینه بریتانیا ملاقات کنه و اونا رو در جریان نقشه پیشوا برای فتح چکسلواکی بذاره. البته مقامات عالی دولت بریتانیا، اهمیتی به این هشدار ندادن.
در نهایت پیشوا بخاطر مقاومت سیاستمدارای چک و حمایت پاریس و لندن، احساس خاری کرد اما برای اینکه اوضاع رو آروم کنه، به وزارت خارجه در ۲۳ ماه مه گفت، به چکها اطلاع بدن که رایش قصد دستاندازی به چکسلواکی رو نداره. با وجود این، هیتلر بعد از مدتی افسرای عالیرتبه «ورماخت» (یا همون نیروهای مسلح) را برای شنیدن یه تصمیم آنی یا یه جورایی دستور صدا کرد و بهشون گفت که چکسلواکی باید از روی نقشه حذف بشه.
توی همین روزا، اولین بحران بین ژنرالای آلمان به وجود اومد. شکافی بین هیتلر و عدهای از ژنرالای عالیرتبهاش. ژنرال «لودیک بن» رهبری مخالفا که باید طرح عالی هیتلر برای تهاجم رو برعهده میگرفت، یه جلسه محرمانه با ژنرالای عالیرتبه تشکیل داد. جلسه محرمانه فرماندههای عالیرتبه ارتش آلمان بخاطر اینکه کسی جرات نداشت مطالب رو به هیتلر بگه، بدون نتیجه به هم خورد و بعد از اون، ژنرال لودیک بن، از مقام سرفرماندهی ارتش استعفا داد.
هیتلر استعفای این ژنرال رو با رغبت پذیرفت اما انعکاس خبرش توی رسانههای نازی و نشریات نظامی رو ممنوع کرد. چون که فرانسه و انگلستان نباید چیزی از اختلافای داخلی ارتش آلمان میفهمیدن.
۵
انگلستان به اندازه دفعههای قبل نسبت به تصمیم هیتلر برای کشورگشایی بیتفاوت نبود. دیگه اونا فهمیدن که پیشوا یه تهدید جهانی جدیه و مسئلهاش هم فقط راینلند یا اتریش نیست. همین بود که نخست وزیر هفتاد ساله انگلستان، چمبرلین برای هیتلر تلگرام فرستاد و تقاضای گفت و گوی خصوصی کرد. هیتلر فورا قبول کرد و روز پانزدهم سپتامبر، چمبرلن که تا اون زمان با هواپیما پرواز نکرده بود، برای ملاقات با پیشوا، سوار هواپیما شد.
چمبرلن نخست وزیر بریتانیا، که توی ملاقات با هیتلر حسابی از قدرت پیشوا و ارتشش ترسیده بود، نمیدونست در برابر زیاده خواهیهای هیتلر باید چه کنه. چمبرلن توی یه سخنرانی رادیویی خطاب به ملتش گفت:«چقدر وحشتناک، باورنکردنی و شگفتانگیزه که لازم باشه بخاطر دعوایی توی یه کشور دوردست، بین مردمی که هیچی ازشون نمیدونیم، اینجا مشغول حفر سنگیر بشیم.» و اینجوری بود که اونا خودشونو از سرنوشت چکسواکی کنار کشیدن و هیتلر رو برای ویران کردن کشوراشون توی سالای آینده، حسابی قدرتمند کردن.
بعد از اون دیدار تحقیرآمیز، چمبرلین برای میانجیگری دست به دامن موسولینی شد و اونم یه کنفرانس با قدرتهای بزرگ رو پیشنهاد کرد. دعوتنامههایی به سرعت برای سران دولتهای انگلستان، فرانسه و ایتالیا ارسال شد تا ظهر روز بعد برای حل مسئله چکسلواکی در مونیخ با پیشوا ملاقات کنند. اما برای پراگ، دعوتنامهای فرستاده نشده بود. از چکسلواکی حتی نخواسته بودن موقع صدور حکم مرگش حاضر باشه. بالاخره و روز بیست و نهم سپتامبر، چمبرلین، دالادیه (نخست وزیر فرانسه) و موسولینی توی مونیخ دور هم جمع شدن و موافقت کردن که آلمانا از اول اکتبر تا دهم اون ماه، به منطقه زودتن وارد بشن و بعد همهپرسی انجام بشه و تصمیم نهایی رو مردم بگیرن. البته شوروی توی معاهده نامه مونیخ شرکت نکرد و به شدت هم بهش اعتراض کرد.
