?
آن روز بعد از شنیدن صدای زنگ آخر، کتاب هایم را جمع کردم و راهی خانه شدم.
در راه مدام به موضوع انشا فکر میکردم، معلم نگارش از ما خواسته بود تا در مورد عاقبت فرار از مدرسه انشا بنویسیم.
خیلی جالب بود که در راه وانتی را دیدم که پشت آن نوشته بود: عاقبت فرار از مدرسه!
وارد خانه که شدم بوی خورشت قورمه سبزی تمام فضا را پر کرده بود.
پدرم سر کار بود، به همین دلیل بعد از خوردن نهار، سراغ تلفن همراهم رفتم و با پدرم تماس گرفتم.
میخواستم با پدرم درباره موضوع انشا صحبت کنم، پدرم هم با خوش رویی تمام گفت مطالب زیادی برای گفتن دارد.
پدرم میگفت در دوران دبیرستان، یک روز دوستانم با هم تصمیم گرفتن که از مدرسه فرار کنند.
با وجود اینکه پدرم دانش آموز درس خوانی بود اما آن روز با دوستانش همراه می شود و از مدرسه فرار می کنند.
بعد از مدتی، وقتی مدیر مدرسه متوجه غیبت پدرم و دوستانش می شود با مادربزرگم تماس می گیرد.
مادربزرگ هم با پدرم حسابی صحبت می کند که کاری که انجام دادی کار شایسته ای نبوده و باید به مدرسه برگردد و از مدیر معذرت خواهی کند.
پدرم میگفت همیشه به درس خواندن علاقه داشته و با جدیت تمام درس می خوانده و خدا رو شکر نتیجه زحمت هایش را هم دیده است.
در دنیای امروزی داشتن سواد ضروری است.
فرار از مدرسه شاید در نگاه همه کاری زشت و ناپسند باشد ولی برای برخی افراد فرار از مدرسه آغاز موفقیت است.
مدرسه یک مسیر مستقیم برای رسیدن به موفقیت را به انسان نشان می دهد، اما رسیدن به موفقیت در این مسیر بستگی به تلاشمان دارد.
اما مسیر موفقیت بدون مدرسه، به دلیل اینکه انسان باید مسیر های پر پیچ و خم زیادی را تجربه کند کمی سخت است.
به نظرم در هر دو حالت به خود فرد بستگی دارد که انسان موفقی شود یا خیر.