جالبه بدونین وقتی چمبرلین و دالادیه که درواقع شکست خورده این مذاکرات بودن به کشوراشون رفتن، جمعیت با شور و هیجان ازشون استقبال کردن و اونا رو به عنوان ناجیهایی که صلح رو برای اروپا آورده بودن معرفی کردن. بله! از نظر کشورهای دیگه، دست و دلبازی اونا برای بخشیدن چکسلواکی به رایش، قدمی بود که در راه صلح جهانی برداشته میشد.
به این ترتیب، چکهایی که خیالشون بخاطر پیمانهایی که با انگلستان و فرانسه داشتن راحت بود، طرد شدن و خاکشون رو برای میزبانی از پوتینهای نازیا آماده کردن.
براساس معاهده مونیخ، بدون خونریزی بخشی از چکسلواکی به آلمان تعلق گرفت اما هیتلر هنوز راضی نبود. چیزی که پیشوا میخواست یه فتح نظامی بود نه یه تصرف با مذاکره سیاسی. بخاطر همین پشت سر چمبرلن میگفت که این مرد در پراگ من رو ضایع کرد. چند روز بعد آلمان بدون درنظر گرفتن پیمان ضمانت عدم تعرض به باقیمونده چکسلواکی، شروع به تبلیغات سیاسی و تحریکات داخلی برای حمله نظامی به این کشور ویران شده کرد. وقتی نیروهای رایش توی مرزهای این کشور به حالت آماده باش بودن، دکتر امیل هاکا، رئیس جمهور چکسلواکی که از ناراحتی قلبی رنج میبرد، به برلین اومد و به پیشوا التماس کرد. اما هیتلر گفت چیزی جز تمام چکسلواکی راضیش نمیکنه و اگه اسناد واگذاری کشورش به آلمان رو امضا نکنه، ظرف دو ساعت هواپیماهای جنگی رایش، از پراگ یه ویرانه میسازن. دکتر هاکا زیر این فشار غش کرد و با آمپولای نازیا به هوش اومد و بعد هم کاغذا را امضا کرد.
با تجزیه چکسلواکی، ۸۶ درصد از مواد شیمیایی، ۷۹ درصد آهن، ۷۹ درصد نیروی برق این کشور در اختیار رایش قرار گرفت و یه کشور خوشبخت صنعتی و یه جمهوری آروم، یه شبه از هم متلاشی و ورشکسته شد. حالا دیگه هیتلر واقعا به چیزایی که میخواست رسیده بود. زمینی برای رشد نژاد برتر، قرار گرفتن جمعیت بیشتری از آلمان زیر پرچم رایش و ثروتی که میتونست به اونا برای پرداخت بدهیای سنگینشون کمک کنه.
۶
حالا هیتلر میخواست به لهستان حمله کنه اما اتحاد شوروی توی شرق لهستان ظاهری تهدید کننده داشت. بخاطر همین هیتلر استالین رو ترغیب کرد که با آلمان پیمان عدم تجاوز ببنده. هیتلر و استالین خیلی از هم خوششون نمیاومد و سیاستهاشونم زمین تا آسمون با هم فاصله داشت. اما این پیمان، به نفع هر دوشون بود. اونا پیمان رو روز ۲۳ اوت ۱۹۳۹ بستن و بعدشم توافق کردن که لهستان رو بین خودشون تقسیم کنن. هشت روز بعد از بستن پیمان عدم تجاوز، ساعت ۴:۴۵ صبح، ارتش آلمان تانکها و لشگرش رو روونه لهستان کرد. دو هفته بعداز این روز، لهستان توی چنگ آلمانیها بود.
مردم آلمان اون روزا مخالف جنگ بودن اما هیتلر توی جمع ژنرالاش میگفت:« بعد از پیروزی کسی از فاتحا نمیپرسه که حقایق رو گفتن یا نه! در راه انداختن یه جنگ، این که حق با کیه مهم نیست بلکه مهم اینه که چه کسی پیروز میشه.»
هیتلر برای اینکه واکنش جامعه جهانی رو کمتر کنه، یکی از ماموراش رو برای ۶ روز توی مرز لهستان منتظر گذاشت تا بتونه طوری صحنهسازی کنه که انگار لهستانیا به ایستگاه رادیویی آلمان حمله کردن. مامورای اس اس درحالیکه لباس ارتش لهستان پوشیده بودن، تیراندازی میکردن و آلمانیایی که مقابلشون بودن، با رنگ قرمز خودشون رو غرق در خون میکردن و به مردن میزدن.
به محض اینکه صبح شد، ارتش آلمان از مرزهای لهستان گذشت و از طرف شمال، جنوب و غرب ورشو سرازیر شد.
جنگافزارای نازی برای جنگهای برقآسا آماده بودن. اونا هزاران تانک سنگین زرهدار به اسم «پانزر» ساخته بودن که میتونست توی زمین گلآلود حرکت کنه و هواپیمای جدید و عجیبی به اسم «استوکا» تولید کرده بودن که روی جادهها و راههای آهن شیرجه میرفت و اونا رو بمببارون میکرد. استوکاها به دستگاه زوزهکشی مجهز بودن که مردم روی زمین رو به وحشت میانداخت. اما لهستان چی؟ اونا ارتش بزرگی داشتن اما جنگافزاراشون به طرز ناامید کنندهای از رده خارج بودن؛ آخه این کشور اصلا آماده جنگ نبود و فکر نمیکرد چند وقت بعد از جنگ جهانی اول، بدون اینکه کشوری رو تحریک و تهدید کنه، قراره اینطور قربانی یه جنگ دیگه بشه. با همه اینا لهستانیها دو هفته شجاعانه جنگیدن. اما چطور میتونستن در برابر ارتش مجهز و مصمم آلمان دووم بیارن؟
اونا با همه ضعفشون جنگیدن، اما ضربه آخر رو شوروی با حمله از شرق بهشون زد و کار لهستان، تموم شد. فاتحان، لهستان رو مثل لاشه یه حیوون بین خودشون تقسیم کردن. ثلث شرقی مال شوروی شد و بقیهاش سهم آلمان.
جنگ با لهستان رو به اتمام بود اما حالا دیگه انگلستان و فرانسه میدونستن حتی اگه به هیتلر باج بدن و ساکت بمونن، چیزی از خطرش کم نمیشه. سوم سپتامبر، انگلستان و فرانسه به آلمان اعلان جنگ دادن و همون شب یه زیردریایی آلمانی، کشتی انگلیس معروف به «آتنیا» رو غرق کرد. توی این کشتی ۱۱۲ نفر مسافر بود که ۱۸ تاشون آمریکایی بودن. این بود که ایالات متحده هم به بازیای وارد شد که هیتلر انتظارش رو نداشت. حالا دیگه جنگ جهانی دوم، رسما داشت شروع میشد.
مطلبی دیگر از این نویسنده
متن اپیزود ۱ پادکست پرچم سفید - بخش اول روایت جنگ جهانی دوم
مطلبی دیگر در همین موضوع
خلاصهی پادکست مدرسهی استارتاپ، قسمت اول: کارآفرین یا فریلنسر؟
بر اساس علایق شما
نمیدونم تقصیر کیه ولی خندهم میگیره!